انقلاب

مکان: میدان انقلاب
زمان: یکشنبه ساعت ۱۹:۳۰
برای خرید چند تا کتاب رفته بودم انقلاب. موقع برگشتن رفتم که ماشین‌های آزادی رو سوار شم. ضلع شمال غربی میدون پر از آدم بود. معلوم بود که یه اتفاقی افتاده. ناخودآگاه رفتم جلو. از همین جرثقیل‌ها بود که می‌خواست ماشین یه مسافرکش رو ببره. اونم به خاطر توقف غیرمجاز دور میدون. طرف هم که ماشالله هزار ماشالله هیکلش رو توپ هم نمی‌ترکوند زنجیر اتصال دو تا ماشین رو دو سه دور پیچونده بود دور دستش که به اندازه ران‌های من قطر داشت. ده تا پلیس هم می‌خواستن طرف رو جداش کنن، نمی‌تونستن. خلاصه بلوایی بود. یکی از این نیروهای انتظامی که لباسش هم شخصی‌تر بود اومد طرف رو به زور از زنجیر جدا کنه که مردم سرش داد و هوار کردن که تو چه حقی داری مسافرکش رو بزنی. مسافرکشه هم می‌گفت که بابا من نمی‌ذارم ماشینم رو ببرین. من کلی قرض دارم، بدهی دارم، بدبختم. این ماشین هم نون من رو در میاره. اگه ببرین و بخوابونینش، من از نون خوردن می‌افتم.
والله آدم این جور مواقع نمی‌دونه که باید طرف قانون مدنی رو بگیره، یا این که طرف قانون انسانی.
من که نمی‌تونستم به مسافرکشه حق ندم.

1 دیدگاه دربارهٔ «انقلاب;

دیدگاهتان را بنویسید