خودکشی

فصلی بود متراکم
توالی ضربه‌هایی که به تارهای سازی می‌زدی
که
برخاسته از پوستم بود.
امانت بگذار
لختی
دست‌هایت را
که واژه‌ها را گم کرده‌ام
اما تو نیک می‌یابیش از ژرفای چشمانم
یک، دو، سه
نمی‌خواهم
اما گریزی نیست از شمارش ایام
اکنون که به سویت پر می‌کشم

دیدگاهتان را بنویسید