من یک آبنبات قرمز ترش داشتم
توی اتاقم
من یک خرس کوچک چاق داشتم
که گوشش قهوهای بود
آبنباتم اما امشب دیگر نیست
خرسم هم…
بیچاره
گناهی نداشت
او فقط کاموا میخورد!
دستنوشتههای نیما اکبرپور
من یک آبنبات قرمز ترش داشتم
توی اتاقم
من یک خرس کوچک چاق داشتم
که گوشش قهوهای بود
آبنباتم اما امشب دیگر نیست
خرسم هم…
بیچاره
گناهی نداشت
او فقط کاموا میخورد!