چه خبر عزیز دل برادر؟

دلم را به چه خوش کرده‌ام؟ دنیای ما دنیای محکمی نیست. پایت را روی هر چیزی که بخواهی بگذاری، ممکن است لق بزند و ویران شود. باور کن همین هست ها. حالا می‌خواهی مهندس باشی، دکتر باشی یا روزنامه‌نگار. ممکن است فردا صبح که بیای سر کارت، یک هو ببینی که ورشکست شده‌اند. ممکن است سر ماه که می‌روی حسابداری تا حقوقت را بگیری، ببینی که بی‌هوا حقوقت نصف شده است. همینی هست که هست! تا زمانی که قدرت دست یکی دیگر هست تو خلع سلاحی. کسی هم حمایتت نمی‌کند. ای بابا چه هذیان‌هایی را دارم برایت قرقره می‌کنم. خودت که بهتر می‌دانی. شاید تنه‌ات به تنه یکی از همین آدم‌ها خورده باشد که تا کارشان می‌افتد توی سرازیری، همه چیز یادشان می‌رود.
خبر؟ خبر می‌خواهی؟ باشد برات می‌گویم. رفتم کارت عضویت انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را گرفتم. بعدش هم رفتم سراغ فدراسیون بین‌المللی روزنامه‌نگاران. هر دو کارت توی جیبم هست و مانده‌ام که بگذارمش روی کدام کوزه که آبش را بخورم. باز هم خبر می‌خواهی؟ رفتم پیش سعید ابوطالب. همین دیشب. برای مصاحبه درباره اوضاع فیلترینگ و محدودیت سرعت اینترنت و جریان ماهواره و سایر قضایا. آدم باحالی هست این خبرنگار سابق و نماینده مجلس فعلی. باید امشب بنشینم و پیاده‌اش کنم. به گمانم جالب شده باشد این مصاحبه. بعد از چاپ، کاملش را می‌گذارم همین جا. چی؟ از این خبرها هم خوشت نیامد؟ از نثرم حالت به هم می‌خورد؟ خودمانی نیست لابد! خوشم می‌آید. دوست دارم این مدلی بنویسم چند وقت. تلفن خانه‌ام یک طرفه شده. هشتاد هزار تومن به خاطر استفاده مداوم از اینترنت. چه کنم دیگر ای دی اس ال سمت ما نمی‌آید! تلفن را وصل نمی‌کنم. خودم را جریمه کنم؟ لابد می‌کنم دیگر. همین جوری مازوخستی‌وار! الآن توی مغزم دارند آب هوج می‌گیرند. چند صد کیلو نق دارم. بی‌خیال.
تو بگو چه خبر؟

15 دیدگاه دربارهٔ «چه خبر عزیز دل برادر؟;

  1. والله خبری نیست جز سلامتی و اندکی کسالت که فکر کنم دارم سرما می‌خورم و گاه گداری عطسه‌ای نمودار می‌شود و سرماخوردگی بد دردی ست واقعاً!
    مثل اینکه شهرمون هم حسابی سرد شده و باد و باران و این حرف‌ها و منم که آخر هفته می‌خوام برم خونه…
    قبض تلفن را هم دیگه نگو که بد دردیه! از سرماخوردگی هم بدتر…
    کارت عضویتتون مبارک باشه! من همین یکی دو تا کارتی که دارم همش فکر می‌کنم دارم گمشون می‌کنم برای همین زودتر منتظرم کارت دانشجوییم را هم تحویل بدم خیالم راحت شه!

    پاسخ
  2. هیچ چیز بدتر از این نیست که تیغ جراحی‌ای رو از یک جراح یا مایوی شنایی رو از یک شناگر ویا snorkle یک غواصو یا اینترنت رو از یک روزنامه‌نگار یا هر چیز دیگه‌ای بگیرند.

    پاسخ
  3. خبر گذاشتنی برامون بمونه؟ منتظر می‌مانم بنویسی تا ببینم و یاد بگیرم تلفن وصل نشده و بدون اینترنت چطور وبلاگ می‌نویسی. خوش تیپ!
    نیما: خیلی ساده. از محل کارم!

    پاسخ
  4. دنیای ما دنیای محکمی نیست. همه چیز هم به طرف هرج و مرج بیشتر پیش می​ره. از نق​هات یه چن کیلو دیگه هم بنویس، ما می​خونیم و نچ نچ می​کنیم. می​خواد خودمانی باشه، می​خواد نباشه.

    پاسخ
  5. من چند ساله که اون دوتا کارت را دارم، هیچ دردی نمی‌خوره، فقط با پرداخت‌هات به صندوق انجمن صنفی کمک کردی. یادش به خیر وقتی همهمه لب تاپ دادن بود هدیه ریاست جمهوری چقدر آدم می‌خواستند کارت بگیرند…
    نیما: ما که اون موقع نگرفتیم. مشکل الان هم همون کوزهه هست که گفتم.

    پاسخ
  6. من که یه‌بار گفتم که باید یه صحبت خوب با این مسؤولین ای دی اس ال کرد که به منطقه‌ی شما هم سرویس بدن. یه بار هم پیشنهاد کردم که اصلا از اونجا پاشی بری جای دیگه. حالا کار ندارم که جواب‌های منطقی‌ات چی بود… ولی به هر حال از من گفتن بود و از تو نشنیدن! بعد هم چند وقتی هست که روزنوشت زیاد می‌نویسی‌ها! خبری شده به ما هم بگو بیایم شیرینی و شام بخوریم! البته اصلا به من چه!
    نیما: نه جونم. مسؤولان به کار ما کاری ندارن. اگه نه عقل سلیم می‌گه که منطقه مخابراتی ما اتفاقاً پاسداران هم شاملش می‌شه، براشون از نظر اقتصادی به صرفه هم هست. اما انگار مسائل دیگه‌ای در جریانه اون پشت‌ها. بعدش هم خبری نیست. هیچ خبری هم نیست. می‌گم که روزنوشت‌هام مسخره‌ست باور نمی‌کنی.

    پاسخ
  7. نثرش خوب بود اتفاقاً! مالیخولیایی می‌چسبه تو این حال و هوا! و این که یه لیوان از اون آب هویجی که تو مغزت گرفتن بخور، شاید آب پرتقال بود سر حال اومدی… مزخرف میگم!!! ببخش!

    پاسخ
  8. منظورت از پینگ بی‌جا شدن رو واضح و روشن بیان کن.
    بهت لینک دادم تو هم به من لینک بده در “وب” زیبا و تخصصی و عالیت. من روزی ۱۰۰۰۰۰۰ تا بلکه هم بیشتر خواننده دارم‌ها! به جون خودم!
    نیما: من که زوری نداشتم!

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید