سیستمش اشتراکیه

Pizza Sharingهفته‌نامه چلچراغ– شاید یکی از مواردی که به همراه فلسفه کمونیسم به مجامع راه یافت، استفاده از سیستم زندگی اشتراکی بود. همه چیزها مال همه هست. همان طور که از نام این گرایش فکری پیداست، شاید این ساده‌ترین تعبیری باشد که در ذهن عامه شکل گرفته است. اما جدای همه اینها به نظرم رسد که این روزها چقدر مفهوم اشتراک تغییر کرده است. تا پیش از این اگر می‌خواستیم یک وسیله شخصی را با دیگران به اشتراک بگذاریم، در حقیقت کمی از حق خود می‌گذشتیم و بخشی از آن را به دیگران می‌بخشدیم. من اگر کتاب یا فیلمی داشتم که در آن با کسی مشترک می‌شدم، پیه آن را به تن خود می‌مالیدم که ممکن است زودتر شاهد فرسودگی یا خرابی آن باشم. شیء مورد نظر با سرعتی دو برابر به مرگش نزدک می‌شد چرا که استفاده‌کنندگانش دو برابر شده بودند.
وبگردی که می‌کردم، دیدم که تعداد سایت‌ها و نرم‌افزارهای اشتراک فایل و اشتراک لینک و اشتراک هر چیز دیگر چقدر زیاد شده. سرت را به هر طرف که می‌چرخانی، می‌خوری به پست یک نوع اشتراک از نوع خفنش. طرف کتاب می‌نویسد، توی وبلاگش پست می‌گذارد، لینک جالب پیدا می‌کند، آهنگ می‌سازد و روی اینترنت پرتابش می‌کند تا برود و برسد به ته اینترنت. خلی راحت هم می‌گوید این محصول را من تولید کرده‌ام. استفاده برای عموم آزاد است. غمش هم نیست که از کیفیتش کم شود یا فرسودگی دمار از روزگارش در بیاورد. چرا؟ برای این که مفهوم اشتراک با کپی یکی شده. یعنی این که اشتراک‌های دیجیتالی یک نوع همانندسازی هستند در تیراژ n. کتاب الکترونیکی‌ای که نوشته‌ای یا آهنگی که ساخته‌ای را اگر به اشتراک بگذاری، می‌فهمی که کلونینگ یعنی چه. همان که این روزها در ژنتیک اسمش را چپ و راست می‌شنویم. همان که ساده‌اش می‌شود کپی مطابق اصل یک موجود زنده. یعنی کپی دیجیتالی. کتاب یا آهنگ تو هم دقیقاً به صورت کلونینگ تکیثر می‌شود و در اختیار دیگران قرار می‌گیرد.
پدیده اشتراک فایل یا اشتراک‌های مشابه بسیار محبوب است اما در کنار خود حامل مشکلی‌ست که بارها با آن برخورد کرده‌ایم: کپی‌رایت! اشتراک فایل به نوبه خود تنها وقتی اخلاقی است که صاحب واقعی آن اثر یا محصول اجازه آن را صادر کرده باشد. اگر این طور است، راحت باشید. نه تنها از آن استفاده کنید، بلکه به دیگران هم بدهید تا به قولی حالش را ببرند. چون که سیستمش اشتراکیه!

7 دیدگاه دربارهٔ «سیستمش اشتراکیه;

  1. خوب بحث اصلی همین‌جاست. چه دلیلی وجود داره که از اشتراک فایل‌های مختلف با حفظ نام صاحب اصلی خودداری بشه؟ اگه پای انگیزه‌ی مالی وسط نباشه، آیا اسم این عمل رو می‌شه چیزی جز خساست گذاشت؟ فضای لیبرال وب که فعلاً داره شدیداً از چنین افرادی حمایت می‌کنه. (البته فکر نکنی من طرفدار روش‌های کمونیسیتی تفتیش هارددیسک‌ها و انتشار اجباری فایل‌ها هستم‌ها! 😉 ) اما به نظرم باید تبلیغات در جهت تشویق مردم به اشتراک داشته‌های الکترونیکی‌شون بیشتر بشه.
    نیما: بر منکرش لعنت! من که به عنوان یک شخصیت تاریخی تشویق می‌کنم. اما مسأله این جاست که تشویق من اصلاً مهم نیست واسه کسی! به قول معروف لووول

    پاسخ
  2. آقا جان من تازه مطلب ۲۱ سپتامبرت رو در باره مجله تایم و احمدی نژاد و رفسنجانی دیدم! اون عکسی رو که می‌خواستی من دارم. تو تاریخ ژوئن ۲۰۰۵ درباره‌اش نوشته بودم آدرس‌اش اینه http://bandeh.blogspot.com/2005/06/blog-post_08.html#links
    ببخش که یک کمی زیادی تأخیر فاز داشت.
    نیما: مرسی سینا جان.

