انتخابات برره‌ای

Electionداشت برف می‌آمد. برف امشب فرق داشت. مثل دانه‌های یونولت خرد شده بود. گرد و سنگین شبیه تگرگ. شاید بهتر بود این پست را طور دیگری شروع می‌کردم. یک چزی شبه این: «هوراااا… داره برف میاد!». اما نکردم.
به تو قول می‌دهم که اولن ردپاهای روی برف امسال خیابانمان را من حک کردم. داشتم قدم می‌زدم. تپیده درون کاپشنم و کلاهم و پوتینم که احساس کردم گلویم گرفته. منِ مرد گنده، توی گلوم یک گره حسابی گیر کرده بود. برای خودم گریه کردم. برای تو هم همین طور. باور کن امشب توی خیابان زیر برف گریه کردم. برای همه چیزهایی که توی دلم مانده بود و داشت می‌گندید.
محمود خان فرجامی، به من می‌گویی که چرا ساکتم؟ نگران این هستی که چرا در آستانه انتخابات شوراها روی وبلاگستان گرد مرگ پاشیده‌اند؟
کریم ارغنده پور عزیز، شما که به من می‌گویی باید تنور انتخابات را گرم کرد. به نظرت دل و دماغی برایم باقی مانده که اندک زوری هم بزنم؟ مگر من چقدر می‌توانم کمک کنم وقتی درونم یخ‌زده؟ مگر چند نفر این جا را می‌خوانند؟ مگر چند نفر به اینترنت می‌آیند؟ اصلاً مگر ما چند نفریم؟ بشتر از هزار نفر؟
اصلاً برای کی مهم هست که فتوبلاگ آرش را فیلتر کرده‌اند؟ همین ما که وبلاگ می‌نوسیم یا می‌خوانیم، چند نفرمان از فیلتر شدن بلاگ‌رولینگ و تکنوراتی ناراحتیم؟ مگر چند نفر توی ایران روزنامه نیوورک تایمز را هر روز روی اینترنت می‌خواندند و حالا با این فیلتر نمی‌توانند؟ چند تا آدم توی کوچه و خیابان را می‌شناسی که می‌دانند آمازون فقط اسم یک جنگل توی آمریکا نیست و اسم بزرگ‌ترین سایت خرید آنلان کتاب است و حالا شده است جنگل‌های تاریک آمازون؟
به نظر تو، دوستم مجید که توی کار عمرانی هست اصلاً می‌داند imdb که یک سایت اطلاع‌رسانی فیلم است، فیلتر شده؟ اصلاً براش مهم است؟ ا مهناز و خانواده‌اش که اهل تجریش هستند و توی انتخابات ریاست جمهوری به احمدی‌نژاد رأی دادند فقط به خاطر این که حال هاشمی رفسنجانی گرفته شود، چیزی از فیلترینگ سرور عکس بلاگر می‌دانند؟
حالا من بیایم و فضا را گرم کنم؟ چه کسی دل مرا گرم می‌کند؟ که چه کسانی انتخاب شوند؟ که چه کسانی را بیاورند روی کار و در پست‌های تصمیم‌گیرنده بگمارند؟ پسرخاله و پسر و داماد و خواهر و برادر فلانی، کدامشان بنشیند در مقام تصمیم‌گیرنده شهر و بعدها هم وزارتخانه؟ اصلاً در بهترین حالتش که قوه مجریه و مقننه و شورای شهرها در دست اصلاح‌طلبان بود، سایت و وبلاگ فیلتری نداشتم؟ بزن بزن و زندانی نداشتیم؟ جریان آزاد اطلاع‌رسانی داشتیم؟
ما در بیشتر انتخاب‌هامان به کسی که خوشمان می‌آمد رأی ندادیم. رأی دادیم چون از یکی دیگر بدمان می‌آمد. فضای وبلاگستان یخ زده است. آسمان و زمین هم یخبندان است. این چیزهایی هم که از آسمان می‌بارد برف است. می‌توانی فکر کنی که گرد مرگ است یا مردگان دارند به مرگ زمین رأی می‌دهند. می‌گویم بهتر نیست مثل بقیه بی‌خیال انتخابات شویم و منتظر بمانیم تا باغ مظفر مهران مدیری شروع شود که کمی بخندیم و به قول معروف حالش را ببریم؟ هر چه باشد همه ما برره‌ای هستم!

