این دنیای زنانه

دیروز یه ایمیل ناشناس گرفتم که گویا نویسنده اش یه خانوم بود که از خواننده‌های وبلاگ منه. متن نامه در ارتباط با بحثی بود که چند روز پیش درباره عشق‌های پس از ازدواج نوشته بودم.
متن نامه به حدی برام شوک برانگیز بود که تا حالا نتونستم افکارم رو جمع و جور کنم و پاسخ مناسبی براش تهیه کنم یا حتی اون رو به صورت مدون اینجا بنویسم.
ایشون در نامه‌شون، مطالبی رو از زوایای تاریک زندگی خودشون مطرح کردند که عمیقاً متأسف شدم. متن نامه از این قراره:
سلام آقای عصیان.
من یکی از خواننده‌های وبلاگت هستم. وبلاگ شما رو هم در کنار وبلاگ های دیگه می‌خونم. چند روز پیش به مطلبی در وبلاگ شما برخوردم که اشاره کرده بودید به یکی از دوستانتون که با یک زن متأهل رابطه برقرار کرده.
ببینید من به چگونگی این مسأله و حواشی اون کاری دارم. من فقط می‌خوام با گفتن گوشه‌ای از زندگی خودم درد تعدادی از این زن‌ها رو بهتون انتقال بدم.
من توی یه خونواده‌ای بزرگ شدم که بنا رو بر تربیت صحیح فرزندان قرار داده بود، در نتیجه زندگی من هم بر همین منوال شکل گرفت. خانواده‌ای که مثلاً مسأله طلاق رو امری نکوهیده می‌دونست. من هم زندگی رو در این خانواده به سمت بلوغ طی کردم. دبستان، راهنمایی، دبیرستان و بالطبع دانشگاه رو هم گذروندم تا این که مثل خیلی از دخترها از بین افرادی که به خواستگاری من می‌اومدن، یک نفر رو که به نظر مناسب می‌اومد انتخاب کردم و زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. اون پسر خوبیه. من رو دوست داره، و اهل کار و اداره زندگی هم هست. من قصد ندارم که بگم چه مشکلاتی در زندگی مشترک یا بعد از ازدواج برای زوج‌ها پیش میاد. من فقط می‌خوام یکی از مشکلات موجود در زندگی افراد رو بررسی کنم. شاید که گوشه‌ای از حقیقتی که شما به دنبالش هستید بیرون بیفته. شاید فقط گوشه‌ای! ترجیح میدم که مستقیماً برم سر اصل مطلب.
من بعد از چهار سال زندگی مشترک، هنوز باکره هستم. باور کنید که این حقیقت محضه. ده روز پیش هم که رفتم پزشکی قانونی، کاغذی به من دادند که حکایت از تایید این امر داشت. فکر نکنید که شوهر من رابطه‌ای غیرعادی با من برقرار می‌کنه. نه اصلاً این طور نیست. اما در ارتباط نرمال هم ناتوان هست.
خانواده من هنوز از این موضوع اطلاع ندارن. فکر نکنید که ما پیش دکتر نرفتیم. اتفاقاً رفتیم. اون بعد از شنیدن موضوع، از این که من تا حالا تبدیل به یک دیوانه واقعی نشدم تعجب کرد. به هر حال ما به توصیه پزشک هم عمل کردیم و درگیر مسائل بسیاری شدیم. طوری که من این اواخر دچار بحران مضاعفی هم شدم. در نتیجه این توصیه‌ها رو که به نظرم دلقک‌بازی احمقانه ای رسید کنار گذاشتم.
این فقط گوشه‌ای از مسائل هست که ممکنه زنان یا مردان ایرانی با اون درگیر باشن. من اون زن رو عمیقاً درک می‌کنم اگر با مسائلی از این گونه، دست به گریبان بوده باشه. دچار سردرگمی بزرگی هستم. از طرفی وجود مشکلات، به من اجازه نمی‌ده که بخوام به اصطلاح خیانت کنم. از طرف دیگر به علت فرهنگ حاکم بر خانواده، توانایی جدا شدن رو ندارم. این‌ها رو ننوشتم که کسی دنبال راه چاره باشه. نوشتم که گوشه‌ای از زندگی یک زن مطرح بشه. این‌ها رو برای توجیه عمل کسی هم ننوشتم. خواستم بدونید که به این مسائل اشراف بیشتری هم پیدا کنید.
با احترام: خدانگهدار
من درباره نامه بالا هیچ حرفی نمی‌تونم بزنم. نمی‌دونم اگه جای اون زن بودم چه می‌کردم. ولی سعی کردم خودم رو جای همسرش قرار بدم. فکر می‌کنم که شدت علاقه یک فرد وقتی به مرز خودخواهی می‌رسه، من نمی‌تونم اسمش رو عشق بذارم. این خودخواهیه. اونم بدترین نوع خودخواهی. فکر میکنم اگه من جای اون فرد بودم و همسرم رو هم خیلی دوست داشتم، ازش جدا می‌شدم. ظلم بزرگی که این مرد در حق این زن می‌کنه، به هیچ عنوان قابل قبول نیست. این نوع علاقه، آلوده کردن عشقه.
من امیدوار بودم بتونم درباره این نامه بیشتر بنویسم. اما فعلاً که قوه تحلیل از من سلب شده. تا ببینم تو چند روز آینده چی پیش میاد. می‌تونم حلاجیش کنم یا نه!

2 دیدگاه دربارهٔ «این دنیای زنانه;

  1. واقعاً نمی‌شه چیزی گفت زندگی این خانم شوک‌برانگیزه. نمی‌دونم اگه به جای این خانم بودم چه عکس‌العملی نشون می‌دادم. فکرش آزاردهنده‌ست. شوهر این خانم یه ظالمه.

    پاسخ
  2. آقا جان منظور این خانوم این بوده که شوهرش نتوانسته. نه این که این قدر دوسش داره که این کارو نمی‌کنه. خیلی عجیبه که متوجه منظورش نشدید

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید