تغییر تدریجی زمان در طول زمان

Traffic Lightsامروز مطمئن شدم که چرا‌غ‌های راهنمایی هم ما را مسخره می‌کنند و چیزی نیستند جز تکثیر یک جور انتظار برنامه‌ریزی شده! مخصوصاً وقتی قرار باشد که به محض رسیدن در مودِ انتظارش قرار گرفته باشی. مخصوصاًتر (گیر نده! می‌دانم ترکیب نادرستی است) این دیگر خیلی دلخراش است برای این که مدت انتظارش مشخص است. شاید بگویی این که بد نیست. خیلی هم خوب است که آدم انتظارش ته داشته باشد و بداند که کی به سرانجام می‌رسد. خب این به خاطر این است که خیلی توی نخش نرفته‌ای. مشکل این نیست که ما می‌دانیم چند ثانیه به پایانش مانده. مشکل این جاست که به جای آن که ثانیه‌ها روی چراغ تأثیر بگذارند، این چراغ است که روی ثانیه‌ها تأثیر می‌گذارد. این روزها به جای رسیده‌ام که ثانیه‌ها هر کدامش دو تا سه برابر کش می‌آیند. این جا است که می‌بینی که همه چیز هم ماشینی نیست. یک نیروی بیرونی دارد ثانیه‌های برنامه‌ریزی شده را به گند می‌کشد. من فکر می‌کنم مدت‌هاست که ثانیه‌ها در طول زمان اندازه‌شان دینامیکی شده و بسته به موقعیت کوتاه یا بلند می‌شوند و ما متوجه نیستم. به گمانم با نسل جدیدی از ثانیه‌ها رو به روییم. یک جور جهش ژنتیکی شاد و یا تغییر تدریجی زمان در طول زمان. به نظرم این مسأله باید در ذهن پلیس‌های چهارراه بیش‌تر از همه رسوب کرده باشد و دقیقاً به همین خاطر است که گاهی شمارش معکوس را روی ۷ نگه می‌دارند تا ثانیه‌ها حسابی جا بیفتند و به مقدار کافی کش بیاند. این باید همان علتی باشد که چرا بعضی‌ها کودکی‌شان خیلی طول می‌کشد. می‌دانی که منظورم چه جور آدم‌ها هست؟ همان‌های که حتی وقتی عدد ۳۰ را هم رد می‌کنند، باز هم با دیدن یک قوطی حلبی در خیابان دوست دارند که با آن مدت‌ها بازی کنند. همان‌های که هنوز کوله‌پشتی را به کیف چرمی مرغوب ترجیح می‌دهند و کوله‌شان همیشه پر است از روزنامه و اسپری و ساندویچ نیم‌خورده و یک پولوور اضافی و نوار و سی دی و ام پی تری پلیر و چند تا خودکار که جوهرشان چند ماه است تمام شده. زمان برای آن‌ها اسلوموشن شده است و برای دیگران نه. دقیقاً زمانی که لازم است جدی باشند، شوخی می‌کنند و خیلی از چیزهای شوخی برایشان جدی است. برای همین است کسی در مورد مسائل جدی، جدی نمی‌گیردشان.

5 دیدگاه دربارهٔ «تغییر تدریجی زمان در طول زمان;

  1. کودکی ماندگار و ساندویچ نیم‌خورده؟ متناقضه. یه بار دیگه چک کن. فقط کاغذ ساندویچ باید مونده باشه.
    نیما: چک کردم. بارها. مطمئنم که پارادکسی نیست. درسته.

    پاسخ
  2. آره زمان خیلی وقته وایساده!! وایساده که این زندگی بی‌خود ادامه داشته باشه. وایساده که از این بیشتر کثیف شیم که زجر بکشیم و به این نتیجه برسیم که مگه چی کار کردیم که باید این قدر زندگی کنیم!!

    پاسخ
  3. آقای نیما اکبرپور عزیز…من اعتراض دارم! هم به چراغ‌های راهنمایی که اصلا تکلیفشان با آدم مشخص نیست و همیشه با اون شمارش معکوس بی‌منطقش می‌خواد سر آدم رو گول بماله و هم به حرفی که تو زدی! (البته اینجاس که خودم می‌گم که هنوز بچه‌ام) ولی …..اوف! ولش کن. در کل این که کوله و محتویاتش الزاماً در مورد آدم‌هایی نیست که وقتی باید جدی باشن… خوبه دیگه! منظورم رو گفتم. راستی خوبی؟
    نیما: خوبم!

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید