خاطرات کافی‌نت

یه آقا پسر محترمی از مشتری‌های عزیزمون از همین بچه جغله‌های دبیرستانی که ادعای دو دره بازیشون می‌شه. یه مدت مدیدی مشتریم بود. هر روز می‌اومد و روزی سه چهار ساعت تو اینترنت ول می‌چرخید… البته تو چت. این آقا بعضی وقت‌ها که اینترنت خونش پایین می‌افتاد، بیشتر از جیبش کار می‌کرد و من هم براش حساب وا کرده بودم. هر بارم که هوس می‌کرد، می‌رفت سر یخچال و چند لیوان سن‌ایچ پرتغالی می‌زد تو رگ و جیگرشو جلا می‌داد. ما هم کلی عزت و احترام براش می‌ذاشتیم و بعضی شب‌ها واسه این که تو حال طرف نزنیم تا ۲ صبح وای می‌ستادیم تا آقای علی بلک چتشون ناقص نشه خدای ناکرده.
به هر حال ایشون همین جور خرده خرده حسابش می‌زد بالا و من هم هر چند وقت یک بار یه تذکر کوچولو بهش می‌دادم که علی جان مواظب حسابت باش. تا این که ایشون آخرین بار یه کارت ۱۰ ساعته ورداشت و گفت بزنم به حساب و دیگه اگه شما پشت گوشتون رو دیدین، منم علی بلک و هفده هزار تومن پولمو دیدم.
چهار ماهی گذشت و من تلفنش رو گیر آوردم و چند بار زنگ زدم خونشون. هر بار هم یکی بر می‌داشت و می‌گفت علی خوابیده (اونم ساعت ۷ غروب) یا رفته حموم یا رفته بیرون و از این سیاه بازی‌ها… هر بار هم که تو یاهو مسنجر می‌دیدمش، انگار اون جن شده و ما بسم الله، علی آقا تنوره می‌کشید و دود می‌شد و می‌رفت هوا. یه بار تو مسنجر گیرش آوردم، گفتم دوست گرامی، رفیق شفیق، ستاره سهیل… کوشی عمو؟ آقا جواب دادن: من حامدم… علی رفیقمه. رفته سیگار بخره. کلی هم نصیحتم کرد که علی شاکیه که خونشون زنگ میزنی. به پر و پاش نپیچ که طرف با آدمای خلاف و قاچاقچی می‌پره. (چقدر هم جون عمه‌اش منو ترسوند). دیدم نمی‌شه این جوری طرف رو راست و ریستش کرد. سپردم به یکی از دوستان که این جا کار می‌کنه. این رفیقمون هم زنگ زد خونشون و خلاصه با چند تا کلک دبش آقا رو کشوند پای تلفن. علی آقا هم با توپ پر گفتن حالا مگه چی شده بابا ور می‌دارم میارمش. حالا اگه نیارم چیکار می‌کنی مثلاً؟ این دوستمون هم گفت: خب اگه دو دره بازیه، بگو ما تکلیفمون رو بدونیم. مثلاً یه نشستی با پدرت داشته باشیم. تا اینو گفت، علی آقا جا زد. گفت باشه میارم. بعد از یک ساعت مادرش زنگ زد که اگه ممکنه نصف مبلغ رو من می‌دم علی بیاره، کلاً تسویه بکنید. منم گفتم خانوم محترم کی تا حالا با نصف طلبش تسویه کرده؟ مگه من از اون شرکت‌ها نصف قیمت می‌گیرم که بخوام نصف قیمت بدم؟ خلاصه این که علی آقا با دست‌های باز کرده با ژست آدمای خلاف اومد پیشمون و ده تومن از طلبش رو انداخت رو میز. جالبه که شاکی هم بود که چرا داره حق من رو می‌ده. به هر حال یه خورده زر زد و چهار تا کلفت شنید و قرار شد که بقیشو زود بیاره. نشون به اون نشون که ۳ ماه از اون روز گذشته و هنوز از بقیه پولمون خبری نیست.
این روزاه با این رفیقمون که ذکرش رفت نشسته بودیم و گپ می‌زدیم که بابا همین جور الکی الکی ما هشتاد هزار تومن خورده ریزه طلبکاریم و کارمون به جایی رسیده که پیرزن‌ها هم ما رو دو دره می‌کنن و به ریشمون قاه قاه می‌خندن. که رفیقمون گفت همین امروز می‌رم یه گشتی تو این بازارچه می‌زنم و چند تاشون رو خفت می‌کنم.
حالا بشنوید از یکی دیگه که تا حالا دوبار ۲ ساعته نشسته و هر بار کیف پولش رو گم کرده و غیبش زده. این یکی دیروز خورد به پست دوستمون و گویا قیافه‌ای مثل اموات پیدا کرده بود. همون جا تا این دوستمون رو دید گفت اتفاقاً داشتم می‌اومدم تسویه حساب و همون جا تسویه کرد! هاهاه.
یکی شون هم امروز اومده نشسته پای کامپیوتر داره کار می‌کنه. هی پشت سر هم می‌گه امان از این درس‌ها نمی‌ذارن که آدم پا از خونه‌ش بذاره بیرون. ببخشیدها من نیومدم باهات حساب کنم… گرفتار درس بودم (ارواح شیکمش تو همه سفره‌خونه‌های سنتی و غیرسنتی اقسام کافی‌شاپها مشاهده شده).
حالا هم که دارم نقشه علی بلک رو می‌کشم که باقی پول رو بگیرم. آدم از هیچی حرصش نگیره، از این حرصش می‌گیره که این‌ها احساس زرنگی می‌کنن و فکر می‌کنن که تونستن آدمو بپیچونن.

دیدگاهتان را بنویسید