ایستاده با مُرغ

Singleداستان طولانی‌تر از آن است که من بخواهم ابتدایش را به خاطر بیاورم. این داستان را کم و بیش بسیاری از ما می‌دانیم. در صفحات جراید ما کم نیستند مطالبی که درباره تبعیض نوشته شده‌اند. تبعیض طبقاتی، تبعیض جنسیتی، تبعیض نژادی، تبعیض مذهبی و انواع و اقسام تبعیض‌ها که در سراسر دنیا به چشم می‌خورند و همواره عده‌ای را از برخی مزایا محروم می‌کنند و آزارشان می‌دهند. درباره هر کدامشان هم به تفصیل صحبت شده و نوشته و مقاله و بحث و جدل در گرفته است. اما من می‌خواهم درباره نوع دیگری از تبعیض بنویسم. تبعیض تجرد یا به کلامی دیگر آپارتاید تأهل!
۱
زمان: ۱۳۷۹
مکان: شهربازی
می‌خواهی با دوستانت چند ساعتی را داد و فریاد بزنی. هیجان، ترس و سرگرمی را با هم تجربه کنی. به پیشنهاد دوستان شهربازی برای تفریحی چند ساعته انتخاب می‌شود و پس از کلی درگیری در ترافیک خسته‌کننده شبی تعطیل، می‌رسی به مکان مورد نظر. مقابل در جلویت را می‌گیرند و راهت نمی‌دهند. علت را که می‌پرسی جوابت می‌دهند که «مجردها را راه نمی‌دهیم. فقط خانواده»!


۲
زمان: ۱۳۸۰
مکان: بنگاه‌های سطح شهر
چند سالی است که مستقل شده‌ای و حالا به دنبال خانه جدیدی برای اجاره می‌گردی. قیمت‌های سرسام‌آور و خانه‌های نامناسب و درب و داغان به اندازه کافی اعصابت را به هم ریخته و کلافه‌ات کرده است. پس از هفته‌ای جست‌وجو عاقبت خانه‌ای را پیدا می‌کنی که تقریباً شرایطش با آن چه که در ذهنت می‌گذرد مطابقت دارد. کرایه مناسب، نزدیکی به محل کار و خرید و عاقبت سکوتی با حداقل خواسته‌هایت. نگاه چپ‌چپ صاحبخانه هنگام بازدید از مِلک بند دلت را نصفه و نیمه پاره می‌کند و سؤال آخرش تیر خلاص که مجرد هستید؟ جوابت که مثبت است، می‌شنوی که «هنوز تصمیممان برای اجاره معلوم نیست» و چند دقیقه بعد در خیابان از واسطه می‌شنوی که به مجرد نمی‌دهند اگر نه تصمیمشان همان است که بود.
۳
زمان: ۱۳۸۱
مکان: سینماهای سطح شهر
بلیت را گرفته‌ای تا فیلمی را ببینی که تعریفش را بسیار شنیده‌ای. شماره ردیف و صندلی را جست‌وجو می‌کنی و می‌نشینی. هنوز خوب مستقر نشده‌ای که متصدی محترم می‌آید و می‌خواهد بلیتت را ببیند. شماره ردیف و صندلی درست است. بلندت می‌کند و می‌گوید که «این قسمت مخصوص خانواده است. مجردها باید در آن قسمت سینما بنشینند». جایی که کناری‌ترین بخش سینما است و فقط کناری‌ترین ردیفش خالی است. در حالی که در بخش خانواده‌های محترم به زور دو ردیف هم پر شده.
۴
زمان: ۱۳۸۲
مکان: یک رستوران
با دوستانت کلی قدم زده‌اید و حالا می‌خواهید یک ساعتی توی رستوران بنشینید و چیزی بخورید و گفت‌وگوها را ادامه دهید. همان بدو ورود مانعت می‌شوند چرا که این غذاخوری نه تنها لُژ خانوادگیش پر شده بلکه قسمت مجردها هم به تصرف متأهلان محترم در آمده و روی میزهای خالی هم جایی برای شما نیست. این بار از توضیح هم خبری نیست. کارگر آشپزخانه رد می‌شود و زیر لب می‌گوید «مجردید؟» می‌خندد و می‌رود.
۵
زمان: ۱۳۸۴
مکان: تمام خیابان‌ها و کوچه‌های اطراف میدان محسنی
شام غریبان است و می‌خواهی به روال هر سال بروی میدان محسنی. با این تفاوت که امسال خانه‌ات همان دور و بر است و می‌توانی از کوچه و پس‌کوچه‌ها خودت را برسانی به میدان. جلویت را می‌گیرند که «این خیابان مخصوص خانواده‌ها است. آقایان مجرد از این خیابان و خانم‌های مجرد از خیابان دیگر» و برایشان فرقی هم نمی‌کند که تو با خواهرت باشی یا هر کس دیگر. بحث هم که کنی ناجور مغضوب می‌شوی تا حدی که به میهمانی شبانه‌شان مهمانت می‌کنند.
۶
زمان: ۱۳۸۴
مکان: مراکز خرید شهرک غرب
جمعه است. به همراه دوست، همسر و فرزند کوچکش می‌خواهی وارد شوی تا خرید کنید. آخر سال است و بازار خرید نوروز گرم. جلویت را می‌گیرند که «مجردها امروز نمی‌توانند بروند. فقط خانواده». دوستت می‌آید جلو و می‌گوید که با هم هستید تا اجازه ورود بگیرد. اجازه می‌دهند. به تو برخورده و وارد نمی‌شوی چرا که به تنها داخل آدم محسوب نمی‌شوی.
فرقی نمی‌کند که که هستی. چند سال داری. مجردی یا مطلقه. مجرمی یا درستکار. هر که هستی فقط نباید مجرد باشی. این جا همه خلافکار محسوب می‌شوند و مردم‌آزار مگر این که تأهلشان اثبات شود و در آن صورت مبرایی از هر گناه! اتفاق ناجوری اگر در مجتمع مسکونی بیفتد، شک در نگاه اول به طرف خانه‌ای است که ساکن مجرد دارد. برای پیدا کردن شغل کم نیست جاهایی که مجردها را از همان ابتدا فیلتر می‌کنند. برای خرید که می‌روی ورود ممنوعی حتی اگر سنت سی سال را رد کرده باشد. رابطه دوستانت که به تازگی متأهل شده‌اند با تو کمتر و کمتر می‌شود. چرا که همسران گرامیشان اصولاً به مجردها نگاهی خصمانه و مشکوک دارند. بیوسفر زندگیت کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شود و بسیاری از تو احتراز می‌کنند. شاید همه این‌ها از سیاست‌های تشویقی برای ازدواج باشد که تو را به این مهم بیشتر سوق دهند. اما انگار مشکل جای دیگری است. مسأله این نیست که آپارتاید تأهل در لایه‌های این جامعه حکم‌فرمایی می‌کند. مسأله این است که تجرد یک نوع بیماری خطرناک است که از آنفولانزای مرغی هم بدتر است مگر این که قاطی مرغ‌ها شوی.