23 دیدگاه دربارهٔ «انتخابات برره‌ای;

  1. نیما نخندی‌ها اما امروز وقتی دنبال بیوگرافی از یک فمینیست مراکشی بودم و دیدم ویکی‌پدیا را هم فیلتر کرده‌اند زدم زیر گریه! دیروز هم که وسط آپدیت کردن زنستان دوباره زنستان را فیلتر کردند و مثل خر تو گل ماندیم زدم زیر گریه!! واکنش مسخره‌ای هست… اما واقعاً دیگه نفسمان را بریدند! نسبت به موضوع به این مهمی انقدر بی‌تفاوت و خاموش رفتار کردیم که باور کن من دیگر تعجب نمی‌کنم حتا اگر سایت روزنامه مثلاً سرمایه را هم فیلتر کنند!! 🙁

    پاسخ
  2. سلام
    خوشحالم که وبلاگت خوب و به روزه. شاید از معدود وب‌نویس‌های فعال باشی و از معدود چلچراغی‌هایی که می‌دونی ما نسل سوخته‌ای هستیم. نسلی که نه حال بلند شدن و کار کردن داره و نه یاد گرفته که زیر بار زور بره.

    پاسخ
  3. چرا شروع نمی‌کنیم؟ همین من و شما، دیگه یعنی فیلترینگ از موضوع کورش ضیابری بی‌ارزش‌تر است؟ حداقل به اندازه اون بجنبیم، بعد از اون که نمردیم مردیم؟

    پاسخ
  4. دیشب یکی از کاندیداهای شهرمون زنگ زد بهم تا به اصطلاح دعوت کنه که بهش کمک کنم. با این که می‌دونم هیچی از اینترنت نمی‌دونه بهم گفت که اسمشو تو اینترنت وارد کنم! به نظر شما بهم توهین نمی‌کرد؟!
    نیما: احتمالاً فکر می‌کرده اینترنت یعنی فهرست. می‌خواسته فقط اسمش توی فهرست قرار بگیره. خوبه فکر نکرده که اینترنت یعنی ایستگاه فضایی. وگرنه مجبور بوده با انوشه یه جا قرار بگیره.

    پاسخ
  5. سلام !!
    مطلباتونو کم و بیش خوندم. اگر بگویم همه خوب بودند ظلمی است که فکر نکنم سزاوارش باشید. یکی خوب بود و یکی بهتر.
    با اینکه اینها همه آب در هاون کوفتن است ولی خود مایه‌ی دلگرمی است دیدن کسی که بی‌محابا این چیزها را می‌گوید.
    شاد زید …

    پاسخ
  6. من فکر می‌کنم یکی از دلایل بی‌تفاوتی‌ها نسبت به این فیلترشدن‌ها این باشه که این قضیه بیش از حد اتفاق افتاده و همین باعث می‌شه که بهش عادت کنیم. مثل وقتی تعداد کسانی که دستگیر می‌شن زیاد می‌شه و تو هر روز یه اسم جدید تو خبرها می‌شنوی. بعد از اون دیگه سنسورها به اون نوع خبرها حساسیتشون رو از دست می‌دن. تو کشور ما همه چیز زود عادی می‌شه.

    پاسخ
  7. یک سالی هست که وبلاگتون رو می‌خونم. اما امروز این جا رو تو وبلاگمون لینک کردم. واقعاً وبلاگ تر و تمیزی دارین. از همه مهم‌تر مطالب خوندنیش آدمو به وجد میاره.

    پاسخ
  8. نیمای عزیز
    همینا باعث می‌شه که تو با بقیه فرق کنی. که تو یه سر و گردن از بقیه بالاتر باشی. هر چی بیشتر بدونی بیشتر زجر می‌کشی. اما هیچ وقت دست از تلاش بر ندار. همیشه راه برای رسیدن به نتیجه هست. هر چقدر هم که سخت باشه.
    این رو هم باید بدونی که افتخار می‌کنم دوستانی مانند تو دارم. گریه کن اما بعدش سرت رو بالا بگیر و در راه هدفت گام بردار.

    پاسخ
  9. به همه‌ی این حرف‌هایی که گفتی اعتقاد داشتی یا پالتو و پوتین و یونولیت باعثش بود؟ آخه مهندس، باور کن نیورک‌تایمز و سرور عکس بلاگر همه‌ی قضیه نبودن. می‌گی مشتی احمدی‌نژاد و موسیو خاتمی یه مدل مردم رو مورد عنایت قرار دادن؟ قبول. اما باور کن اینو راننده‌ مینی‌بوس خط نوشهر-چالوسم می‌دونه. اونی که نمی‌دونه وضعیت بازار کتابه. اونی که نمی‌دونه وجهه‌ی بین‌المللی این مملکت صاحب‌مرده‌ست. استادای حوزه‌ایه. تورم و تحریمه. NGOهاییه که درشون تخته شد. تو که می‌دونی دیگه چرا؟ نمی‌گم ارشاد کن این وبلاگستون بدمصبو. تو هم کلافه‌ای، وبلاگستونم گوشش از این حرفا پره، اینترنتم شده فیلترنت، درک می‌کنم به‌خدا. اصلاً مگه خودم چه غلطی کردم تا حالا؟ فقط تو رو جون عزیزت قبل از انتخابات نکن این کارو. می‌دونی اگه اون هشت‌سال لعنتی اندازه‌ی یه نخود کش اومده بود، انجمن می‌تونست یه پرونده‌ی دیگه رو هم سروسامون بده. اونوقت یه بچه‌ی دیگه رو صاف از تخت ICU تحویل باباجونش نمی‌دادن که دو ماه دیگه سر از قبرستون دربیاره. اون محسن الدنگ و دارودسته‌ش می‌تونستن زبونم ‌لال، زبونم‌ لال، روم به دیوار فعالیت نسبتاً سیاسی داشته باشن و تموم گذشته و آینده‌شون بخاطرش نره زیر سوال. بچه‌های کانون می‌تونستن جشنواره‌شونو برگزار کنن و مجله‌شونو بنویسن و درآمدشونو خرج خیریه کنن، بدون اینکه صبح و شب پشتشون بلرزه که داروندارشون به عنوان مال حرام ضبط شه. حالا امثال من باید وبلاگستونو زیرورو کنن و چشمشون به دهن امثال تو دنبال اسم چند تا کبریت بی‌خطر دودو بزنه که بعدش بپریم یه ایمیل بلندبالا بزنیم به اون کارمندای بازنشسته و ننشسته‌ای که تو این بلبشوی اطلاعاتی، گیج و منگ کپیدن تو خونه و منتظرن ببینن چه غلطی باید بکنن تا چندغاز حقوقشون کفاف یه ماهو بده؟ هستن اونایی که بهانه‌های غیر از ویکی‌پدیا و imdb می‌کشوندشون پای صندوق. و به تموم مقدساتی که بهش اعتقاد دارم و ندارم قسم عده‌شون بیشتر از هزار نفره. تو رو خدا الان با ما نکن این کارو.
    نیما: من چی کاره بیدم آخه؟

    پاسخ
  10. سلام!
    من مدتیه که وبلاگ شما را دنبال می‌کنم و مطالبش برای من حالت رفرنس پیدا کرده.
    می‌خواستم چند تا سؤال در زمینه‌ی templatophobia (!) ازتون بکنم. ولی ایمیلتون را در سایت پیدا نکردم.
    اگر فکر می‌کنید که می‌تونین به سوالات من جواب بدید و فرصت راهنمایی من را دارید، لطفاً یک ایمیل به من بزنید.
    متشکرم.
    نیما: احسان جا ایمیل من گوشه سمت راست و بالای ستون با عنوان تماس مشخص شده!

    پاسخ
  11. به این فهرست زیتون توی بلاگفا رو هم اضافه کن. به این فهرست کلی سایت معمولی دیگه رو هم اضافه کن. خودمون رو. فکرامون رو. نوشته‌هامون رو! همه‌چیزمون رو اضافه کن که میره زیر خط فیلترینگ! من از این کشور بدم میاد.

    پاسخ
  12. راستی نیما، آمازون و Imdb و نیویورک تایمز از فیلتر در اومدن. همین الان وقتی با صدای بلند توی خونه اعلام کردم که این‌ها فیلتر شده و همه اومدن با نگرانی ببینن که چی شده، هر کدوم رو کلیک کردم دیدم باز شد!!! البته احتمالا پارس آنلاین قاطی کرده! چون همیشه تو فیلترینگ پیش‌قدم بوده!

    پاسخ
  13. این خود هیچ‌کاره بینی تو رسماً منو کشته:)) آره بابا هیچ‌کاره‌ای. یه وبلاگ‌نویس بدبختی که از زور گمنامی مجبوره بیست تا بیست تا واسه خودش کامنت بذاره و فک‌وفامیلشو جمع کنه پستاشو بخونن. ایناییم که می‌بینی این‌جا نظر دادن و اظهار بی‌چارگی کردن، همه یه مشت هیچ‌کاره‌ی دیگه‌ن.
    بااین‌حال کارم اشتباه بود. آره دیگه، آدم گاهی وقتا غرش میاد، مگه چیه:) سخنرانی بنده هم که بسیار روشنگر می‌نمود. تکرار مکررات محض. مشکل این‌جاست که شدم عین ضبط صوت این چند روزه. هر کی رو می‌بینم که از بی‌فایدگی انتخابات حرف می‌زنه، شروع می‌کنم به صغری کبری بافتن. گاهی اصلاً یادم می‌ره با کی طرفم. بدجوری یاد اون انتخابات کوفتی افتادم. واسه همینم از دلسردی امثال تو و همین‌هایی که این‌جا کامنت گذاشتن گیج می‌شم. سر اون انتخابات قضیه فرق می‌کرد. دهن شما رو نگاه کردیم و پریدیم توی صف. شاید علتش این امید واهی نیمه‌ی اول دهه‌ی بیست و این چرت و پرتا باشه. چه می‌دونم. بهترین کار اینه که فعلاً برم برای یکی از رفقای دایی‌جان ناپلئونم یه پست بنویسم، بلکه خودم هم یه غلطی کرده باشم به جای این‌جور زرزرها. البته گمونم تو عادت داری. بازم شرمنده. ما به چاردیواری شما احترام می‌گذاریم D:
    پ.ن۱: «بلکه خودم هم یه غلطی کرده باشم». هر وقت نیاز به آموزش خصوصی افزایش اعتماد به نفس داشتی خبرم کن آقای هیچ‌‎کاره.
    پ.ن۲: خدا خفت نکنه ژوله با این سریال مزخرفـــــــــــــــــــــــــــت!
    نیما: منظور من از «من چی‌کاره بیدم» این نبود که این حرف‌ها رو چرا به من می‌گی. منظورم این بود که من کاره‌ای نیستم که کاری از دستم بر بیاد. از روی شرمندگی بود.

    پاسخ
  14. آقا این مردم و خصوصاً خود من این روزها به اندازه کافی ناامید و یخی شده‌اند. شما دیگه دامن نزنین که داغ دلمو تازه می‌کنین.
    نیما: فکر نمی‌کنی من هم جزو مردم باشم خدای ناکرده؟!

    پاسخ
  15. اوا خدا مرگم بده، دشمنت شرمنده باشه ننه D:
    از شوخی گذشته منم احتمالاً به‌زودی می‌فهمم که بی‌خودی جوش می‌زدم برای انتخابات. به‌قول استادم ما یا معتاد می‎شیم یا انقلاب می‌کنیم. طول می‌کشه تا بفهمیم باید هزینه‌ای داد برای تغییر. و یکی از مهم‌ترین هزینه‌هاش زمانه. حرص زدن که چیزی رو حل نمی‌کنه (ناامیدی هم همین‌طور البته ;)). خلاصه شرمنده از اینکه بازم تند رفتم. به‌قول دانتون یه رأی می‌ندازیم توی صندوق و دعا می‌کنیم که اوضاع بهتر بشه دیگه. دیگه این‌همه جوگیر شدن نداره که! ژوله هم بهترین نویسنده‌ی دنیاست تازه D:

    پاسخ
  16. رای بدهیم به نخواسته‌هایمان و نه به خواسته‌هایمان!
    مغلطه‌ای است این که دوستان اصلاح‌طلب در می‌اندازند که بترسید و رأی در صندوق‌ها اندازید؛ بهراسید که اگر بیایند چه و چه‌ها شود، بیایید نام ما را بنویسید که بدترها، وضع را بدتر از ما می‌کنند اگر بدیم از بدترها بهتریم و…

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید