می‌شود نگرانم نباشی؟

Convertهفته‌نامه چلچراغ– تغییر اتفاق مسحورکننده‌ای است آن قدر مسحورکننده که نویسنده‌هایی هم پبدا شوند و داستانش کنند. جوجه اردک زشت را که یادتان هست؟ همه ما در حال تغییر کردنیم. حالا برای بعضی‌هایمان این تغییر سرعتش کم و زیاد دارد. تعدادی هم کنترل گازش را دست خودمان گرفته‌ایم و بعضی هم فرمان را چپ و راست می‌کنیم و تغییر مسیر می‌دهیم. آن وقت به هر طرف که دوست داریم می‌پیچیم. بغل دستی هم نمی‌تواند حواسمان را پرت و پلا کند. راست دماغمان را می‌گیریم و می‌رویم جلو. در این مسیر پیش آمده که از خیلی‌ها جدا شویم و به خیلی‌ها هم بپیوندیم. آن وقت بعد از مدت‌ها مکن است دوباره یکدیگر را ببینیم و گاهی هم به سختی همدیگر را به یاد بیاوریم. اصلاً تو بگو چرا تعجب می‌کنی وقتی من را بعد از همه این سال‌ها می‌بینی؟ چرا باید این قدر برایت عجیب باشد که من آن نیمایی که دوران دانشگاه بودم، نیستم؟ چرا نمی‌توانی درک کنی که علایقم تغییر کرده، دوستانم هم متفاوت شده‌اند و خلاصه پوست انداخته‌ام؟ کجایش عجیب است که من دوست دارم درباره جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم، بیشتر بخوانم و شاید هم بنویسم؟ آن قدر از خواندن وبلاگم متعجب می‌شوی که برایم ایمیلی می‌فرستی. آن م بعد از این همه سال که چرا عوض شده‌ای. چرایش را نمی‌توانم به تو بگویم. اما قبول دارم. عوض شده‌ام. تغییر کرده‌ام. خیلی هم از این تغییرات خوشحالم. باور کن. می‌شود نگرانم نباشی؟

4 دیدگاه دربارهٔ «می‌شود نگرانم نباشی؟;

  1. آقای اکبرپور یه مطلبی برای مصطفی کرمی تو وبلاگم گذاشتم. همون وبلاگی که اولین کامنتش مال شما بود. راستی اون سایتی که تو ۴۰ چراغ نوشتید از مصطفی باز نمی‌شه.
    یه زحمتیم داشتم. ممکنه به آقای ضابطیان بگید نامه‌هاشو زودتر بخونه و جواب بده؟ بابا من یه ماه و نیمه نامه نوشتم با چه دردسری! منتظر جوابم.
    نیما: در مورد نامه باید بگم که بهتره با دفتر مجله تماس بگیری. شاید به دست منصور نرسیده.

    پاسخ
  2. سلام
    شما انگار تازگی‌ها کاری به جز گوش دادن جوانی آزاد و رادیو جوان ندارید؟
    نیما: شما هم انگار در جریان نیستید که من متن آیتم‌هایی رو که برای رادیو جوان می‌نویسم اینجا می‌ذارم.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید