این ترمینال

Kavehروزنامه قیام- دیروز با بابایم رفتم دندانپزشکی که دندانم را که کرم خورده بود و بعضی وقت‌ها درد می‌گرفت، بکشم. من هر چه فکر می‌کنم نمی‌فهمم که این کرم لهنتی کجا قایم می‌شود چون که هر چی توی آینه نگاه می‌کنم معلوم نیست و فکر می‌کنم که می‌رود توی مهده‌ام و قایم می‌شود که خیلی چندش است. آقای دکتر یک آقای بداخلاقی بود که خیلی خشانت داشت و دندانم هم محکم بود و سه تا یا حتی هفت تا ریشه داشت که احتمالاً عقل بود و در نمی‌آمد که مجبور شدم موقع کشیدنش یک لگد بزنم یک جای آقای دکتر که خیلی درد داشت چون که بعدش یک لیوان آب خورد و گرمش شد چون که صورتش قرمز شد مثل دماسنج که هوا داغ می‌شود.
بعد از آن رفتیم یک جایی که پاساژ بزرگی بود اما به جای لباس، سی‌دی بازی و کامپیوتر داشت و یک جور کامپیوتر کوچک و خُشگل که توی کیف جا می‌شود و ما باید به جای کامپیوتر در فارسی بگوییم ریحانه که اسم یک جور دختر است. بابای من که یکی از کامپیوترها را خریده بود آن را ورداشت و توی ماشین گذاشت که وِخاطر این که سنگین بود من هم کمک کردم و یک چیزی را که به آن مُهس می‌گویند و معنی‌اش به فارسی می‌شود موش آوردم. بابایم دیشب رفت توی یک جایی که به آن می‌گویند اینترنت چون که بابایم از هر چیزی که اینتر دارد خوشش می‌آید مثل تیم فوتبال این‌ترمینال که توی ایتالیا است و به آن در قدیم می‌گفتند روم و بابایم وقتی توی اینترنت می‌رود خیلی به روم سر می‌زند و با دوست‌هایش توی روم اس مس می‌زند و هی شکلک‌های خنده و گریه و قلب و اینها که یعنی دلش تنگ شده است.


من هم خیلی خوشم آمد که کاوه که بابایش یک دیویست و شیش دارد و اصلاً از کامپیوتر حالیش نیست و فقط گیم‌نت بلد است، کامپیوتر بلد نیست و من هم هر شب کنار بابایم می‌نشینم و یاد می‌گیرم که حتی فهمیدم بابایم اینگیلیسی بلد است و می‌نویسد و فقط توی خانه کاوه اینها خواهرش کامپیوتر بلد است که اسمش سخت است و نمی‌دانم که روژان است یا روژین.
من فکر می‌کنم که خانواده کاوه خیلی مثل خودش هستند به جز خواهرش. مسعود که پسر بزرگ کوچه‌مان است و با من دوست است و موتور پرشی دارد، می‌گوید روژان، روژین (اصلاً چه می‌دانم. این هم شد اسم؟ اعصاب آدم خُرد می‌شود)، از خانواده‌اش تابه جدا بافته است که یعنی فرق دارد و باسواد است چون که دانشگاه می‌رود اما من فکر می‌کنم که یک موضوع دیگری در کار است که مسعود رو نمی‌کند که من آخرش می‌فهمم. ولی من با او موافخ هستم که کاوه بچه‌پررو است و توی همه کارها فوضولی می‌کند چون که امروز گفت من کامپیوتر بلتم و از خواهرم یاد گرفتم. کامپیوتر ما خیلی سیم دارد که معلوم نیست کدامش را باید کجا فرو کرد. اما کاوه که یکیش را کرد توی پریز، ازش دود آبی بلند شد.
بابای من خیلی غمگین است که نمی‌شد رفت توی اینترنت چون که یک چیزی که اسمش مودن هست و وقت اینترنت جیغ و سوت‌های زشت می‌کشد و گوش آدم را خراش می‌دهد، جیغ نمی‌کشید که فکر کنم به دود آبی مربوط بود. بابای من خیلی آدم اهساساتی هست چون که دلش برای دوستاش که توی روم زندگی می‌کنند خیلی تنگ می‌شود و چون خیلی راهش دور است نمی‌شود که برود پیششان.

1 دیدگاه دربارهٔ «این ترمینال;

دیدگاهتان را بنویسید