پشت صحنه شب چله با سُس چلچراغ

Yalda (Chelleh) night of Chelcheraghشب چله چلچراغ هم با تمام خوبی‌ها و کاستی‌هاش تموم شد. تموم هفته قبل رو برای این کار وقت گذاشتم. به قول قیصر امین‌پور (که برگزیده خوانندگان چلچراغ برای دریافت نشان فرزانگی انتخاب شده بود و جایزه‌ش رو به دکتر شریعتی تقدیم کرد): «من سال‌ها در کارهای مطبوعاتی بودم و می‌دونم که برگزاری چنین جشنی توسط یک مجله چقدر سخته». و واقعاً هم سخته. توی چند هفته اخیر بچه‌ها خیلی زحمت کشیدن تا جشن به بهترین نحو ممکن انجام بشه. از چاپ و توزیع کارت‌های دعوت تا جذب پشتیبان مالی و هزار و یک کار غیرقابل پیش‌بینی بگیرید تا ساخت فیلم‌ها و کلیپ‌ها انتخاب موسیقی و گروه‌های همکار و چه و چه و در کنار همه اینها باید شماره بعدی چلچراغ رو هم که ویژه شب یلدا بود و ۴۰ صفحه (۸ صفحه بیشتر از حالت معمول) بود، باید در می‌اومد مضاف بر این که وقتی مثل خیلی از نشریات، وابسته به سازمانی نیستی، سختی کار دوچندان می‌شه.
در طول جشن به افرادی نشان اهدا شد که توسط خواننده‌های چلچراغ انتخاب شده بودند که اسامی و مناسبت هر کدوم رو می‌تونید توی اخباری که توی لینک‌های مرتبط در انتهای این پست می‌ذارم دنبال کنید. نشان مدیریت رو هم من اهدا کردم که با رأی خواننده‌ها به محمدباقر قالیباف اهدا شده بود. با این که اصلاً با من برای اهدای این نشان هماهنگ نشده بود و من یک هو شنیدم که شرمین نادری اسمم رو از بلندگو اعلام کرد که برای اهدای جایزه برم روی سن، و با این که آقای قالیباف پسرش رو به عنوان نماینده همراه یک پیام برای دریافت نشان فرستاده بود، اعتراف می‌کنم که از تعلق گفتن این نشان به آقای قالیباف خوشحالم. چرا که دیدم جدا از هر گونه جهت‌گیری سیاسی این نشان رو گرفته و امیدوارم که پیام این نشان رو دریافت کرده باشه. مردم ما و همین طور جوون‌ها شاید از چیزی به طور کامل راضی نباشند اما حداقل تلاش ها رو می‌بینند و متوجه می‌شن و قدر می‌دونند. مردم ما به تفریح، کنسرت، جشن و مراسم واقعاً سرگرم‌کننده احتیاج دارن و انتظار دارن که مجوزها و سالن‌های برگزاری چنین اتفاقاتی داده بشه و حقشون هم هست.


و خوشحال هستیم که تونستیم میهمان‌های بزرگی رو توی جمع خودمون داشته باشیم. مهدی کروبی، الهه کولایی، محتشمی‌پور، محمدعلی ابطحی، عطریان‌فر، هادی خانیکی، کریم ارغنده‌پور، هادی ساعی، علیرضا دبیر، رخشان بنی‌اعتماد، جهانگیر کوثری و طبعاً باران کوثری، ، مهران مدیری، پیمان و مهراب قاسم‌خانی، گلشیفته فراهانی، بهرام رادان، بهروز غریب‌پور، نیما مسیحا، سیروان و گروهش، کیوان علی‌محمدی، امید بُنکدار، قیصر امین‌پور، پوران شریعت‌رضوی (همسر دکتر علی شریعتی) و خیلی ها که نتونستن خودشون رو برسونن مثل بنیامین و فیروزه جزایری دوما و خیلی‌ها که متأسفانه اسمشون توی ذهن من نمونده.
خیلی‌ها از جشن راضی بودند و خب خیلی‌ها هم نبودند. چرا؟ چون که تعداد زیادی از دوستان پشت در موندند و تعداد زیادی هم در نهایت تونستند به صورت ایستاده یا در سالن‌های دیگه برنامه رو تماشا کنند. این که چرا کارت زیادتر از حد صندلی‌ها توزیع شد، علت زیادی داره. یکیش اینه که تعداد کارت‌های سهم اسپانسرها مشخص بود و بعضی‌ها بیش‌تر از تعداد سهمشون اومدن توی سالن و چون خیلی زود خودشون رو رسونده بودند، جاها رو اشغال کردند. متأسفانه صبر بسیاری از دوستان هم کم بود اجازه نمی‌دادند تا خلاصه یک جایی برای بقیه باز بشه. در نهایت در کمال لطف در و نرده های حفاظ رو شکستن و به هر نحوی بود وارد شدند و به هر حال ممکنه به خیلی‌ها به اندازه کافی خوش نگذشته باشه. از طرف دیگه وقتی تعداد زیادی از خواننده‌ها مراجعه می‌کردند به دفتر و با پافشاری درخواست کارت می‌کردند در حالی که یک هفته زودتر تمام ظرفیت سالن پر شده بود و هیچ رقم هم نمی‌شد متوجهشون کرد که جا نیست و به هر نحوی که بود کارت دریافت می‌کردن و در حالی که بهشون گفته می‌شد که با این تعداد کارت هایی که شما می‌گیرید، عرصه رو برای کسانی که زودتر به فکر بودند، تنگ می کنید، توجهی نمی‌کردند، این می‌شه که این طوری می‌شه و ما شرمنده دوستانی می‌شیم که بهشون بد گذشته و البته ناسزاهایی رو که آشکارا و پنهان برامون پرتاب کردند می‌شنویم و حق رو مسلماً به دوستان می‌دیم که شاکی باشن. علتش هم این نیست که اون جا کسی بلد نیست برنامه‌ریزی کنه. به خاطر اینه که بچه‌های این قدر محبت دارند و همه رو شرمنده می‌کنن که وقتی برای گرفتن کارت میان، آدم واقعاً شرمنده می‌شه اگه بهشون توجه نکنه. با این وضع یک سری از مهمان‌های ویژه و میهمان‌های خودمون هم پشت در موندند و نتونستن داخل بشن.
با همه اینها جشن برگزار شد و برنامه‌های متنوعی از محرمانه تصویری تا بدلکاری گروه پیمان ابدی و اجرای چند آهنگ توسط گروه سیروان و پشت صحنه فیلم علی سنتوری و خرده ریزهای دیگه انجام گرفت و بعضی از برنامه‌ها هم به علت کم اومدن زمان حذف شد. مثل برگزاری کنسرت گروه سازهای کوبه‌ای دبدبه و پخش کلیپ‌های انیمیشن بزرگمهر حسین‌پور. یک نکته دیگه این که مجری‌های برنامه نیما رئیسی و شرمین نادری بودند که واقعاً زحمت زیادی کشیدند.
در همین زمینه:
تجمعِ کلی چراغِ یلدایی!، وبلاگ ت مثل چی؟
شب یلدا در نشریه چلچراغ، ایسنا
گزارش تصویری ۱، ایسنا
گزارش تصویری ۲، ایسنا
گزارش تصویری ۲، ایسنا
جشن یلدای ۴۰چراغ، وبلاگ نمای آینده (کریم ارغنده‌پور)
می‌نویسم شکل خنده، می‌نویسم شکل فریاد، وبلاگ قورباغه‌باز (فواد خاک‌نژاد)
گزارش تصویری، فتوبلاگ چغندر (نیما کریمی)
جشن شب یلدای چلچراغ، وبلاگ فصل نو (روشن نوروزی)
عبای شما که شکلاتی نیست حاج آقا!، وبلاگ پستچی همیشه دو بار زنگ می‌ِزند (علی مصلح)
یلدای نسل اعتراض، وبلاگ انتخاب زنان (فخرالسادات محتشمی‌پور)
جشن چله چلچراغ در سالن اریکه ایرانیان، وبلاگ خبرنگار افتخاری نیویورک‌تایمز (نفیسه)
حضور شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جشن شب یلدای چلچراغ، روزنامه اعتماد ملی
نشان‌های ویژه در ازدحام ستارگان و سیاستمداران، روزنامه اعتماد
همه در شب یلداى چلچراغى‌ها، روزنامه فرهنگ آشتی
شب چله چلچراغ، روزنامه ابتکار
یلدای هندوانه‌ای چهلچراغ، وبلاگ وب‌نوشت (محمدعلی ابطحی)
این قالیباف چلچراغی!، وبلاگ تست دمکراسی
چهله چراغ، باشگاه هواداران پرشین‌بلاگ (محسن ثمودی)
۴۰ چراغ، وبلاگ Alidj (علی جورابچی)
گزارش تصویری ۱، خبرگزاری کانون دانش‌آموزی (عکس‌ها: علی جورابچی)
گزارش تصویری ۲، خبرگزاری کانون دانش‌آموزی (عکس‌ها: علی جورابچی)
شب چله ۴۰ چراغی‌ها ۱، دوربین دات نت (عکس‌ها: روشن نوروزی)
شب چله ۴۰ چراغی‌ها ۲، دوربین دات نت (عکس‌ها: علی جورابچی)
شب چله ۴۰ چراغی‌ها ۳، دوربین دات نت (عکس‌ها: علی کاظمی مجرد)
شب چله ۴۰ چراغی‌ها ۴، دوربین دات نت (عکس‌ها: احسان رأفتی)
جشن چهل‌چراغ‌ها، وبلاگ عکس (محمد توکلی)
لطفا مرا شهرستانی نخوانید، وبلاگ بید مجنون (نبی بهرامی)
۱+۳۹ چراغ، وبلاگ اعترافات مردی که کودک درونش را سزارین کرد! (نیما)
شب چله، وبلاگ پری کوچک غمگین (المیرا حصارکی)
شب یلدای چلچراغ، وبلاگ صبح روز بعد (مجید)
حسرت آن شنبه‌های خوب چلچراغی، وبلاگ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد (محیا استوار)
اریکه ایرانیان، روزنامه اعتماد (سوسن شریعتی)
دو گزارش از جشن شب چله ۸۵، وبلاگ باشگاه خوانندگان چلچراغ (علی رستگار، فرید)

19 دیدگاه دربارهٔ «پشت صحنه شب چله با سُس چلچراغ;

  1. استاد گرامی! همون‌طور که خودتون نوشته‌اید قطعاً «علتش این نیست که اون‌جا کسی بلد نیست برنامه‌ریزی کنه. به خاطر اینه که بچه‌ها این‌قدر محبت دارند و همه رو شرمنده می‌کنن»!!! قطعاً همین‌طوره!!!
    در ضمن، یه‌وقت جای دیگه‌ای نگید که «تعداد زیادی از خواننده‌ها مراجعه می‌کردند به دفتر و با پافشاری درخواست کارت می‌کردند در حالی که یک هفته زودتر تمام ظرفیت سالن پر شده بود و هیچ رقم هم نمی‌شد متوجه‌شون کرد که جا نیست و به هر نحوی که بود کارت دریافت می‌کردن». چون شدیداً آدم رو یاد توجیه‌های ابلهانه و عقب‌افتاده غلام‌حسین الهام سخن‌گوی دولت می‌اندازه! پیش‌نهاد می‌کنم این تکه رو اصلاً از توی متن‌ات دربیار. خیلی ضایعه بابا.
    نیما: آقای هادی خان نیلی. از اندرز مستقیم و ناسزای غیرمستقیم شما نهایت سپاس را دارم.

    پاسخ
  2. آقا نیما
    من ۱ ساعت پشت در بودم. وقتی هم اومدم داخل سالن، توی طول جشن ایستاده بودم. کمرمون خشک شده بود. ولی وقتی برنامه رو دیدیم، کمردرد یادمون رفت. چلچراغ هیچی کم نذاشته بود. چلچراغ جای هیچ اعتراضی نذاشته بود. با این که نباید این طور می‌شد، ولی خشک شدن پاهامون به شرکت کردن تو جشن می‌ارزید. می‌تونم درک کنم چقدر سختی کشیدید برای این جشن. به شما و تمام همکاراتون خسته نباشید می‌گم.

    پاسخ
  3. من یه سه چهار سال پیش معنی وبلاگو از روی وبلاگ تویاد گرفتم… یادمه عاشق آهنگ وبلاگت بودم… اون موقع‌ها هم در و دیوار وبلاگت کرم قهوه‌ای بود… امروز همینجوری هوس کردم یه سری بهت بزنم اینارو بگم… چقدر حس و حال اینجا عوض شده.
    نیما: شقایق عزیز. مرسی که دوباره سر زدی. حس و حال این جا یه کم تغییر کرده اما هنوز مطالب اونجا توی آرشیو وبلاگ هست و هنوز هم گاهی مثل اون موقع می‌نویسم. البته به خاظر بیشتر نوشتنم، اونها کمتر دیده می‌شن.

    پاسخ
  4. سلام… نیما هستم (از بچه های دکور!)… این چند روز خیلی وقت نشد با هم صحبت کنیم… اما واقعاً زحمت کشیدید و خسته نباشید!… (الان هم خیلی اتفاقی سر از اینجا در آودم!)… اما با خوندن این پستتون و جایی که در مورد پشت در موندن یه سری از بچه‌ها نوشته بودین… واقعاً ناراحت شدیم… هر چند دلیل اصلیش عمل نکردن اسپانسرها به تعهدشون بوده… ولی فکر می‌کنم می‌شد برنامه‌ریزی دقیق‌تر و محکم‌تری هم کرد… با این حال من به عنوان کسی که این اتفاق هیچ ربطی بهش نداشت!!… از همه‌ی اونایی که پشت در موندن عذرخواهی می‌کنم!!… و امیدوارم نشریه هم این کار بکنه… موفق باشن… فعلاً.

    پاسخ
  5. شاید این نوشته برای خودم باشه اما چون قسمت‌هایی از اینجا بودنم به خاطر مهربونی و بودنت و یکی شدن چند اتفاق ساده یا حتی چند لحظه کوتاه در زمان ماست، با صدای بلند برای تو هم می‌نویسم: «همه آرزوهات رو توی قلبت زنده نگه دار تا وقتی خودت رو جایی دیدی که آرزوت بوده از تعجب یا خوشحالی گریه‌ت نگیره!!!» البته گریه نکردم. شب قشنگی بود. شروع زمستون دور از خونه رو آسونتر کرد.

    پاسخ
  6. ببینید آقای اکبرپور من از زحمات شما و همکارانتون ممنونم ولی به خاطر اینکه اون اتفاقات پیش اومد همه زحماتتون خراب شد
    چرا که بعد از ۱ ساعت معطلی و توهین باید وامیستادیم تو یه جای تنگ.
    نیما: یکی از مشکلات ما اینه که فقط از یه سمت نگاه می‌کنیم و حاضر نیستیم یک لحظه جای طرف مقابل وایسیم. عزیز من، جان من، من هم فحش خوردم هم اون یه وجب جای شما رو هم نداشتم دیگه ولی نیار جون بچه‌ت.

    پاسخ
  7. سلام. گزارشی رو که تو وبلاگ ۴۰چراغی‌ها نوشتم تو وبلاگ خودمم گذاشتم. خوشحال می‌شم هر کسی که خونده نظرش رو درباره این گزارش بگه.

    پاسخ
  8. سلام به همه بچه‌های ۴۰چراغی امیدوارم که این حرف‌هایی که می‌زنیم واقعاً به گوش افرادی که باید برسه، برسه! البته وجود دوستانی چون صدر، آقای زند، نیمای عزیز می‌تونه این امید رو تقویت کنه! خوب من تو این چند روزه بیشتر مطالب رو خوندم یعنی از وقتی جمعه رسیدم تو سایت‌ها دنبال مطالب و عکس‌هایی درباره جشن چلچراغ بودم و خوب چیزهای جالبی رو هم دیدم. گرچه همه تنبل بودند و وبلاگ‌ها بیشتر از یکشنبه مطلب جشن رو زدند… بگذریم و بریم سر اصل ماجرا! جشن شب چله چلچراغ ۱۳۸۵! جشنی با ۱۲نشان، هندوانه، انار (که بیشتر به جای بوی هندوانه و انار بو و رنگ شدید سیاسی به خصوص دوم خردادی داشت). نمی‌تونیم از حق بگذریم که برگزاری چنین جشنی با میهمانان ویژه اون کار بسیار سختی است اما… اولاً بیایم همه چیز رو تقصیر اسپانسرها نندازیم و شونه خالی نکنیم! چرا؟! چون این چلچراغ بود که کارت چاپ کرد و با اسپانسرها قرارداد امضا کرد و نیمی از سالن رو روی صندلی‌هاش میمان ویژه زد. پس از آمدن آن همه میهمان ویژه مطلع بودند. بعد اینکه شما در قرارداد تعداد معینی قرارداد بستید و بیش از آن می‌توانستید راه ندهید!! و این که چرا وقتی ۱۸۰۰ نفر (به گفته یک ظاهراً مسؤول) حق دعوت داشتید بیش از ۲۶۰۰ نفر دعوت کردیم، کارت زیاد و حتی کارت رزرو چاپ کردیم؟!! بیایید منطقی باشید تقصیر را به گردن دیگران نیندازیم! روی سخنم با خود آقای خلیلی و بچه‌های چلچراغ است. آیا شما واقعاً اگر جای ما بودید در هر جشنی وقتی سالن اصلی و شور هیجان جای دیگریست، دوست داشید بروید روی یک صندلی سینما بنشینید و فیلم مراسم را آن هم قطع و وصل ببینید؟ چه عذابیست خوب فیلم را بعد می‌گرفتیم و در خانه راحت می‌دیدیم تازه پفک هم می‌خوردیم! اما این کار شما نمی‌دانم چه جاذبه‌ای داشت که بچه‌هارو به دیدن فیلم فرستادید!… می‌رسیم قسمت جالب ماجرا ساعت ۳ رسیدم. نمی‌دانم سالن اصلی از کجا و توسط چه کسانی پر شده. عده‌ای در حیاط نمایشی و الکی کارت کنترل می‌کنند و عده‌ای که خودشان نیز جزو کنترل‌کنندگانند کارت پخش می‌کنند (مثل این که خیلی جا اضافه مانده…) اشانتیون به ما می‌دهند و می‌رویم جلو. سالن انتظار ۲ (درب اصلی سالن) بسته است. منتظر می‌شویم باز شود. نمی‌شود. باز هم منتظر می‌شویم. باز نمی‌شود!!!! مسخره تشریف داریم؟!! دریغ از یک نفر مسؤول یا چلچراغی!! یک نفر از پشت در می‌گوید سالن پرشده!! می‌گوییم (حدود ۲۰۰ نفر به بالا) از کجا رفتند؟!! از ما بهترونند لابد!! در اصلی که اینجاست!! می‌گه من مسؤول نیستم! می‌گیم مسؤول بگو بیاد. می‌گه من نمی‌دونم مسؤول کیه؟ جالب شد!! ۸ نفر با بی‌سیم میان می‌رند و همه واسه خودشون جلو همه بچه‌ها نطق می‌کنند. آخر هم کم میارند و می‌گن اصلاً ما مسؤول جشن نیستیم (اینجا بی‌صاحبه؟!!)نمی‌دونم. والا خبر می‌رسه همه بچه‌های چلچراغ راحت در سالن تشریف دارند و ما میهمانان اصلی (حبیبان خدا) پشت در ماندیم. علاف هستیم لابد. مثل چمن وایسادیم. دریغ از آمدن صاحبخانه (عموزاده خلیلی) که بیاید و سری بزند و مشکل را حل کند و با پز بسیار داخل سالن نشسته‌اند و می‌گویند به به چه جشنی گرفتیم!! آقایی که اسمش را نمی‌برم که همه می‌شناسید و به خاطر مسؤول برنامه و هماهنگی و همه کاره چلچراغ جایزه هم گرفت (حلالت بابا) آمد و گفت شما میهمان ما هستید و بدون شما شروع نمی‌کنیم. در همان لحظه صدای موسیقی و برنامه‌ها از پشت در می‌آمد (لاقل کمتر خالی ببندید). در آخر هم گفت اصلاً من مسؤول برنامه نیستم و مسؤول میهمانان هم نیستم و رفت (پس دفعه بعد من هم جایزه می‌گیرم چون به عنوان مسؤول برنامه می‌توانم الکی بالای سن رفته تشویق شوم و جایزه بگیرم بعد هم بگویم من مسؤول نیستم). جالب است بدانید (نیما مسیحا، گروه سیروان، خانم نیکو نظر، تعداد زیادی از بلاگرها، عکاسان و فیلمبردار خود چلچراغ هم…) پشت در ماندند و هیچکس پاسخگو نبود. به‌به چه مهمان نوازی (حتماً میتوانیم المپیک نیز در کشورمان برگزار کنیم). بچه‌ها اعتصاب کردند. چلچراغ خیانت، ضابطیان (بابا عموزاده بنده خدا ضابطیان که استفاعشو داده ازمدیر مسؤولی) ضابطیان خیانت!!! کوبش به در و زمین!! نه اصلاً مهم نیست. مهم آنان هستند که داخلند!! من دیگه عمراً چلچراغ بخرم!! مرده شور هر چی چلچراغه!! خیلی مسخره و بی‌شخصیتند!! لوسا!! مجبورید نمی‌تونید جشن بگیرید دعوت کنید!! چلچراغ… (سانسور شد) عموزاده، ضابطیان… (سانسور). حرف‌هایی بود که اون میون زده می‌شد. شروع به هل دادن در کردند (بالا ۲ تا در رو شیکسته بودند). به در کوبیدند (یاد انقلاب و ظلم رژیم….افتادم). بالاخره دیدند نه ما بی‌خیال نمی‌شیم و نمی‌ریم خونه!! بابا ما شما رو به اینجا رسوندیم با خرید مجله… دیدن در داره می‌شکنه در رو باز کردند!! همه وارد شدند و ایستاده دنبال کردند تازه کلی هم ایستاده بودند!!… بریم سر خود جشن!! ۳ بار برق رفت و می‌گن تقصیر برق منطقه بود (شرمین، مجری: پیش میاد: چلچراغیه) چرا سرپوش می‌ذارید!! بابا در برگزاری جشن ضعیف بودید باید همون جا قبول می‌کردید!! پشت سن خیلی شلوغ بود!! اونها کی بودند نمی‌دونم!! اون آقاهه که آتیش گرفت و خاموشش کردند خیلی هیجانی بود ولی وسط مراسم این جوری بسیار مسخره بود!!!شاید میهمانان (همه دوم خردادی) بسیار جذاب بودند و معروف اما نمی‌توان از کم‌کاری‌های چلچراغ و ضعف‌های حرفه‌ای زیاد جشن گذشت!! جالب است دوست دارم بدانم مگر این ۱۲ نشان رو بچه‌ها انتخاب نکردند؟!! پس چرا از همان اول اعلام جشن در مجله زد
    ید با حضور باران، گلشیفته، رادان… از قبل مشخص شده بود به چه کسانی نشان می‌دهند و نظر بچه‌ها بسی کشک تشریف داشت؟! نمی‌دونم چرا حس می‌کردم این جشن بیشتر برای پز دادنه؟!! عطریانفر و مسجد جامعی و…. تو اون جشن واقعاً واسه چی بودند؟!! و خیلی سؤوالات دیگه!! در هر حال میهمانان خوب بودند. نظم افتضاح بود. مهمان‌نوازی افتضاح، برنامه‌ریزی افتضاح، اسپانسر خوب بود. ساعت برنامه زیاد بود. هماهنگی متوسط!! زیاد حرف زدم اما کلی حرف ناگفته دارم که شاید دیگه جاش اینجا نباشه و روزی شاید به قول مهران مدیری بگم!! مثل صحبت برخی میهمانان… امیدوارم پاینده باشید اما ارزش کسانی که شما رو ساخته‌اند بدانید و مغرور نشده و یادتان نرود همین الان ما نباشیم چلچراغی هم نخواهد بود!!
    نیما: اول این که من سخنگوی چلچراغ نیستم اما حرفتون رو برای بر و بچه‌های مجله عیناً بازگو می‌کنم. دوم این که شما گفتید، حرف زدید، اعتراض کردید و غر زدید. اما به عنوان میزبان حرف‌های شما پیمان خان، من هم چند جمله می‌گم. یک جا گفتی که: «والا خبر می‌رسه همه بچه‌های چلچراغ راحت در سالن تشریف دارند و ما میهمانان اصلی (حبیبان خدا) پشت در ماندیم. علاف هستیم لابد. مثل چمن وایسادیم. دریغ از آمدن صاحبخانه (عموزاده خلیلی) که بیاید و سری بزند و مشکل را حل کند و با پز بسیار داخل سالن نشسته‌اند و می‌گویند به به چه جشنی گرفتیم!!» جای دیگر می‌گویید: «جالب است بدانید (نیما مسیحا، گروه سیروان، خانم نیکو نظر، تعداد زیادی از بلاگرها، عکاسان و فیلمبردار خود چلچراغ هم…) پشت در ماندند و هیچکس پاسخگو نبود.» خلاصه این خبرها از داخل به کجا می‌رسد که بچه‌های چلچراغ راحت نشسته‌اند اما کنارتان بیرون در مانده‌اند؟ می‌خواهم یک نفر از داخل سالن پیدا بشه و بگه که من به عنوان یکی از چلچراغی‌ها یک لحظه روی یک صندلی نشستم! بگردید ببینید کی نشسته بود (دوست دارم عکس آقای خلیلی رو ببینید که با زانوهای بغل‌کرده نشسته روی زمین). من منکر بی‌نظمی در برنامه نیستم اما با فلسفه «کنار گود نشستی، می‌گی لنگش کن» هم همذات‌پ‍نداری می‌کنم. دوست من شما اومدی توی سالن و به نظرت رسیده که فلانی و بهمانی نباید می‌اومدن؟ معتقدی که فلانی و بهمانی از قبل انتخاب شده بودند؟ برای خودم متأسفم که برای مخاطبی می‌نویسم که غیرمستقیم برچسب تقلب به من می‌زنه و طوری با من صحبت می‌کنه که انگار به خاطر خریدن مجله، من رو خریده! خانم شریعت رضوی از قول دکتر شریعتی می‌گه که یک نویسنده رو فقط مخاطبانش می‌تونن بکشن. درسته واقعاً. محض اطلاع شما می‌گم که گلشیفته و رادان و سایرین جزو میهمان‌ها بودند چه انتخاب می‌شدند و چه نمی‌شدند. انتخاب شدنشون باعث شد که حتماً بیان چون به انتخاب احترام می‌ذارند. خیلی‌های دیگه هم از همین کسایی که بهشون می‌گی «ویژه» نتونستن بیان. این جریان خیانت و اینها رو هم نمی‌فهمم. چلچراغ به کی خیانت کرد؟ به خواننده‌هاش؟ واسه چی؟ واسه این که جناب اریکه ایرانیان به جای ۵۰ نفر ۱۵۰ نفر آورد تو که خیلی‌هاشون به من نویسنده هم نگاه عاقل اندر سفیه می‌کردند و وقتی می‌خواستیم جابه‌جاشون کنیم عربده می‌کشیدن که «من بابام گردن‌کلفته و می‌دم در چلچراغ رو گِل بگیرن؟». شما که خلاصه اومدی تو اما مهمونای من نتونستن بیان تو و برگشتن خونه. یه نگاهی به معنی واژه «خیانت» بندازید و بعدش ببینید که منصور ضابطیان خیانتکاره یا اونهایی که با اولین ناملایمی بر ضدش شعار می‌دن؟ دوست من ما به کی می‌خوایم پز بدیم؟ به خودمون؟ به خوانندگانمون؟ به میهمون‌هامون؟ این یکی رو من نمی‌فهمم! یه چیز رو می‌دونی؟ بقال سر کوچه‌مون حتی اگه بدونه که نوشته‌های من صدهزار تا خواننده داره، یه دونه تخم مرغ مجانی هم به من نمی‌ده. اینا یعنی کشک نه چیزی که تو گفتی. پس توی جامعه ما که قضاوت‌ها این طوریه، چیزی برای پز دادن وجود نداره. می‌دونی کی فهمیدم این رو؟ وقتی که از روی سن اومدم پایین و دو سه تا از بچه‌های انتظامات تازه من رو شناختن. راستی پشت سن هم قاقالی‌لی خیرات نمی‌کردن. همون برنامه نصفه و نیمه و به قول شما ناجور، چند ده نفر پرسنل می‌خواست که مثلاً نشان‌ها رو دونه دونه بدن به مجری، بدلکارها رو هماهنگ کنن و… و البته چندتایی از بچه‌های چلچراغ که جای نشستن روی زمین رو هم نداشتن، اون پشت به صداها گوش می‌دادن. مثلاً دکتر صدری که فکر کنم اگه بره مطب بزنه کمتر فحش می‌خوره تا توی مطبوعاتمون.

