روی جلدم بنویسید: مسافر

BC_Vektorlogoزیگزاگ– آورده‌اند که «آن کسی که کتاب یا سی‌دی‌اش را به کسی قرض بدهد، مخش تعطیل است و آن کسی که آنها را پس بیاورد، مخش تعطیل رسمی است!»
گذشته از این عادت‌های خوب یا بد، هستند افراد زیادی که وقتی کتابی می‌خوانند، فیلم می‌بینند یا موسیقی گوش می‌دهند، دوست دارند که خواندن، دیدن یا شندینشان را به دیگران هم توصیه کنند. تا اینجای کار به هیچ وجه اشکالی ندارد اما موضوع بحث ما کسانی از این دسته هستند که اقلام فرهنگی مذکور را به دیگران قرض می‌دهند. درباره سی‌دی نظر خاصی ندارم، چون که در اغلب مواقع با زیر پا گذاشتن قوانین کپی‌رایت یک نسخه از آن در بایگانی نفر بعدی جا خوش می‌کند اما درباره کتاب چنین اتفاقی یا نمی‌افتد یا به ندرت صورت می‌گیرد.
موضوع به طور دقیق برمی‌گردد به آن دسته‌ای که جزو گروه «خودتعطیل» قرار گرفته‌اند و اصلاً قصد ندارند کتاب محبوبشان را پس بگیرند. آنها چه می‌کنند؟ کتابشان را در یک مسیر نامعلوم رها می‌کنند به امید آن که فرد دیگری کتابشان را بخواند و به نفر بعدی بدهد. شاید بتوان آنان را مثال عینی شعر «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز» دانست.
مثل هر کتاب داستانی که آغازی دارد و میانه‌ای و سرانجام پایان و فرجامی، ماجرای تشکیل این گروه هم داستانی دارد؛ گرچه پایان این داستان هنوز بسته نشده و دنباله دار است. راستی، داستان تشکیل این گروه چیست و از کجا آغاز می‌شود؟


دیباچه
یکی بود، یکی نبود! یک آقا پسر کوچولویی بود که پدر و مادرش آموزگار بودند و خودش هم از آن «کرم کتاب»های اساسی بود. کتابخانه پر و پیمانی داشت. اما دوست نداشت که کتاب‌هایش را تنهایی بخواند. به قول رفقای بامرام، آدم «تک‌خور»ی نبود برای همین کتاب‌هایش را به دوستانش قرض می‌داد. «رون» کوچولوی قصه ما (نگفته بودم اسمش رون بود؟) وقتی که بزرگ شد، برای خودش یک پا مهندس کامپیوتر شد. حالا همه او را آقای مهندس «رون هورن‌بیکر» صدا می‌زدند و او تصمیم گرفت که به آرزویش عمل کند. برای همین منظور یک وب‌سایت طراحی کرد و اسمش را گذاشت Book Crossing که برابر فارسیش با کمی دستکاری می‌شود «کتاب روان» و آن را در هفدهم آوریل ۲۰۰۱افتتاح کرد.
اوج داستان
در ابتدا، روند ثبت نام اعضای تازه در این سایت، کند بود. یعنی چیزی حدود ۱۰۰ عضو در روز اما بعد از معرفی شدن این سایت در رسانه‌ها، عضویت روزانه چند برابر شد و سایت «رون» شهرتی بین‌المللی پیدا کرد. روش کار بسیار ساده بود. شما کتابی را در یک جای نامعلوم پیدا می‌کردید که رویش نوشته شده بود صاحبش در حال حاضر خود شمایید. می‌توانید به سایت بروید و با ذکر شماره شناسایی آن کتاب، محل یافتنش را گزارش دهید. بعد بنشینید و سر فرصت آن را بخوانید و هر جای دنیا که دلتان خواست رهایش کنید تا برسد به دست نفر بعدی.
بسیاری از اعضا واقعاً عاشق ترویج فرهنگ کتابخوانی هستند. آنها معمولاً از کتاب مورد علاقه‌شان دو تا می‌خرند. یکی را برای خودشان نگه می‌دارند و برای دیگری «بلیت سفر» تهیه می‌کنند: به سایت می‌روند، کتابشان را ثبت می‌کنند و برچسب مخصوصی را سفارش می‌دهند و با چسباندنش روی کتاب، آن را رها می‌کنند. یک ارتش نیم میلیونی که کاربران این سایت را تشکیل می‌دهند، هدف بزرگی را برای خود انتخاب کرده‌ان: «ما می‌خواهیم جهان را به کتابخانه تبدیل کنیم». آنها می‌خواهند جهان را با کتاب فتح کنند. کتاب‌های رها شده در این چرخه نزدیک به ۴ میلیون نسخه است.
ادامه دارد…
داستان سفر این کتاب‌ها ادامه دارد. شاید جالب باشد که بدانید رکورد جهانگردترین آنها را کتاب آلمانی Hoffnung به معنای «امید» در اختیار دارد که ۲۳۰ بار در شهرها و کشورهای مختلف دست به دست شده است.
کتاب‌های مسافر ایرانی
چنین اتفاقی چند سال پیش در ایران هم تجربه شد. طرحی و وب‌سایتی به نام «کتاب همخوان» که پس از مدت کوتاهی ناپدید شد و دامنه (دومین) اینترنتیش هم به همان ترتیب از دست رفت. مدت زمان کوتاهی است که طرح مشابهی به نام «کتاب مسافر» در سایتی به همین نام راه‌اندازی شده که البته با نمونه خارجی اش فاصله بسیاری دارد. باید منتظر ماند و دید که این طرح به کجا می‌انجامد. مانند سلف ایرانی اش از میان می‌رود و یا راه جد خارجیش را ادامه می‌دهد؟
همه اینها بستگی به آن دارد که چند «رون» ایرانی به سربازان خط‌شکن این آورد تبدیل شوند.

5 دیدگاه دربارهٔ «روی جلدم بنویسید: مسافر;

  1. من حتی سی‌دی هم قرض نمی‌دم. ازش کپی می‌گیرم بعد می‌دمش.
    ۶ سال پیش یه کتاب قرض دادم که باعث شد دیگه از این کارا نکنم. بعد از ۶ سال منو می‌بینه می‌گه: یادم باشه اون کتابم بهت بدم.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید