گفت‌وگو

می‌گفت مثه طعم بستنی بودم که همه دوسش دارن. میلیسنش و بعد می‌رن سراغ بعدیش. می‌گفت حالم بده. توی سرم پر از صدای وزوزه. می‌گفت دلم یه عالمه بستنی می‌خواد که بتونم دلمو باهاش بتونه کنم. می‌گفت یه عالمه هوای سنگینه توی سینمه که نه می‌شه تفش کرد و نه عقش زد بیرون. مسمومه. می‌گفت دو بار عاشق شدم. یه بارش رو خودم، خودم نبودم، یه بارش رو اون خودش نبود. می‌گفت دومیش توی خواب بود. می‌گفت…
گفتم…

دیدگاهتان را بنویسید