یکی نبود، یکی بود

نشسته بود زیر آفتاب، روی نیمکت، کنار رودخانه و داشت به یک نقطه روی پیشانی‌اش نگاه می‌کرد. دقیق‌ترش جایی بین دو ابرو. این که چرا آن نیمکت را انتخاب کرده بود، حکایت ساده‌ای داشت. آنجا اولین جایی بود که احساس کرد دوستش دارد. اولین بوسه را همان‌جا پیدا کرده بود. حالا برگشته بود. در نقطه اول دنبال یک چیز بخصوص می‌گشت. یک نشانه یا یک صدا در یک زمان خاص توی خاطره‌اش. زمزمه موسیقی کشدار یک ساز زهی از کافه‌ای در همان حوالی به گوش می‌رسید. با کلام مردانه و خشدار فرانسوی. باز هم به آن نقطه روی پیشانی‌اش نگاه کرد. با چشم‌های بسته. بین دو ابرویش حالا داغ شده بود. توپ‌های بنفش و سبز و صورتی توی چشمش حرکت می‌کردند و تا به حاشیه‌های تاریکی می‌رسیدند، برمی‌گشتند. بلند شد و به نرده‌های بتونی حاشیه رودخانه تکیه کرد. چند متر آن‌ورتر یک دختر و پسر جوان دست‌هایشان را دور کمر هم محکم‌تر می‌کردند و زیر گرمای آفتاب یکدیگر را می‌بوسیدند. چیزی در آنجا آغاز شده بود که هیچ‌گاه پایان نمی‌یافت. این داستان اما با بقیه فرق داشت. طور دیگری شروع می‌شد: یکی نبود، یکی بود. نشسته بود زیر آفتاب، روی نیمکت، کنار رودخانه و داشت به یک نقطه روی پیشانی‌اش نگاه می‌کرد.

5 دیدگاه دربارهٔ «یکی نبود، یکی بود;

  1. نمی دونستم غیر از دنیای صفر و یک، دستی هم در داستان و ادبیات دارید. زیبا بود.
    آقا نیما، شما که دستتون به این بی بی سیون فارسیون می‌رسه می‌شه به اون کسی که مسئول آپلود فایل‌های صوتی وبسایتشونه بگید که حالا که نوزده قسمت از برنامه داستان انقلاب رو روی سایت گذاشتن چرا پشیمون شدن و نصفه نیمه ولش کردن؟ حداقل بقیه فایل‌ها رو هم بذارن دیگه! والله ما دو ماهه که هی چک می‌کنیم ببینیم بقیه اش رو گذاشتن یا نه. از کار و زندگی افتادیم!
    ارادتمندیم.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید