خوشبختی

دیشب این برگه رو انداخته بودن تو کافی‌نتم. یه برگه تبلیغیه که یه طرفش عکس هزار تومنیه و یه طرف دیگه‌اش اینا رو نوشته:
آیا پول می‌تواند مرا خوشبخت کند؟
با پول می‌توانم شکم خود را سیر کنم اما روحم را نه.
با پول می‌توانم خانه‌ای برای استراحت داشته باشم، اما نه جایی که روحم در آن آرامش یابد.
با پول می‌توانم ظاهر خود را زیباتر کنم، اما قلبم را نمی‌توانم عوض کنم.
شاید با پول بتوانم دوستان زیاد و همسر دلخواهم را بدست آورم، اما نمی‌توانم همدم همیشگی برای خود بیابم که هرگز مرا ترک نکند.
گاهی با پول می‌توانم جسم مریضم را درمان کنم اما نه روحم را که زیر بار گناه خم شده است.
با پول می‌توانم خوشی‌های زیادی داشته باشم اما همچنان به دنبال خوشبختی خواهم بود.
آنچه پول نمی‌تواند به من بدهد، خدا در عیسی مسیح مجاناً هدیه می‌دهد.
زیرا خدا محبت خود را به ما گناهکاران در این ثابت کرد که مسیح را فرستاد تا جانش را برای گناه ما به روی صلیب بدهد.
مسیح سه روز بعد از مرگ زنده شد و می‌گوید: اینک من پشت در ایستاده می‌کوبم، اگر کسی صدای مرا بشنود و در را باز کند، داخل خواهم شد.

کاری به مسائل تبلیغی ندارم. مطلبی که می‌خوام بگم فقط درباره اون قسمت‌هاییه که به پول مربوط می‌شه. به نظر من:
شاید با پول نتونم روحم رو سیر کنم اما بدون اون شکمم رو هم نمی‌تونم.
شاید با پول نتونم جایی رو داشته باشم که روحم در اون آرامش پیدا کنه اما بدون اون خونه ای برای استراحت ندارم.
شاید با پول نتونم قلبم رو عوض کنم اما بدون اون ظاهرم هم غیر قابل تحمل می‌شه.
شاید با پول نتونم همدم همیشگی پیدا کنم که ترکم نکنه اما بدون اون دوستان زیاد و همسر دلخواهی نخواهم داشت.
شاید با پول نتونم روحم رو از زیر بار گناهانم خلاص کنم اما بدون اون جسم مریضم هم درمان نمی‌شه.
شاید با پول همچنان به دنبال خوشبختی باشم اما بدون اون قطعا ًحسرت خوشبختی رو خواهم خورد.

1 دیدگاه دربارهٔ «خوشبختی;

  1. دید هنری به مسایل مختلف این جهانی همیشه برای من هم سؤال‌برانگیز بوده. اتفاقاً همین چند ساعت پیش داشتیم با دانتون درمورد “کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم” حرف می‌زدیم. باشه، افسون گل سرخ رو می‌شه تحمل کرد، اما افسون فقر و جنگ و بدبختی رو چی؟ افسون رشدجمعیت رو چی؟ افسون کمبود منابع رو چی؟ افسون تمام کثافت‌کاری‌های این دنیا رو چی؟ آدم تا چه اندازه می‌تونه با این دیدگاه شاعرانه دووم بیاره؟ آخرش به این نتیجه رسیدیم که سهراب هم اگه یه خونه با یه حیاط کوچیک و یه حوض قشنگ و یه باغچه‌ی پر از ریحان و یه مادر چادر گل‌گلی به سر نداشت، از این اشعار نمی‌گفت. وقتی اشعار فروغ که زده بود به قلب این اجتماع طاعون‌زده رو می‌خونم، فکر می‌کنم عرفان هم مال خونه‌های نقلی وسط شهره. از حلبی‌آباد نه شاعر ظهور می‌کنه، نه عارف، نه پیامبر.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید