چسب مو

Kavehنوشته‌هایی که از این به بعد با فرم و محتوای زیر می‌خوانید، مجموعه‌ای است که زیر ستونی با نام «نقطه‌چین» در روزنامه «قیام» به طور روزانه منتشر می‌شود.
این خانوم مشیری معلم ماست. آن وقت می‌گوید که هر کسی که می‌خواهد آدم مهمی بشود برای خودش، باید هر روز بنشیند و کارهایش را توی یک دفترچه بنویسد تا بعد از این که هر سال گذشت بنشیند و بخواند که چه کارهایی کرده و آن وقت می‌تواند کلی تصمیم بگیرد که کار خوبی کرده یا کار بدی و پیشرفت کند. تازه این کار یک خاصیت دیگر هم دارد که آدم را وقتی بزرگ شد خوشحال می‌کند. چون که خاطرات خیلی خوش به حال آدم می‌شود.
ولی چون که خانم مشیری گفته که هر کسی آخر سال دفترچه‌اش را بیاورد که پر از نوشته خاطرات است، به هر درسش دو نمره اضافه می‌کند. من هم چون بابایم قول داده که اگر معدلم بالای ۱۷ شد برایم دوچرخه بخرد، اینها را خاطره می‌نویسم که تابستان امسال هی منت این کاوه را نکشم که دوچرخه دارد و به من نمی‌دهد سوارش شوم.


دیروز توی راه مدرسه‌مان که می‌آمدیم با کاوه که پسر همسایه‌مان است و بابایش تازگی‌ها یک دیویست و شیش گرفته است، یکی از پسر بزرگ‌های کوچه‌مان را دیدیم که موهایش سیخونکی وایسانده بود. کاوه می‌گوید که اسمش مسعود است. از جلویش که رد می‌شدیم، کاوه رفت جلوی مسعود ایستاد و زل زد توی صورتش. مسعود هم نگاهش کرد و گفت: «چیه بچه؟ آدم ندیدی؟» کاوه هم که خیلی خنگ است، باز هم صورتش را جلوتر برد و مثل خنگول‌ها نگاه کرد به موهایش که سیخونگی بودن. مسعود هم به کاوه گفت بچه پررو که کاوه دستش را دراز کرد که دست بزند به موهایش. من هم کوله‌ام را گذاشتم روی پشتم که بتوانم تندتر بدوم موقع فرار. این مسعود هم که با موبایلش حرف می‌زد و حواسش به کاوه نبود یک هو متوجه شد که کاوه دارد موهایش را به هم می‌زند بلند شد تا حساب کاوه را برسد که کاوه شروع کرد به دویدن و من هم زودتر فرار کردم که مسعود فریاد زد که بچه‌پررو چسب موهایم را خراب کردی.
دو تا کوچه بالاتر کاوه گفت: شنیدی چی گفت؟ گفت چسب مو. مسعود به موهاش چسب می‌زنه.
– نه بابا چسب که می‌سوزونه. من یک بار چسب روی نوک زبونم ریختم کلی سوخت.
کاوه سرش را خاراند و با همان حماقتش گفت: خب من که دست زدم خیلی سفت بود. فکر می‌کنم چسب باشه. مثل همون بار که چسب ریخت روی فرش و موهای فرش سفت شده بود.
سر راهمان از سوپر دریانی سر خیابان سه تا چسب خریدیم که رازی بودند. زنگ دوم که ورزش داشتیم، تصمیم گرفتیم توی کلاس بمانیم و چسب بزنیم به موهایمان که ببینیم سیخونکی می‌شود یا نه. کلی صبر کردیم تا بهمن که چاقالو است و همیشه دهانش می‌جنبد، قبل از ورزش کلوچه‌اش را بردارد و برود. بعد هم کلی با کاوه دعوایمان شد که کی اول چسب را امتحان کند که با شیر یا خط کاوه که همیشه خوش‌شانس است برد. این کاوه بابایش یک دیویست و شیش دارد که می‌گوید تازه خریده. فکر کنم یک بار بهتان این را گفتم. به هر حال من می‌دانم که مامان کاوه آن را توی قرعه‌کشی بانک برنده شده و خالی می‌بندد که بابایش آن را خریده. خیلی خوش‌شانس است. بعدش چسب را مثل ژل که توی آرایشگاه می‌زدند به سر مردم و دیده بودیم، ریختم کف دستم تا بمالمش روی سر کاوه که توی دستم خشک شد و مثل پلاستیک فریزر شد روی دستم. شروع کردم به کندنشان که مثل پوست از دستم کنده می‌شدند و خوشم می‌آمد که کاوه گفت که دارم چه غلطی می‌کنم که زدم توی سرش با دستم که سرش درد گرفت. بعد چسب را مستقیماً ریختم روی سرش که جلوی موهایش را سیخونکی نگه داشت. حالا چسب دومی را می‌خواستم بریزم که موهای جلوی سرش چسبید به چانه‌اش یا پیشانیش. من اسم این جایی را که بالای ابروهاست نمی‌دانم که چانه است به نظرم.
بعد سعی کردیم که موها را از آنجا جدا کنیم که سیخونکی نگه داریم تا چسب خشک شود. این کاوه خیلی سوسول است. شروع کرد به جیغ کشیدن و داد و فریاد که آخ موهایم درد گرفت و چسبیده به سرم و اینها. من نمی‌دانم. اگر مو قرار بود درد بگیرد که وقتی می‌رفتیم سلمانی که کوتاهش کنند، باید از درد می‌مردیم که. خلاصه آن قدر داد و فریاد کرد که این بهمن که دوباره آمده بود تا آن یکی کلوچه‌اش را بردارد دید و به خانم مشیری گفت. خانم مشیری هم ما را برد دفتر و بعدش آقای فروزنده که ناظم بداخلاقی است، دعوایمان کرد و زنگ زد به بابای کاوه که بیاید و ببردش. کاوه هم الان امروز با من قهر کرده و موهایش را از ته زده‌اند و اصلاً تحویل نمی‌گیرد. گفتم که سوسول است.

5 دیدگاه دربارهٔ «چسب مو;

دیدگاهتان را بنویسید