مخملی نارنجی نجات‌پرست

رادیو جوان / جوانی آزاد- سلام. قربون داداشمون. خوبی؟ بیا بالا. اوهوی. چه خبره بابا؟ یواش‌تر ببند درو. فکر کردی از این ماشینای دری وریه؟ ماشین صفره بابا. درش رو یخچالی باهاس ببندی. چه خبرته؟ ترق ترق. سر و صدا راه انداختی. دهه. اعصاب ندارما.
ببخشین. اون چیه تو گوشتون؟ هانس فرینه (هندزفری)؟ از اونا که صدای موبایل از تو گوشیه و اینا؟ هان؟ چی‌چی تری بلیِر (ام پی تری پلیر)؟ آها از این واکمن جدیدا که نوار نمی‌خوره. دیجیتاله. آها. دمت قیژ. ای ول. آقا ما دیشب تا صبح نخوابیدیم. چی؟ قرص خواب؟ نه بابا خوابمونم می‌اومد. اما راستیتش تا سرمون رو گذاشتیم رو متکا و دلمون تازه گرم شده بود یک صدای شترق تترقی اومد که فکر کردم زلزله زده تو کار خونه. گفتیم فاتحه‌مون خونده شد. بعدش دیدیدم دیگه چیزی نمی‌لرزه. بعد دوباره صداهه اومد. به جون شوما فکر کردیم آسمون قلنبه‌ست. بعدش دیدیم نه بابا صدا جیرجیرک و مور و ملخ میاد اما از آسمون نیست. تازه دوزاری‌مون چی؟ افتاد. این همساده ما داشت تعمیرجات می‌کرد. این خونه ما چار واحد بیشتر نداره. خب؟ بگو خب. بعدش این همساده جدید ما از ایناست که تازه رفتن خونه بخت. منزلش از این دختراست که کلاس ملاس دارن. اون وقت از آشپزخونه‌شون از این چیزا نیست. اوپند نیست. حالا دارن دیفالشو برمی‌دارن. رفتم در خونه‌شون. همین تور با رکابی و شرتک و اینا. خداییش پسره شده بود عینهو موش از ترس. هیکل میکل و که دید جا زد. گفتم داداش الان وخت بنایی منای که نیس. گفت بابا روزا که شهرداری نمی‌ذاره. خلاصه یک تومار حرف زد به قاعده چند متر درباره تراکم و آهن‌نامه شهرداری و و این چیزا که اصلاً حالیم نشد چی گفت. اما بچه معقولی بود و سواتش زیاد. منم که کم نیاوردم. هر چی گفت کله‌مو تکون تکون دادم که یعنی فهمیدم. عینهو شوما که الان مثه فوتبالیستا هی هد می‌زنی. گفتم بی‌خی خیل. بذا کارشو بکنه خونه‌ش شیک شه. حالا این که خوبه. دو ماه پیش خواب بودم. ساعت سه بعد نصفه شب بود. خب؟ بعدش دیدیم یکی داره تو مخمون اسکیت می‌کنه. سر و صدا تووووووپ. پنجره رو وا کردیم دیدیم دارن کوچه رو آزوالت می‌کنن. کوچه بن‌بست. انقدر حال کردم دیدم نصف شب به فکر آزوالت کردنن. زنگ زدم صد و دهشون تشکر کردم. آقاهه خواب بود. گوشت با منه؟ الو؟ بابا وقتی زبون ۱۰۰ گرمی هست چرا سر سه منی رو تکون می‌دی که آره؟ بلا نسبت خودم عینهو بز مهوش سر تکون می‌ده. الو؟ چی؟ آهنگ گوش می‌دی؟ چی می‌زنی؟ هد می‌زنی؟ مگه زمین فوتباله؟ من خود مربیم داداش. بزنم با کله تو صورتت واسه من قپی نیای؟ بچه قرتی. اشغال‌گر. نیروهای ائتلاف. تهاجم فرنگی. مخملی. نارنجی. سی ان ان. بحران دارفول. نجات‌پرست. کوبیسم.

4 دیدگاه دربارهٔ «مخملی نارنجی نجات‌پرست;

  1. سلام نیما جان.
    یکی از سخت‌ترین کارها اینه که بخوای داستان یا شعری رو که دوست نداری بخونی و تازه نظرم بدی!
    ولی من چند وقتیه میل شدیدی به داستان نویسی (کوتاه) پیدا کردم و تا حالا ۳ تا داستان کوتاه نوشتم که فکر کنم آخریش از بقیه بهتر باشه.
    دوست دارم یه نگاه بهش بندازی و نظرت رو بدونم.
    فکر نکنم خیلی وقت بگیره.

    پاسخ
  2. سلام دوست عزیز از مطالب جالب سایتت استفاده کردم. اگه دوست داشتی به نگاه دانشجو هم بیا. بعد از این‌که بررسی کردی اگه دوست داشتی تبادل لینک داشته باشیم.

    پاسخ
  3. یه وبلاگ زدیم به اسم باشگاه کتاب، اسم وبلاگمونو از مجله چلچراغ برداشتیم که امیدواریم باعث ناراحتی شما و همکاراتون نشده باشه، تو این وبلاگ کتاب معرفی می‌کنیم و از بقیه هم می خوایم که معرفی کتابایی رو که خوندن برای ما بفزستن. خوشحال می‌شیم که شما هم بیای تو وبلاگمون کتاب معرفی کنین. راستی با تبادل لینک موافقین؟
    نیما: رفقا کار ارزنده‌ای رو شروع کردین.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید