تیلویزیون

امروز جمعه است و من دارم از توی تختم می‌نویسم که امروز خاطره چه جوری بود. تمام امروز همه جا باران بود و از صبح باران می‌بارید که مامانم می‌گوید باران بهاری زود می‌آید و زود می‌رود اما انگار که قرار بود مامانم ضایه شود چون که هی باران آمد.
اولش آرزو که دختر همسایه ما هست و از من یک سال کوچک‌تر است آمد خانه ما اما من با دخترهای کوچولو کار ندارم چون که خیلی لوس هستند و تمام لباس‌هایشان لوس و صورتی زشت و دخترانه است و عروسک‌بازی می‌کنند. من گفتم که می‌خواهم بروم خونه کاوه تا آرزو ضایه شود و اینها. در خونه کاوه ما اولش با هم پلی‌استیشن بازی کردیم که این کاوه که توی گیم‌نت از من می‌بازد، توی فیفا از من برد چون که همه‌ش توی خانه تمرین می‌کند و من ندارم. بعد برگشتم خانه چون این کاوه کچل خیلی به من کرکری دارد چون یک بار برده و به نظرم بهتر است برود گل یا پوچ و مارپله بازی کند.


مامانم می‌گفت حوصله همه ما سر رفته چون که هوا ابری و دلگرفتگی دارد اما بابای من هم که زیاد با مامانم که فیمیلیست است بحث نمی‌کند زودی گفت که کمرش درد می‌کند و نمی‌شه رفت بیرون. و ما نشستیم و تیلیویزیون نگاه کردیم که با دقت بود.
اول که شبکه چهار را دیدیم که خیلی شبکه بی‌خودی است چون که کارتون نمی‌دهد اما گاهی وقت‌ها خیلی برنامه‌های جالبی مثل شکار پلنگ و کورکودیل دارد که بعضی‌ها به آن تمساه می‌گویند و یک جور مارمولک است که از سوسمار بزرگ‌تر است. داشت یک جور فیلم می‌داد که بابایم می‌گوید اسمش موستند است و یک چند تا آقای دکتر و پرستار اتاق عمل داشتند توی دل یک آدم یک کارها می‌کردند که آدم حالت تحول می‌گرفت و پر از روده و دل و چیزهای دیگه خونی بود اما مامانم زود کانال را عوض کرد چون که یک سریال خُشمزه هست که تویش یانگون و میومیونگ غذاهای خُشمزه درست می‌کنند و یک آقایی با دو تا مداد آنها را می‌خورد و یک عده خانوم هستند که برای اول شدن وِخاطر آشپزی توی دل هم از پشت چاقو فرو می‌کنند که آدم گشنه‌اش می‌شود ولی هی همه بانوی همدیگر هستند و به هم تعزیم می‌کنند که من تعجبم! (خانوم مشیری می‌گوید که این علامت تعجب خیلی چیز به درد بخوری است و باید وقت تعجب از آن استفاده کنیم). سریال که تمام شد ما همه گشنه بودیم و غذا خوردیم اما بابایم یکی از اخبارها را روشن کرد که مخصوص ورزش خانوم‌ها بود که به آنها بانوان می‌گویند و دستشویی آنها خیلی معروف است. توی اخبار یک خانوم مجری بود که خیلی لبخند می‌زد و من فهمیدم که خانوم‌ها هم بلت هستند که شنا کنند و فوتبال هم بکنند و یک عالمه هم عکس توپ و ساختمان نشان داد که انگار تویشان خانوم‌ها ورزش می‌کردند. بابایم می‌گوید که اگر جمعه‌ها فوتبال خانوم‌ها باشد، آدم اصلاً حوصله‌اش سر نمی‌ریزد و می‌تواند وِخاطر مسابقه‌ها نتیجه را اس مس کند و جایزه‌ای خیلی گنده برنده شود مثل نود که آقای فردوسی‌پورش خیلی آدم باحالی هست و همه را ضایه می‌کند. بعضی از تیلویزیون‌ها خیلی جالب هستند و آهنگ زیاد می‌زنند که مال ما تویش هیچی ازگ و طبل و شیپور ندارد اما مال کاوه اینها دارد چون که ماهپاره هست و آدم‌هاش زیاد ورجه وورجه می‌کنند و جلف هستند که مال ما همه آقا و بافهمیده و مرتب هستند و سیخونکی وایستاده آواز می‌خوانند و بعضی‌هایشان هم ادای آواز درمی‌آورند که بابایم می‌گوید و به نظرم کار زشتی است چون که کار میمونه.

دیدگاهتان را بنویسید