یک روزی که هیچ کی نباشه توی شهر. یه روزی که همه مرده باشن و آسمون خاکستری باشه. یه روزی که ابرهای بیهویت بالای سرم رو احاطه کرده باشن. یه روزی که ندونم کی هستم… تموم سعیام رو میکنم که بتونم با یه سوسک حموم دوست بشم. نباید زیاد سخت باشه.
دستنوشتههای نیما اکبرپور
یک روزی که هیچ کی نباشه توی شهر. یه روزی که همه مرده باشن و آسمون خاکستری باشه. یه روزی که ابرهای بیهویت بالای سرم رو احاطه کرده باشن. یه روزی که ندونم کی هستم… تموم سعیام رو میکنم که بتونم با یه سوسک حموم دوست بشم. نباید زیاد سخت باشه.