جیغ
فرشتههای بندرگاه
در انتهای شهری خاکستری
با گامهای یکسان و خسته
جعبههایی لبریز از تهوع
و بینهایت صف
حبابهای سیاه
بوی زمخت گوگرد
مرگ شب
… زیاد نگران نباشید
این شعر نیست
فقط خواستم نقاشی کنم!
دستنوشتههای نیما اکبرپور
جیغ
فرشتههای بندرگاه
در انتهای شهری خاکستری
با گامهای یکسان و خسته
جعبههایی لبریز از تهوع
و بینهایت صف
حبابهای سیاه
بوی زمخت گوگرد
مرگ شب
… زیاد نگران نباشید
این شعر نیست
فقط خواستم نقاشی کنم!