    پاسخ
  3. اتفاقاً من فکر می‌کنم بلاگرها نقش مهمی دارن توی این مسأله. مثلاً من اون وبلاگ‌هایی که همیشه یه سری فایل پیشنهادی توی صفحه‌شون می‌ذارن (مثل مال نازلی) رو خیلی دوست دارم. یا همین پادکستی که تو معرفی کردی یا همین پستت. باورکن اگه تلویزیون یه همچین حرکتی رو تبلیغ کنه همه فکرمی‌کنن باید یه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه باشه :))
    نیما: حتی من هم فکر می‌کنم کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه هست. از تلویزیون بعیده این قدر روشنفکر باشه. هنوز هم که هنوزه یه برنامه درست و حسابی درباره اینترنت و فناوری اطلاعات توی شبکه‌های چندگانه تولید نمی‌شه.

    پاسخ
  4. من نمی‌دونستم. گویا قابلیت بالای کپی‌پذیری فایل‌های دیجیتال یکی از بهانه‌های پست‌مدرن‌ها برای توجیه عقایدشون بوده. دیشب توی این مقاله خوندمش:
    http://www.colorado.edu/English/courses/ENGL2012Klages/pomo.html
    این قضیه‌ی مساوات در اطلاعات داره جنایی می‌شه‌ها! 🙂
    نیما: جریانش رو به طور خلاصه بنویس پلیز.

    پاسخ
  5. گویا یکی از دلایلی که بودریار برای اثبات نسبیت حقیقت میاره، اینه که توی عصر تکنولوژی، «کپی‌های برابر اصل» باعث می‌شن کم‌کم مرز بین «اصل» و «کپی»، «باارزش» و «بی‌ارزش»، «مرجع» و «غیرمرجع» از بین بره. از طرف دیگه دنیای مجازی که هر روز سایه‌ش روی زندگی روزمره‌ی مردم گسترده‌تر می‌شه، به از بین رفتن مرز مجاز و واقعیت هم کمک می‌کنه و گستردگی شبکه‌های اطلاع‌رسانی هم باعث می‌شه اغلب مردم در شرایط مساوات اطلاعاتی قرار بگیرن.
    توی چنین جامعه‌ای دیگه «درست» و «غلط»، «علمی» و «غیرعلمی»، «مستند» و «غیرمستند» مفهوم خودشون رو از دست می‌دن و هر اظهارنظری از طرف هر شخصی که باشه، معتبر خواهد بود. (یه چیزی شبیه همون دولت‌شهری مجازی که شده بود سؤال من).
    مسئله این‌جاست که این تئوری‌ها برای دنیایی که هنوز به اصالت روش‌های علمی اعتقاد داره، بدجوری دردسر ساز شده. نمونه‌ی بارزش هم درفشانی‌های فمینیست‌های پست‌مدرن فرانسوی (مثلث Cixous و Irigaray و Kristeva) هست که توی هر پدیده‌ی فرهنگی و طبیعی دنبال یه توطئه بر علیه جنس مؤنث می‌گردن و بعدش به عنوان نظریه‌ی معتبر (که احتیاجی هم به توجیه علمی نداره) به خورد مردم دنیا می‌‎دن. حقیقتش با اینکه نمی‌تونم استدلالات بودریار رو رد کنم، توی میزان ارزش عملی‌ای که می‌تونن داشته باشن موندم.
    نیما: نظریه جالبیه که کاملاً به درد یه شماره سرگیجه می‌خوره. می‌تونی با همون فرمت بنویسیش که کار بشه؟

    پاسخ
  6. آیا شما لطفاً ما را گرفته‌اید؟ چگونه آیا ما چرا سرگیجه گرفته‌ایم؟! یعنی شما همین‌طوری کشک‌ورشته‌ای سرگیجه می‌نویسین؟!:)
    حقیقتش خودت بهتر می‌دونی که چیزی که من بنویسم چطوری از آب درمیاد. می‌تونم اون چیزی که خودم از قضیه حالیم شده رو توی یه فایل خلاصه کنم و بهت ایمیلش بزنم. ولی بعید می‌دونم به‌درد سرگیجه بخوره. می‌شه یکی از پست‌های مشنگی وبلاگ خودم که با کلی فسفر سوزوندن از فیلتر زبون نوشتاری ردش کردم. شرمنده، بیشتر از این عرضه ندارم. ایرادی نداره؟
    نیما: نمی‌خوای یا نگرفتی آیا؟

    پاسخ
  7. گرفته‌ام. نوشتم و میلیدم. درست همون چیزی از آب دراومد که گفته بودم. لطفاً به بزرگی خودتون ببخشید. راستی برنامه‌ی شب یلدا چی بود هی دل ما رو آب کردین؟:) خوش گذشت؟

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید