من یک طرفدار متفاوتم

Fansتئاتر «طرفداران» یا F.A.N.S محمد رحمانیان داستان جالبی دارد. این نمایشنامه داستان یک خانواده چهار نفره را بازگو می‌کند که طرفداران منچستر یونایتد هستند. فرانکی، اگنس، نانسی و سانی که جملگی اعضای یک خانواده‌اند (و حروف اول نامشان نام نماشنامه را تشکیل داده است)، داستانی را به وجود می‌آورند که بر پایه هواداریشان از باشگاهی می‌گردد که برای عضوت رسمی در جمع طرفدارانش، نیاز به آزمون ورودی دارد. موضوع هواداری شخصیت‌های داستان بر روند اجتماعی و خانوادگی‌شان تأثیری به جای می‌گذارد که شخصیت اصلی داستان در انتها تنها می‌شود. تنهایی در میان جمع همفکران.
بحث طرفداری در سینما هم تأثیر زیادی گذاشته است. جریان فیلم «آفساید» درباره دختران ایرانی طرفدار فوتبال است که به هر طریقی خود را به استادیوم می‌رسانند. فیلم «طرفدار» محصول ۱۹۹۶ به کارگردانى تونى اسکات است. این فیلم که به تازگی از تلویزیون ایران پخش شد، ماجراى دخالت جیل در زندگى شخصى بابى روبورن است که قصد دارد تیم جانس را ترک کند و به تیم سانفرانسسکو بپیوندد. طرفداری متعصبانه‌ای که در نهایت منجر به خونریزی تأسف‌باری می‌شود. فیلم‌سازانی از ۳۲ کشور حاضر در جام جهانی فوتبال گرد هم آمده‌اند تا هر کدام درباره یکی از هواداران تیم‌های حاضر در آلمان فیلمی کوتاه و مستند بسازند [+]. پروژه ساختن فیلم درباره سرنوشت هواداران تیم‌های حاضر در جام جهانی ۲۰۰۶ بخشی از یک مستند ۹۰ دقیقه‌ای است که توسط دانشجویان فیلمسازی مدرسه بین‌المللی فیلم ولز IFSW به اجرا درمی‌آید. این فیلم با نام «دنیای ما گرد است» در واقع نشان‌دهنده کنش‌ها و واکنش‌های هواداران تیم‌های شرکت‌کننده در جام جهانی فوتبال در جریان برگزاری جام در آلمان است. با بیرون رفتن هر کدام از تیم‌ها از گردونه رقابت، یکی از سوژه‌های فیلم کم می‌شود تا اینکه در پایان تنها هوادار تیم برنده جام جهانی ۲۰۰۶ باقی می‌ماند.


اما نکته‌ای که فکر را به خود مشغول می‌کند، روند شکل‌گیری باشگاه‌ها و هواداران جدیدی است که به سرعت و در قالب جوامع مجازی شکل می‌گیرند. هوادارانی که برای عضویت در باشگاه طرفداران، نه آزمون ورودی می‌دهند و نه کارت هواداری برایشان صادر می‌شود.
راستی در دنیای مدرن‌ترمان چه می‌گذرد؟ به موازات تشکیل جامعه مجازی، تشکیل کلوب‌ها و باشگاه‌های مجازی هم آغاز و سایت‌های زیادی بر این پایه بنا شدند. گروه‌های یاهو، ارکات، گزگ، کلوب و ده‌ها سایت مشابه که بخش بزرگی از خود را صرف نگه‌داری اطلاعات کاربرانی کرده‌اند که می‌خواهند علایق مشترکشان را پیدا کنند، با هم آشنا شوند و درباره موضوع مشترکشان به بحث بنشینند. درخواست عضویت در این باشگاه‌ها به سادگی پر کردن یک فرم الکترونیکی یا یک کلیک ساده است.