    پاسخ
  9. گروه دبدبه به دلیل کمبود زمان حذف شد؟! یا به دلیل نبودن یه آدم مسؤول و یه سر سوزن برنامه‌ریزی و یه مثقال احترام سالن رو ترک کرد؟ عجب!!!
    نیما: من که شنیدم به خاطر کمبود وقت بوده. به هر حال بچه‌های گروه که از اول توی سالن بودند. این همه برنامه اجرا شد. برنامه اونها هم می‌شد اجرا بشه. نمی‌دونم چرا همه عادت کردن قهر کنن؟ احترام خیلی چیز خوبیه. آدم تا جایی که می تونه احترام می‌ذاره. من نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده دقیقاً اما اگر قرار باشه که همه چیز به همه کس بر بخوره سنگ روی سنگ بند نمی‌شه. به گمانم بهتر باشه اصلاً چنین مراسمی برگزار نشه. می‌دونی چرا؟ چون هیچ کس جاهای خوبش رو نمی‌بینه. فقط هر کسی میاد می‌گه بی‌برنامه بود. همون بهتر که هر چی جشن هست رو صدا و سیما برگزار کنه. حداقلش برنامه‌ریزی درستی داره و آخر سر هم همه راضی از سالن می‌رن بیرون. حالا انگار من چی کاره هستم که همه میان رو من غر می‌زنن!

    پاسخ
  10. نیمای عزیز!! من هم می‌دانم ایشان صاحب امتیازند در ضمن در اعتراض نمی‌ایستادند در کنار بچه‌ها می‌بودند و کمک می‌کردند تا آنها وارد سالن شوند و می‌توانستند گوشه‌ای بیایستند که جلوی کسی نباشند!! در ضمن من در هنگام جستجو و دیدن عکس‌های مختلف در سایت‌ها این عکس که آقای خلیلی نشسته‌اند روی زمین را دیدم!!سعی می‌کنم پیدایش کنم و ارسال کنم!! و اینکه مراسم به نظرم بیشترش حواشی بود :دی!!! به کجا رسانده‌ایم؟!! به اینجایی که وقتی جشن می‌گیرید این همه آدم می‌آیند این یعنی حمایت جوانان از مجله که امروز در جشنتان حاضر می‌شوند گرچه به آنها بی‌احترامی می‌شود!! در ضمن نیمای عزیز من در حدی نیستم که کسی را مقصر دانسته یا ببخشم چون چلچراغ مال من نیست مال خیلی‌هاست!!! به صرف اینکه شما در اینترنت اکتیو هستید هم که ما تقصیرات را گردنت ننداختیم که بخوای دار بزنی خودت رو چون دوستت داریم درد دل می‌کنیم!! چون می‌دانیم که پل ارتباطیمان خواهی بود!!! در ضمن خانه روزنامه‌نگاران جوان نیز با هفته‌نامه خانه چندین سال درخشید و بیشتر روزنامه‌نگاران چه روزنامه‌ها و مجلات چه گزارشگران و نویسندگان خبری صدا و سیما زاده و بزرگ شده خانه هستند و ما نیز جشن‌هایی گرفتیم اما خوب به توان دست‌های آلوده در خانه بمب گذاشتند. به گلوله بستن و توقیفش کردند… موفق باشی نیمای عزیز دوست من!!
    نیما: جمله آخر. ایده‌آل‌گرا نباش دوست من. واقع‌گرا باش.

    پاسخ
  11. نیمای عزیز سلام! من تمام این مطالب که اینجا نوشتم گزارش من و مجموعه چیزهایی بود که اونجا اتفاق افتاد! شلوغی پشت سن از لحاظ برنامه زیبا نبود و سن را بهم می‌زد!!! ببینید همه آقای خلیلی رو نشناختند وقتی اومد پشت در و جمعیت رو دید و سریع برگشت تو سالن و وقتی جلو رفتیم گفتیم آقای خلیلی فقط سریع رفتند و نشستند در سالن و ما رو پشت ایشون راه ندادند! بعد اینکه بله خریدیم، خواندیم، اهمیت دادیم تا چلچراغ به اینجا رسید! من عضو خانه روزنامه‌نگاران جوان بودم؟! خاطرتان هست؟ اولین روزنامه‌ای که به فجیع‌ترین صورت بسته شد! من از آن موقع دیگر مداوم ننوشتم اما واقعاً رفتاری که جمعه با بچه‌ها شد هیچ جای توضیحی ندارد. اریکه ۲۵۰۰۰ نفر آورد بازهم برمی‌گردد به عدم هماهنگی کامل میان چلچراغ و اریکه در قرارداد. من همه اینها را که شما نیز گفتید قبول دارم و قلمم نقد بود نه برای جنگ! چون چلچراغ را دوست داریم و از آن انتظار داریم. در ضمن من خود آن شعار را ندادم اما ۳۰۰ نفر و اگر تمام سالن پشت در آن موقعیت که آقای هوتن ابوالفتحی می‌آید می‌گوید من مسؤول نیستم و کلی روی سن از او تعریف هم می‌شود. بودند باز هم عده زیادی از بی‌احترامی که به آنها شده آن شعار را می‌دادند. ببینید من اون عکس رو هم دیدم! اما انتظاری خارج از این داشتید بی‌برنامگی این را هم دارد که سردبیر مجله روی زمین نشست و این برای خود من نیز ناراحت‌کننده بود. اما کاش روی زمین نمی‌نشست و به احترام کسانی که ایستاده‌اند می‌ایستاد و لااقل تا وقتی بچه‌ها پشت در بودند نمی‌نشست و می‌آمد در کنار ما. حتی آنجا به بچه‌ها توهین‌هایی که واقعاً دور از شأن بود نیز شد! خوشبختانه من از دوستان نزدیک یکی از اعضای اصلی نویسندگان مجله‌ام. اما به سیاسی کشیده شدن بسیاری از قسمت‌های جشن نیز من را ناراحت کرد. که چرا کاری کنیم که ۱%بخواهند به نشریه گیر بدهند! در مورد نشان‌ها هم نظر من نبود نظر جمعی زیاد بود چون کسانی که از پیش دعوت شده بودند نشان گرفتند و این عجیب بود ولی هر کس طرز تفکری دارد که می‌تواند غلط باشد! حرف زیاد است اما اینها فقط نقد و سخن خیلی‌ها بود که امید دارند بیشتر به حق آب و گلشان رسیدگی شود و مجله روز به روز پیشرفت کند نیمای عزیز دوست خوبم! موفق باشی.
    نیما: پیمان خان متأسفم که بگویم نوشته شما بیشتر به حواشی پرداخته است. یک بار نوشته خودتان را از اول تا آخر بخوانید به حرف من می‌رسید. من نمی‌دانم این که شما عضو خانه روزنامه‌نگاران جوان بوده‌اید و اولین روزنامه (که نمی‌دانم کدامست) بسته شد و شما بعد از ان ننوشتید چه ربطی دارد به چیزهای بعدی که گفتید. شما می‌گویید اگر آقای خلیلی روی زمین نشسته بهتر بود سرپا می‌ایستاد چون بیرون عده‌ای سرپا بودند؟ در اعتراض به کی باید این کار رو بکنه؟ سرپا وایسه که اونهایی که پشت سرش هستند هم نمی‌تونن چیزی رو ببینند! راستی عکس نشسته دآقای خلیلی جایی منتشر نشده شما چطور اون رو دیدید؟ البته از شما که این قدر چلچراغی هستید و ما رو به اینجا (راستی اینجا کجاست؟) رسوندید، بعیده که ندونید آقای خلیلی سردبیر نیستند. محض اطلاع شما ایشون مدیر مسؤول مجله و صاحب امتیازش هستند و سردبیر بزرگمهر شرف‌الدین هست. حالا من که به نوبه خودم معذرت‌خواهی کردم، شما هم بزرگواری کنید و ببخشید اگر نه من فکر می‌کنم تا خودم را دار نزنم کسی دلش خنک نمی‌شود.

    پاسخ
  12. ۱- من قصدم غر زدن نبود. داشتم توی نت می گشتم راجع به این قضیه ببینم کسی اصلاً اسمی از دبدبه آورده یا نه. رسیدم به شما.
    ۲- خب پس شما تو جریان نیستی و نمی‌دونم که کی گفته که به خاطر کمبود وقت حذف شده و هر کی بوده واقعاً!! بچه‌های دبدبه از ساعت ۱ توی سالن بودن و تا ساعت ۳ هم اونجا با اون همه بار و بندیل و ساز و… نشسته بودن. رفتن چون واقعاً بهشون بی‌احترامی شد. برخورد شما در حد شاهکار بود.
    ۳- چطور می‌گین که برنامه اونها می‌شد که اجرا بشه؟ مسخره‌تر از این ممکن نبود. بدونِ جایی روی سن واسه‌ی نشستن؟!!! بدونِ صدابرداری؟! شما از اول می‌رفتید یه گروهی دعوت می‌کردید که حاضر باشه هردمبیل برنامه اجرا کنه. ارزش یه گروه موسیقی سی-چهل نفره (بیست و چند نفر نوازنده‌ی کوبه‌ای‌ش اون روز بودن) که سه چهار ساله بی‌وقفه داره تمرین می‌کنه و دو تا کنسرت رسمی بزرگ داشته مسلماً یه چیزی بیشتر از «پر کردن وقت» باید باشه.
    ۴- من فقط می‌تونم بگم که بی‌برنامگی اونجا بیداد می‌کرد. وقتی در حالی که مردم پشت در بودن آقایون هنوز روی سن داشتن دکور درست می‌کردن دیگه تا تهشو می‌شد خوند :)) هر کسی واسه خودش ریاست می‌کرد. و از اون تدارکاتیاتون که وایساده بودن هرهر به ما می‌خندیدن تا خود آقای خلیلی هیچ کودوم جوابی نداشتن که بدن. یکی از سرپرستای گروه می‌گفت به تعداد موهای سرم اجرای اینجوری رفتم ولی خدا شاهده تا حالا این جوریشو ندیده بودم.
    ۵- من بحثی با شما ندارم از اولشم اشتباه کردم که کامنت دادم. ضمناً این حرفا رو من از طرف شخص خودم که اون روز اونجا بودم دارم می‌زنم و بعداً از طرف گروه دبدبه تلقی نشه.
    ۶- فقط اینم بگم و برم: شما می‌گی: «اگر قرار باشه که همه چیز به همه کس بر بخوره سنگ روی سنگ بند نمی‌شه. به گمانم بهتر باشه اصلاً چنین مراسمی برگزار نشه. می‌دونی چرا؟ چون هیچ کس جاهای خوبش رو نمی‌بینه. فقط هر کسی میاد می‌گه بی‌برنامه بود.»
    آره اما اگه قرار باشه هیچ چیز هم به هیچ کس برنخوره اونجوری هم سنگ رو سنگ بند نمی‌شه. این برنامه‌ها هم باید برگزار بشه چون همیشه مخاطب خاص خودشو داره. آدمایی که حاضرن به خاطر دیدن فلان هنرپیشه و فلان آدم معروف هر خفتی رو تحمل کنن :)) هیاهوی بسیار برای هیچ! دبدبه هم که نیومده بود تو جشن شرکت کنه، دعوت شده بود برنامه اجرا کنه، و قطعاً نباید انتظار داشته باشی که مثلاً بگه اگه ما رو اسکل کردن خوبی‌های دیگه‌ای داشت جشنشون!!! به هرحال موفق باشید.
    نیما: دوست عزیز جناب m. من پرسیدم و معلوم شد به خاطر این که مهندس صدا گفت که نمی‌شه level صدا رو به خاطر اجرای گروه سیروان تغییر بده و گروه دبدبه هم حاضر نبود که توی اون level قبلی برنامه اجرا کنه (و البته حق هم داشته) برنامه گروه دبدبه لغو شد. البته گروه دبدبه دعوت شده بوده به این مراسم که برنامه اجرا کنه و تأسف‌باره که به خاطر بعضی بی‌نظمی‌ها نشده و قطعاً کسی به کسی نخندیده و گروه به این خوبی رو کسی مسخره و به قول شما اسکل نکرده. نمی‌دونم چرا فکر کردی که برای پرکردن برنامه گروه رو دعوت کردیم. دوست من برای اجرای برنامه گروه رو دعوت کردیم نه پر کردن یه جای خالی. کما این که یه زمان خالی رو با روش‌های زیادی می‌شه پر کرد. برگزاری چنین مراسمی لازمه اما نه به خاطر این که شما فکر می‌کنید تمام کسانی که به اون جشن اومدن به خاط دیدن ۴ تا هنرپیشه هست. هنرمندان چه نوازنده چه خواننده و چه بازیگر همه‌شون محترم هستند اما لحن شما نشون می‌ده که انگار هر کی توی جشن اومده، ندید بدیده و فقط می‌خواد آدم‌های معروف رو ببینه. به هر حال قطعاً و حتماً به طور رسمی و غیررسمی از گروه محترمتون و بچه‌های هنرمندتون عذرخواهی شده و می‌شه.

    پاسخ
  13. سلام. من یه ۴۰چراغی هستم که از شماره ۲۹ با ۴۰چراغ بودم ولی تو هیچ کدوم از شب چله‌ها نبودم ولی همیشه حسرت اینو داشتم که حتی تو این جشن‌ها اگه شده صبح تا شب هم سر پا بمونم، ولی باشم. شما باید قدر این رو بدونین که تو جشن‌ها بودین و اینم یادتون باشه که کسانی که تو شهرستان‌ها هستن مثل من و خیلی‌ها که می‌خواستن جای شما باشن. پس قدرنشناسی نکنید. ۴۰چراغ یه مجله دولتی نیست که همه کارهاش راحت و بدون دردسر انجام بشه. داشتن همچین جشنی واسه هر نشریه‌ای اتفاق نمی‌افته. پس به جای سرکوفت زدن به اونا به خاطر علاقه‌مون و عشقمون از این بی‌نظمی‌ها و اشتباه‌ها چشم‌پوشی کنیم. ممنون. شاد باشید.

    پاسخ
  14. سلام. از لطفتون ممنونم چون نظری که من راجع به جشن شب چله داده بودم رو اینجا آوردین. ممنون راضی به زحمت نبودم

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید