خام بُدم، پخته شدم، سوختم


یه سال پیش تو همچین روزی یعنی بیستم و یکم بهمن ماه شروع کردم به نوشتن نوشته‌های عصیانزده نورهود توی وبلاگی با نام عصیان.
توی این مدت اتفاقات زیادی برام افتاد… خوب و بد. وقتی نشستم و نوشته‌هام رو دوباره خوندم، تمامشون رو به یاد آوردم. چه خوبه که آدم یه چیزی داشته باشه که این حساشو بهش یادآوری کنه. وقتی که دقت می‌کنم، می‌بینم از این اتفاقات بیشتر خوباش یادم مونده تا بداش. و می‌بینم که دوستایی توی این مدت پیدا کردم که با دوستای دیگه‌م تفاوت داشتن. دوستایی که اول با افکار و نوشته‌هاشون آشنا شدم قبل از این که ببینمشون.
خب الان باید خیلی خوشحال باشم دیگه، مگه نه؟ خب هستم! اینم دلیلش 🙂

دیدگاهتان را بنویسید