خودتان بروید و پروفایل افراد را ببینید. قبل از آن که نظراتشان را بخوانید، می‌تواند ببینید که یک فرد می‌تواند در آنِ واحد طرفدار هیتلر و چارلی چاپلین باشد، از چه‌گوارا خوشش بیاد و در عین حال دوست‌دار دکتر شریعتی باشد. چنین تناقضی در میان همه ما موجود است. ما علاوه بر اعتیاد به گشت و گذار در اینترنت، معتاد به چیز دیگری هم شده‌ایم. اعتیاد به طرفداری از هر چه و اعلام آشکار آن به هر که. ما دوست داریم که همه بدانند از چه خوشمان می‌آید و این را مرتباً فریاد می‌کشیم. عضویت در یک باشگاه مجازی ساده‌تر از آن است که تصور می‌کنید. هیچ کسی هم صحت و سقم ادعایتان را بررسی نمی‌کند. هیچ آزمونی برای تشخیص سره از ناسره موجود نیست. ممکن است خبرنگار نباشیم اما در کلوب خبرنگاران عضو شویم. ممکن است حتی یک بار هم تایم نخوانده باشیم اما در کلوب هواداران این نشریه سر و کله‌مان پیدا شود.
شما می‌دانید اولین بار کی پرسپولیسی شدید؟ به خاطر بازی این تیم بود یا به خاطر علاقه‌تان به رنگ قرمز و یا به علت این که از تیپ فلان بازیکن خوشتان آمده بود؟
طالبان، هیتلر، منچستر یونایتد، فروغ، پینک فلوید، چارلی چاپلین و…
همه این‌ها یک مفهوم مشترک دارند. طرفدار یا هوادار.
ما از کریمی خوشمان می‌آید، ما کرانچی را دوست داریم، ما بازی چارلی چاپلین را می‌پسندیم، چه‌گوارا مبارز محبوب ماست، ما به سفر علاقمندیم، هری‌پاتر شخصت دوست‌داشتنی ماست. ما یک طرفدار واقعی محسوب می‌شویم.
تشکیل گروه، حلقه، باشگاه و حزب همگی مظاهر بروز مفهوم طرفداری یا هواداری هستند. جامعه‌شناسی به نام تالکوت پارسونز ابزاری را به نام «نفوذ» معرفی می‌کند. ‌نفوذ یعنی توانایی جلب هواداری، تأیید، تصدیق یا وفاداری دیگران از راه برانگیختن. نفوذ با قدرت متمایز است، زیرا زور و اجباری در آن نقشی ندارد. نفوذ به حیثیت شخص صاحب نفوذ بستگی دارد و صد البته تنها از آنِ اشخاص نیست. گروه‌ها، مناصب و جایگاه‌ها، یا قوانین و مقررات نیز ممکن است توانایی جلب هواداری و اطاعت داشته باشند.
این روندی است که باعث تشکیل گروه‌های طرفدار یا هوادار مذکور می‌شود. نمی‌خواهم به عواملی اشاره کنم که روی افراد تأثیر می‌گذارد و آنها را تبدیل به یک هوادار می‌کند. مسلماً مواردی چون محیط زندگی و بیوسفر خانوادگی و اجتماعی در تبدیل یک فرد به هوادار یا طرفدار تأثیر مستقیم دارد. از مسائلی چون فرآیند تبدل یک فرد عادی به دوستدار، هوادار، طرفدار، طرفدار متعصب و غیره هم می‌گذرم. هر چه باشد این امور در تخصص جامعه‌شناسان است.
از همه این‌ها گذشته واقعاً چه کسی می‌تواند طرفدار هیتلر باشد؟ هیچ‌کس؟ اشتباه می‌کنید. همین الان در سایت کلوب صدها نفر طرفدار این دیکتاتور بزرگ هستند. تعدادی دیگر تنها به خاطر نوستالژی به موضوع خاصی علاقمندند. آنها امکان ندارد دوباره به تماشای کارتون «یوگی و دوستان» بنشینند اما عضو کلوب یوگی شده‌اند.