8 دیدگاه دربارهٔ «ایستاده با مُرغ;

  1. اگر خونه ندن رستوران راه ندن اصلا سینما نری خرید نتونی بکنی بازم از زن گرفتن راحتره باور نمی کنی برو بگیر.

    پاسخ
  2. یه صحنه از فیلم Trainign Day هست که Ethan Hawke که نقش یه پلیس تازه‌کار رو داره، می‌خوره به پست چند تا خلافکار مکزیکی. ضمن درگیریش با اون‌ها، مکزیکی‌ها بصورت اتفاقی متوجه می‌شن که کیف پولی که توی جیب هاوک هست، مال دخترخاله‌ی نوجوون یکی‌شونه. هاوک می‌گه همون روز یه دختر مکزیکی رو از دست چند تا مزاحم نجات داده، اما وقتی دختره رفته، متوجه شده که کیف پولش جامونده و برای همین هم برش داشته. طبیعیه که مکزیکی‌ها هم باور نمی‌کنن و تصمیم می‌گیرن هاوک رو توی وان خفه کنن. اول حسابی می‌زننش، بعد می‌کشوننش توی حموم و بعد شروع می‌کنن به پرکردن وان. توی این مدت هاوک برای تبرئه‌ی خودش به چه منطقی متوسل می‌شه؟ می‌گه من پلیسم؟ می‌گه من این‌کاره نیستم؟ نه. فقط مرتب تکرار می‌کنه:
    “I have alittle girl. I have a little girl .I HAVE… A LITTLE… GIRL!”
    و جالب اینجاست که این استدلال بالاخره نجاتش می‌ده! این صحنه، ضمن اینکه تم کمیکی داره، خیلی خوب این تفاوتی که مردم جوامع سنتی بین مردای مجرد و مردای صاحب خونواده قائل میشن رو نشون می‌ده. حتی اگه خودشون اند خلاف باشن!
    همون‌طور که خودت هم گفتی، مسأله به آپارتاید تأهل برنمی‌گرده. یه باور ریشه‌ای و قدیمی و شاید هم اصلاً بین‌المللیه که مجردها به‌قول شرف‌الدین به بهشت نمی‌روند. نمی‌دونم حالا به این باور برمی‌گرده که مردای متأهل به خاطر این که مسؤولیت یه خونواده روی دوششونه بیشتر مراقب رفتارشون هستن یا چی‌چی؟ اما خودم به شخصه بهم ثابت شده که مردم‌آزار مجرد و متأهل و پیر و جوون نمی‌شناسه. با این‌حال بازم ناخودآگاه اعتمادم به متأهل‌ها بیشتره! گمونم باید خیلی چیزا عوض بشه تا یه همچین دیدی هم از بین بره. ولی خودم هم نمی‌دونم چی‌. بعضی وقت‌ها ریشه‌یابی کردن این ناهنجاری‎‌ها توی کلاف سردرگم متغیرهای اجتماعی غیرممکن می‌شه. مثلاً تو می‌گی دوستان آدم وقتی ازدواج می‌کنن، به خاطر بدبینی همسرانشون ارتباطشون با آدم کم می‌شه. خوب، حالا تو که اون‌طرف قضیه رو نمی‌بینی. این بدبینی از کجا میاد؟ کسی که علم غیب نداره. همه چیز براساس برداشت ما از جامعه‌ی بیمار و بحران روابط اجتماعی‌مون شکل می‌گیره. حالا اول باید بدبینی‌ها از بین بره یا اول ناهنجاری‌های اجتماعی؟ خودم که موقع فکر کردن به این مسایل بدجوری گیج می‌شم.
    پ.ن: راستی، چرا این مقاله‌ت رو توی چلچراغ یادم نمیاد؟ با همین اسم «ایستاده با مُرغ» چاپش کرده بودی؟!
    نیما: آره با همین اسم تو شماره عید امسال چاپ شد.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید