ظهر تابستان

برشی از هندوانه
کلافگی عرق کرده
و بادبزن حصیری مادربزرگم
نرم و متحرک
فرار کودکانه از چُرت‌های گرمازده بعد از غذا
و گاهی
تداوم آهنگین پنکه بی‌قفس
….
تن سپردن به رودخانه زیر پل خشتی
و سر خوردن روی سنگ‌های داغ
و…
می‌دانی؟
همه خاطراتم سیاه و سقیدتر می‌شوند…

دیدگاهتان را بنویسید