تشکیل گروه‌های طرفدار بهانه‌ای ساده برای گردهمایی است. اتفاقی است تا دور هم جمع شویم و درباره نقاط مشترکمان صحبت کنم. فصل مشترک دو محدوده که گرچه بر هم انطباق کامل ندارند، اما به خاطرش احساس یکرنگی می‌کنیم تا جایی که تمام اسرارمان را در اختیار اعضا می‌گذاریم و حتی به خاطر آن، عکس‌های خانوادگیمان را هم رو می‌کنیم. صفحه‌ای را تصور کنید که در یک گوشه‌اش عکس شماست. مشخصاتتان از رنگ چشم تا کتاب و موسیقی مورد علاقه‌تان را کنارش می‌نویسید و عاقبت تصاویری را که نماد کلوب‌های مورد علاقه شماست را گوشه دیگر صفحه می‌چینید. آی جماعت ببینید، این منم. ببینید طرفدار چه چیزهای غریبی هستم، من متفاوتم، چون علایقم هم متفاوتند!

2 دیدگاه دربارهٔ «من یک طرفدار متفاوتم;

  1. چقدر خوبه که مطالب مجله رو اینجا هم می‌ذاری. (یا شاید مطالب این جا رو تو مجله هم می‌ذاری!) به هرحال این طوری راحت‌تر میشه اظهارنظرجات کرد.
    حقیقتش مطلبت درباره‌ی “نفوذ” توجهم رو جلب کرد. اون موقعی که عضو کانون فیلم دانشکده‌مون بودم، مسؤول کانون یه پسری بود که یه آرشیو کامل و خیلی باارزش از برترین فیلم‌های تاریخ سینما داشت. فیلم‌هایی که اغلب توسط کله‌گنده‌ترین منتقدهای سینما تحسین شده بودن و توی لیست ده و بیست و صد فیلم برتر تاریخ سینما جا گرفته بودن. اون وقت می‌دونی همین آقا موقع انتخاب فیلم برای پخش، چه چیزهایی انتخاب می‌کرد؟ یه مشت اکشن پرسر و صدای بی‌سر و ته یا ملودرام‌های نسبتاً هندی پر از اشک و آه و ازدواج. البته اینجا اصلاً قصد ندارم محکومش کنم چون اون موقع کانون فیلم بدجوری توی مشکل مالی گیر کرده بود و مجبور بودیم چیزی پخش کنیم که بفروشه. اما یادمه چند باری با همین آقا سر فیلم‌هایی که پخش می‌شد، بحثم شد. چون واقعاً احساس می‌کردم داره بچه‌ها رو از دیدن فیلم‌هایی که خودش دیده و لذت برده، محروم می‌کنه. اون هم چون اصولاً آدم شوخ‌طبعی بود، شونه بالا می‌انداخت و می‌گفت: “باید به سلیقه‌ی بچه‌ها احترام گذاشت. ما که نمی‌تونیم مجبورشون کنیم چیزی رو که خودمون دوست داریم نگاه کنن.” و هر وقت من اعتراض می‌کردم که “ما که کسی رو مجبور نمی‌کنیم چیزی نگاه کنه.” می‌گفت: “دیگه بدتر! پس گولشون می‌زنیم! از تنها منبع تفریحیشون برای تبلیغ کردن سلیقه‌ی هنری خودمون استفاده می‌کنیم!”
    البته اون این حرف رو فقط از روی شوخی می‌زد، و الا خودش خیلی خوب می‌دونست که علت چیز دیگه‌ایه. با این حال این حرفش من رو خیلی توی فکر می‌برد.
    اصولاً ما روی چه حسابی می‌تونیم به خودمون حق تبلیغ یه ایده رو بدیم؟ چطور می‌تونیم فکر کنیم که نظر ما نظر برتره؟ این مورد خصوصاً در مورد آثار هنری خیلی پیچیده می‌شه. ما چه اثری رو یه اثر هنری ارزشمند می‌دونیم و تا چه حد می‌تونیم از نظرمون مطمئن باشیم؟ کی می‌تونه بگه اگه مرده آخر داستان بمیره بهتره یا اگه زنده بمونه و آدم بدها رو شکست بده یا اگه تصمیم‌گیری در مورد انتهای داستان به بیننده واگذار بشه؟ حقیقتش نمی‌تونم وارد بحث‌هایی مثل فنون انتقاد هنری یا ارزش‌گذاری اجتماعی و روانشناختی و چه می‌دونم، هنر برای هنر یا هنر برای مردم بشم. چون هیچی ازشون حالیم نمی‌شه. روی ارزش‌گذاری‌های منتقدین هم هیچ بحثی ندارم چون احتمالاً ملاک‌های تعریف شده و استانداردی برای تصمیم‌گیری دارن. در مورد نفوذگرهای حرفه‌ای که هدفشون پول و قدرت و شهرته هم حرفی ندارم چون گمون نمی‌کنم چندان به درستی ارزشی که دارن تبلیغ می‌کنن، فکر کنن. من دارم راجع به خودمون حرف می‌زنم. توی مسایل مختلف زندگی، چقدر به خودمون حق “نفوذ” می‌دیم؟ وقتی تصمیم می‌گیریم روی دیگران نفوذ داشته باشیم، چقدر مطمئنیم که این مسأله به نفعشون تموم می‌شه؟ نکته‌ی جالب اینجاست که به نظر می‌رسه چرخ‌های این دنیا بدون نفوذ و تبلیغ اصلاً نمی‌چرخه. اما همین نفوذ بعضی وقت‌ها بدجوری به ضررمون تموم می‌شه. من که خیلی گیج شدم. انقدر گیج که تا مدت‌ها موقع هر اظهار نظری سریع روی این عبارت تأکید می‌کردم که: “البته این نظر شخصی منه و می‌تونه درست نباشه.” و گاهی انقدر در استعمال این جمله افراط می‌کردم که داد همه در می‌اومد طوری که یادمه یه بار یکی از دوست‌هام بهم گفت: “بسه دیگه! تو شوروی سابق که زندگی نمی‌کنی!” نظر تو چیه؟
    پ.ن: عکس جالبیه. جاش توی مجله خالیه. البته این نظر شخصی خودم بود!
    نیما: راستش من هم به سندروم «به نظر من» دچارم. تازه باز هم خیلی‌ها انتقاد دارن که تو می‌خوای نظرت رو تحمیل کنی. مدت‌هاست دارم تمرین می‌کنم که نظر خودم رو اعلام کنم درباره اون چیزی که بهش معتقدم و فکر می‌کنم. به این تیجه رسیدم که نظر من مطلق نیست. می‌تونه عوض بشه. اون که «نوآم چامسکی» به اون گندگیه نظریه میاره نظریه قبلیش رو نقض می‌کنه. من که یک صدم اون هم نظریه‌پرداز نیستم. اما خب فکر می‌کنم اگه نظرم رو نگم دو تا مشکل پیش میاد. یکیش اینه که حناق می‌گیرم. یکی دیگه اینه که تا ابرازشون نکنم، نقد نمی‌شن. از این نقدها می‌تونم چیزایی یاد بگیرم که نظریه بعدی خودم رو علم کنم. یه جور سوءاستفاده بی‌ضرر.

    پاسخ
  2. وقتی گفته بودید یکی می‌تونه طرفدار همزمان هیتلر و چه‌گوارا باشه و در عین حال شریعتی رو دوست داشته باشه یاد خودم افتادم!!
    این یه تضاد نیست. شما می‌تونی از ویژگی اراده و صلابت خوشت بیاد. .پس از آدم‌های دارای این وِیژگی نیز خوشت خواهد اومد… حالا فرق نمی‌کنه می‌خواد هیتلر باشه، می‌خواد چه‌گوارا باشه یا هر کس دیگه.
    نیما: به نظر من یک جنایتکار ممکنه اراده قوی‌ای در کشتن مردم داشته باشه. مثلاً صدام آدم قدرتمند و مبارزی بود در زمانی که سردمدار قیام عراق بود. اما من نمی‌تونم به خاطر این ویژگی طرفدارش باشم هیچ وقت.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید