رادیو جوان / جوانی آزاد- سلام داداش. بپر بالا تا چراغ قرمز نشده. خوبی؟ ریدیفی؟ ای ول. جانم؟ بله؟ صدا رادیو رو بکشم پایین. باشه. اما خداییش حیفهها. آهنگ به این قشنگی. سیستم به این ریدیفی. تازه خریدم جون شوما. از پشت شهرداری. خیلی خوبن اینا که میفروشن از این جور الکتریکیجات. انقده دوس دارم. انواع سیستمجات با قیمت ارزون. حالا جعبه معبه ندارن مهم نیست که. اصلاً این شهرداری که هست. خب؟ بگو خب. یه کار کرده کلی حال کردم باهاش. این آشغالدونیا هستن که سر کوچه گذاشتنشون. سیاه و اینان. خب؟ آها. خیلی کار جالبیه. این گربهها که هستن تو خیابونا. طفلکیها. ملوسا. خوشگلا. گشنشون که میشه همهش اهاس دنبال غذا بگردن. خب خسته میشن دیگه. عوضش حالا میدونن کجا بگردن دنبالش و اینا. یعنی جاش معلومه. پر از غذا واسه گربهجات و اینا. اون وقت گربهها همهشون چاق میشن. ردیف میشن. هیکل میکل ریدیففففففف. حساب هر چی موشه میرسن یه نفس راحت میکشیم. ببینم شوما چیز نیستین؟ یعنی تو شهرداری کار نمیکنین احیاناً؟ آها. دیدم لباستون نارنجیه و اینا. چی؟ بکشم پایین بازم صدا رو؟ بابا چرا گیر دادی به سیستم ما؟ البته صاب تشریف باشین. این ماشین رو دیروز گرفتم جون شوما. قربون شوما. قابل نداره. آقا خیلی ماشین خوبیه. دیگه اون قبلیه رو دادم اینو گرفتم. چیز بود. یعنی اون قبلیه هم سالاری بودا. اما این یکی کلی کلاس داره. ما هم آبرومون حفظ میشه. مثه بالاشهریا و اینا کارمون درس میشه دیگه جون شوما. اینا همه چیزشون کامپیوتریه. یعنی اصلاً کلی تنظیمجات داره که هنو بلت نیستم. یه خانومه هست. خب؟ بگو خب. بعدش وقتی در و مر بازه این خانومه کلی حالیشه. از خود مرکز بیسیم میزنه که درب خودرو باز است یا مثلاً چراغها خود را خاموش کنید. من موندم این خانوما چقدر پیشرفت کردن. درس میخونن یاد میگیرن. بیخود نیست رادیو میگفت که دخترا از پسرا بیشتر دانشگاه قبول میشن. حتی دیروز تو اتوبان زدیم بالای دیویست. سرعتو میگم. بعدش خانومه فهمید. اون وقت تبلیغ پخش میکرد که ما اینیم و فلان و اینا. حالا اینا به کنار آدم کلاض حال میکنه همه چیز رو کامپیوتری میبینه. همه جا دیجیتال. ساعت دیجیتال، برج میلاد دیجیتال. همهشون شمارش برعکس دارن. آدم میفهمه مثلاً چند روز مونده به افتتاح چهارراه. به نظرم باهاس رو همه چیز از اینا چسبوند.
سیستم و حال کن. بابا چی کار داری به ضبط ماشین بابا. گوشتو بگیر. چی کار کنم؟ ها؟ میخوای با موبایل حرف بزنی؟ من اعصاب ندارما. این جا مگه جای تلفونی حرف زدنه؟ قحط الرجال. جلف. غیرانتفاعی. روشنفکر. فراکسیول. کمپین. فرار مغزها.
ماه: آگوست 2007
آداپتیک، همه برای یکی، یکی برای همه
هفتهنامه چلچراغ– در مسابقات دوچرخهسواری برای آن که برنده بشوی، لازم است که با رقبا همکاری کنی. دوچرخهسواران معمولاً در یک ردیف پشت هم رکاب میزنند. بیشترین فشار روی نفر اول صف است که مقاومت هوا را میشکند. افرادی که پشت سر هم رکاب میزنند، به نوبت جای خود را با نفر اول عوض میکنند تا در مجموع بتوانند سرعت بیشتری بگیرند. حالا اگر دو نفر از جمع جدا شوند، باز این کار را به نوبت انجام میدهند تا فاصله خود را با تعقیبکنندگان افزایش دهند. به هم کمک میکنند تا فاصله بیشتر شود چرا که احتمال برنده شدنشان ۵۰ درصد است. گاهی برای برنده شدن باید با دیگران همکاری کرد. (نوشته پسر فهمیده در این زمینه).
اگر بخواهید برای وبلاگ خود بیننده جذب کنید چه میکنید؟ یک راهش این است که پول خرج تبلیغات کنید. راه دیگرش این است با وبلاگهای دیگر تعامل داشته باشید. در آنها نظر بگذارید و تبادل لینک کنید. میتوانید در سایتهای اشتراک لینک مثل بالاترین لینک مطالب خودتان را قرار دهید و کاربران را به سمت وبلاگتان هدایت کنید. اما راههای دیگری هم وجود دارد. آن راه چیزی نیست به جز آن که هر بلاگر بازدیدکنندهاش را به سوی وبلاگ دیگری هدایت کند. به عبارت دیگر یعنی همه با هم بازدیدکننده بالا داشته باشیم نه مجزا.
آداپتیک سایتی است که چنین امکانی را برایتان فراهم میکند. یک سیستم خبررسانی و تبلیغی برای وبسایتها و وبلاگها که به شما کمک میکند تا دیگران را از مطالب جالب خود کنید و نوشتههای خود را در وبلاگها و وبسایتهای دیگر تبلیغ کنید. در نسخه اول، تنها وبلاگها و وبسایتهای غیرتجاری مجاز به استفاده از این سرویس ایرانی هستند و تنها برای ۱۰۰ وبلاگ دعوتنامه فرستاده میشود. بنابر این باید زودتر بجنبید تا عضو این سیستم تبلیغاتی شوید.
کارت سوخت تلفنی
رادیو جوان / جوانی آزاد- (بووووووووووق)، برو بینیم بابا. یه طرفه میای بوقم میزنی؟ آدم نیستی تو؟ چی؟ میخوای مسافر بزنی؟ مگه شهر هرته؟ این خط ماله ماست داداش. هری. بدو جلو بذا باد بیاد. چی؟ داد میزنی رو من؟ این قفل فرمون من کوجاست؟ برنم آدمت کنم؟ (بوق بوق) بیا بالا مهندس.
میبین تو رو خدا؟ جون داداش میبینی اوضاع ما رو؟ حالا همه واسه ما مسافرکش شدن. آدم نیستن اینا. این ننهبزرگ ما یه چیز میگفت همیشه بهمون. ضرب المثل. میگفت بنی آدم شدن چه آسان یکدیگرند، که در آفرینش چه مشکل شود. جون شوما. از صبح تا شب دنده میزنیم دوزار بره تو جیبمون. حالا اینا واسه ما شاخ میشن جون شوما. حالا معلوم نیست چرا بنزین واسه ما این قدر کمه؟ این وانت مانتا از ما بیشتر میگیرن. البت میگن اوضاع بیتر هم میشه. یعنی امروز میگفتن که قراره یه عده از این آدم بزرگا بیان کمکمون. امروز تو خط بهارستان که بودم. خب؟ بگو خب. بعدش یکی از این مسافرا میگفت که نمایندههای مجلس رفتن برامون کلی کارت سوخت گرفتن. آدم ذوق میکونه جون شما. میبینی چقدر به فکرمونن؟ خداییش دیدن به ماها بنزین کم میدن رفتن واسطه و اینا شدن که کارتشونو بدن به ما. عرض کنم خدمتتون که تو محله ما یه پسرهست که از این مخ روزگاراست. میگن بچه شریفیه. دانشگاه اصلاً مثه خودش شریفه. مهندس الکتریک می خونه. بعدش همه اتو و تیلویزیون و رادیوجاتشون رو میبرن تعمیرات میکنه ردیف. در حد بوندس لیگا. جون شوما کارش درسته. میگن از این کارت تلفونا هست. از اینا که تو موبایل می کنن نه ها. از اونا که میکنن تو تلفون کارتی. از اونا میگیره، کارت سوخت تحویلت میده ریدیفففف. اما فکر میکونم که چیزه. یعنی هنو نمیدونم چوجور کار میکونه. یعنی نمیدونم باهاس لیتری بنزین بزنیم یا دقیقهای با این کارتا.
راستی شوما چی کارهای؟ رواشناسی؟ چه جالب. آقا ما زندگیمون یه گیری داره. نمی چرخه جون شوما. شوما که این کارهای. یعنی تو کار روان و اینایی بالا غیرتاً این گره ما رو وا کن. این فرمون ماشین ما که هست. خب؟ بگو خب. خیلی سفته جون شوما. تموم این بر و بازومون درد میگیره. خب؟ بعدش شوما که متخصصجاتی، بگو چی کار کنم روون شه. یعنی از این حالت سفتی در بیاد. حالا چرا بهت بر میخوره داداش. مگه چیزی ازت کم میشه؟ آنتن نمیده؟ چی آنتن نمیده؟ موبایلت رو به رخ من میکشی؟ روانی؟ متحجار. بریونی. عروسی موقت. آلومینیوم غنیشده. مردان خیابانی. همدستی. اینترنت. بزنم با قفل فرمون آدمت کنم؟ دستتو بنداز. ویروس. تماشاگرنما.
پنجمین سکانس از حکایت وبلاگستان
هنوز وضعیت هک شدن دامنه پرشینبلاگ دات کام نامعلوم است و کاربرانش از دامنه دات آیآر آن استفاده میکنند. گزارشی را که میخوانید از مراسم تولد پنجمین سال پرشینبلاگ تهیه کردم که حدود یک ماه پیش برگزار شد و در هفتهنامه چلچراغ در همان زمان منتشر شد:
روز تولد هر کسی برایش روز مهمی است. البته همیشه تعداد اندکی هم هستند که نه روز تولد خودشان نه روز تولد دیگران برایشان اهمیتی ندارد. در این چند سال که وبلاگها یکی از پایههای ثابت وب فارسی شدهاند، بیشتر بلاگرها دو تولد را در وبلاگهایشان اعلام میکنند. یکی تولد خودشان و دیگری تولد وبلاگشان. بخش نظرات چنین پستهایی هم اغلب پر است از تبریک دوستان و بینندگان آن وبلاگ و تقریباً همزمان میلباکس آن بلاگر پر میشود از کارتهای تبریک الکترونیکی و خلاصه یک مجلس مجازی تولد در چنین روزی برگزار میشود.
پیش آمده که بلاگرهایی که دوستان مجازی خود را به دنیای واقعی خود کشاندهاند، در کافیشاپ یا رستورانی دور هم جمع شوند و بساط تولد را کمی واقعیتر برگزار کنند. مشتریان کافهبلاگ یادشان هست که روزی نبود در آن کافه مراسم تولد یک بلاگر برگزار نشود.
اما این بار جشنی برگزار شد که مفصلتر از جشنهای قبل بود. بلاگرها و میهمانان این بار جمع شده بودند تا پنجمین سالگرد تولد اولین سرویسدهنده فارسی وبلاگها یعنی «پرشینبلاگ» را جشن بگیرند.
والیبال بردیمتون سوختی؟
رادیو جوان / جوانی آزاد- وای جان. سلام خوشتیپ. خوبی شوما؟ معلومه از این اهل دلایی. ای ول. خیلی چاکریم. ببخشیدا. جسارت میکنم خدمتتون این موها مال خودتونه؟ ماشالله عجب زلف خوشترکیبجاتی دارینها. آخی… خسته هم نباشید ضمناً. معلومه شوما خیلی خستهاید. از همین آینه هم معلومه که تو چرتین.
حیف شوماست به خدا. یه کم به خودتون برسین داداش من. هیکل میکل و بسازین دیگه. عرض کنم که اون زمون که ما همسند شوما بودیم، خب؟ بگو خب. هیکل داشتیم عینهو گاو. بلانسبت شوما میرفتیم زورخونه اساسی زور میزدیم. این ماهیچهها. نگاه کن. این ماهیچهها شده بود مثال پوست کورکودیل. این منزل ما هم از این هیکل میکل حال کرد جون شوما که بله رو داد. بعله. خلاصه اگه شومام یوخده به خودت برسی مثه ما عاقبت به خیر میشی. این نصحیت ما رو گوش کون خلاصه. به قول شاعر «نصیحت گوش کن جانا که جان خویش را بهتر بداند پیر دانا را» جون شوما. والله! این پسر همساده ما خیلی بچه شری بود. یه روز بهش گفتم تو مثه داداش منی. برو خودسازی کن. من خیرت رو میخوام. الان این قدر بچه افتادهای شده. آرووووم. همهش تو فکره. اون قدر فکر میکنه که خوابش ببره. واسه همین بچههای محل بهش میگن بهرام چرتی. یک آدم دانشمندی شده واس خودش. بنده خدا پشت سرش خیلی حرف میزنن. براش دس گرفتن که معتاده. البت من که میدونم همه اینا شایعهسازیه. اگه نه بهرام خان که اصلاً اهل این حاشیهسازیا نیست.
باز جوسازی کردی زدی تو خط خونه؟
رادیو جوان / جوانی آزاد- بَهه! اینم از شانس ماست به جون شوما. جلوبندی ماشین اومد تو دلمون با این چاله چولهها. البت موضوع اینقدرام قر و قاطی نیست جون شوما. جریانات داره. این آسفالتها هستن خب؟ بگو خب. اینا هر چن وخ یه بار باهاس کن فیکون شن. چرا؟ عرض میکنم خدمتتون. این ننهبزرگ ما که بهش میگفتیم بیبی. خدا رفتگان شوما رو هم بیامرزه. بله. این بیبی خانوم همهش میگفت که بالاتر از سیاهی رنگی نیس. خب؟ ای ول که گفتی خب. بعدش این آسفالت که میکنن خیابون رو، همهش رنگ یه دست سیاهه. جون شوما آدم کیف میکنه روش رانندگی کنیم. حالا یه ماه که میگذره، این آلودگیجات میان میشینن روش، اون وخ خاکی میشه دیگه رنگش اون جلای سابق رو نداره. میان اون جاهایی رو که کمرنگ شده میکنن، خب؟ بگو خب. اون وخ جاش آسفالت تازه میمالن که مثه اولش شه. بعدش به این میگن بازسازی آسفالت. خیلی هم بازسازی کار خوبیه. به نظر من باهاس ماهی یه بار دهنه خیابونا رو بازسازی کرد. گوشت که با منه؟ ای ول. تو موبایل نداری؟ ای ول. چاکریم. آی حال میکونم از این آدما که با موبایل حال نمیکنن.
لپتاپ به شرط چاقو
هفتهنامه چلچراغ– پر کردن شکاف دیجیتال تنها راه کم کردن فاصله کشورهای پیشرفته و جهان سوم است. این حقیقتی است که در سالهای اخیر پررنگتر میشود.
باید قبول کنیم که دور ماندن از دنیای فناوری در عصر جدید میتواند فاصله تمدنهای بشری را در مدت کوتاهی به طور تصاعدی افزایش دهد و این به معنای ایزوله شدن در جزیرهای دوردست است که راهی برای نجاتش نیست، مگر استفاده از فناوری. لوازم الکترونیک با سرعتی عجیب تغییر ماهیت میدهند. اگر سالی را جدا از مردم و دور از هر رسانهای زندگی کنید، پس از بازگشت از تغییرات پیرامون خود دچار شگفتی خواهید شد. شاید شما هم هر از چند گاهی اخباری را میشنوید درباره افرادی که پس از سالها از کما خارج میشوند. آنها به سختی با ابزار و ادواتی که در طول زندگی نباتیشان عمومی شدهاند کنار میآیند. تمام این دلایل باعث شده تا نهادهای بینالمللی و خیریه زیادی بخواهند به هر ترتیب از عمیقتر شدن شکاف دیجیتالی بین جهان سوم و کشورهای توسعهیافته جلوگیری کنند. یکی از این طرحها طرح عرضه لپتاپهای صد دلاری برای کودکان جهان سومی است.
حرف، حرفه، حرفهای
زیگزاگ– آزاده صمدی بازیگری است که کار خود را از تئاتر آغاز کرده و فارغالتحصیل رشته نمایش از دانشگاه سوره و آموزشگاه کارنامه است. بینندگان ایرانی، بازی او را در حال حاضر از شبکه سه سیما و در مجموعه «راه بیپایان» میبینند. با او به گفتوگو نشستیم برای آن که بدانیم به عنوان بازیگری که هنوز در ابتدای راه است، چه نگاهی به «حرفهای بودن» دارد:
«یک آدم حرفهای در هر زمینهای یعنی یک شغلی داره که اون رو به عنوان حرفه انتخاب کرده و از این راه امرار معاش میکنه.»
پس هر کسی که شغلی دارد، حرفهای است؟
هر کسی که هر شغلی داره حرفهای نیست ولی حرفهاش اینه.
پس من سؤالم را یک جور دیگر میپرسم. این اصطلاح «حرفهای بودن» یعنی چی؟
یعنی این آدم مؤلفه. یعنی یک سبکی داره که متمایزش میکنه از بقیه آدمهایی که حرفهشون اینه. حرکت رو به جلویی داره و یک ذره شاخصتر از آدمهای دیگه هست.
یعنی این آدم، چه پارامترها یا نشانههایی دارد که به نظرت حرفهای یا مؤلف میرسد؟
این پارامترها رو میتونم دو بخش تقسیم کنم. مثلاً یک کارگردانی که دکوپاژش آمادهست، وقتی میاد سر صحنه، میدونه چی میخواد. این بخش کاریشه که به تجربه برمیگرده و حتی به شعور، به میزان مطالعه و به درکش. بخش دیگه هم مقوله رفتاریه. مثلاً کارگردانی که زودتر از همه سر صحنه حاضر میشه، یعنی این کارگردان کارش براش مهم هست، عواملش براش مهم هستن و اگه چیزی براش مهیا نیست میتونه با رفتارش همه عوامل رو به خدمت بگیره. تقابل دو تا بازیگر یا یک کارگردان با بازیگر و نوع برخوردشون و حتی استفاده از واژگان مناسب، نشاندهنده حرفهای بودن اونهاست. به نظر من این رفتار کاری و اخلاقی در کنار هم میتونه بگه یک آدم چقدر حرفهایه.
ای آپولوسیون تکنوکراوات
دیروز چهارشنبه آفیش شدم برای برنامه جوانی آزاد. رفتم رادیو. آقا خداییش این برنامه زنده چقدر گرفتاری داره و سخته. نشسته بودیم یه گوشه می نگریستیم اجرای هنرمندانه رفقا رو. این هم آیتم دیروز راه و بیراه:
رادیو جوان / جوانی آزاد– سلام. آقا چاکریم. آخییی… خرگوشه این؟ چه باحاله. اِ… کفرترم که داری. شوما شعبدهبازی؟ به به. اتفاقاً توی کوچهمون یکی از همکاراتون زندگی میکنه. از اینا که عنتر دارن. معلق میزنه و اینا. خیلی لوطیه جون شوما. همه صداش میکنن لوطی عنتری. باجنبهست. فکر کن… بهش میگن عنتر ناراحت نمیشه. من بودم با کله میرفتم تو صورتش. عرض کنم خدمتتون که این خواهرزاده ما هست. خب؟ بگو خب. ماه دیگه نومزدیشه. اتفاقاً اگه کالت ویزیت داشته باشین، میگیم بیاین برنامه اجرا کنین. یکی میخواستیم فیل هوا کنه و اینا. تو مایههای دیویت کاپل فیل… دمت گرم. این کالتته؟ بذا ببینم. ای بابا شوما هم که شوماره موبایلت رو نوشتی. حالا چون ۰۹۶۸ هست، استشکالات نداره. اوکِیه.
حالا گوش کن. یکی از این همکلاسیهای ما بود تو مدرسه. خب؟ بگو خب. بعدش این بابا خیلی هفخط بود. یعنی یه جورایی مثه شوما. اهل سیابازی بود و این صوبتا. تا دلت بخواد هم مسخره بود و دلقک. عاقبت به خیر شد. چطور؟ میگم حالا. اولش زد تو خط دلار و این حرفا. بعدش چون کارش خیلی ردیف بود خب؟ بگو خب. خودش دلار میچاپید. زده بود تو کار گرافیت. با کامپیوتل دلار و اینا میکشید. یوخده که پولدار شد، دم و دستگاه خرید و دانشگاه زد. یه جاهایی تو هاوایی و اینا. کلی دکتر شد. کلی دکتر کرد ملتو. خیلی آدم خدمتگزاری بود. یعنی سطح دانش رفته بود بالا. کلی دانشمندامون زیاد شدن.
داداش این کفترتو بپا… همه صندلجاتمون رو شیرشوکولاتی کرد جون داداش… همین شوماهایین همه رو سیا میکنین دیگه. سر همه رو گول میمالین دیگه. فریب میدین دیگه… موبایل داری؟ خجالت نمیکشی؟ دکتری؟ خلبانی؟ هر کی میخوای باش. ساواکی! همین شوماهایین همه معتاد میشن. همین شوماهایین برزیل رو میبریم از هند میبازیم. قاتل. اگه مردی فوتبالمون رو اول کن. پیاده شو ضایع. اراذل اوباش. داغون. گروگانگیر. جاسوس. کی آزادت کرده. فناوری. آپولوسیون شوماهایین. تکنوکراوات!
باندبازی
رادیو جوان / جوانی آزاد- عرض کنم خدمت شوما سرور گرامی که امروز صبح کله سحر یه بابایی رو سوار کردیم چی میگین شوما. جنتلمن. کت و شلوار کلاس بالا. های. خاصه دربستی میخواست بره تا بازار. خب؟ بگو خب. کلی با هم گپ زدیم و خلاصه خیلی باحال بود. کلی هم از این سیاست و کیاست بارش بود. اصلاً معلوم بود مدیر کلی چیزیه. کلی اطلاعاتجات داشت از مسائل پشت پرده. عزیز ما باشی میگفت که توی این ادارهجات باندبازیه. راس میگفت جون شوما. هر جا رو نیگاه میکنی همینه. تو تیم فوتبالمون باندبازیه. همه جا واسه خودشون باند درست کردن. اصلاً هم از اول میگفتن که یک دست صدا نداره. نه؟ جون من نه؟ بگو خب. واسه همین با هم دسته دسته میشن کار مردم رو راه میندازن. هوای هم رو هم دارن. مام توی خط باند درست کردیم. خیلی کارامون راه میافته. کرایهها رو کنترل میکنیم. همه هم راضی هستیم شکر خدا. حالا این خط رو که میگم. خب؟ آها. این خط خارجیش میشه همون باند. این همکارامون که هستن تو فرودگاه. طیاره میرونن. راننده هواپیما و اینا. خب؟ اینا هم کارشون تو باند درسته. کرایهها رو کنترل میکنن خب. شنیدی که این روزا قیمت بلیت هواپیما نمیدونم ۳ درصد سی درصد سیصد درصد یه چیزی تو همین مایهها رفته بالا. جون شما خودم دیروز شنیدم از رادیو. اینم از این. جون من گوشت با منه؟ الو؟ اوهوی اخوی کجایی؟ باز که رفتی تو نخ موبایلت. خوش ندارم وقتی باهات حرف میزنم چیز میکنی. دو دره میکنی ما رو؟ فکر کردی ما هم آژانسیم که دربست گرفته باشی ما رو؟ خیلی از این آژانس ماژانس خوشم میاد حالا. ماشینو که نخریدی اخوی. میگه دلم میخواد صحبت کنم. فکر کردی اینجام آژانس اتمیه که هر چی دلت بخواد بگی؟ اون دکتر برادعی هم حق نداره تو ماشین ما زیاد ابراز وجودجات کنه. گرفتی. خاموشش کن. اصلاً چه معنی میده وسط حرف من موبایلت زنگ بزنه؟ همین کارا رو میکنین جوون مردم عقدهای میشه دیگه. میره دزد میشه موبایلدار باشه. میره معتاد میشه. همین شماهایین باعث میشین باندبازی کنن این آفریقاییها قاچاق کند ماده مخدر. معتاد! قاچاقچی! همین بچه رو میبینی که داره پفک میخوره؟ همون.آره. میشینه فردا معتاد میشه گوشه خیابون میمیره. قاتل. اجنبی. آدمفروش.
خاک چتر اسباببازیتو عشقه
خیلی عقبم از نوشتههام. نوشتههای چند هفته گذشته چلچراغ رو هنوز وقت نکردم بذارم توی عصیان. فعلاً فقط میرسم نوشتههای رادیو رو هر روز بذارم. فعلاً این یکی رو هم داشته باش تو تیپ راننده تاکسی از آیتم «راه به راه یا خودمون رو میزنیم به اون راه»:
رادیو جوان / جوانی آزاد- ای وای. سلام گوگولی مگولی. آبجی، آقازادهست؟ خدا نیگهش داره. هرکولیه واسه خودش ماشالله. چیزه. عرض کنم خدمت همشیره گرامی که بچه رو باهاس از همون وقتی که طفله تربیتجاتش کرد. اون وقت مثل آق پسر شوما کاردرست میشه. همین امروز تو رادیو یه خانوم دکتری داشت درباره تأثیر اسباببازی بر کودکان صوبت و اینا میکرد. خب؟ بگو خب. میگفت که انتخاب اسباببازی تو آینده کودکان نوگل نونهال نوشکفته تأثیرجات زیادی داره جون شوما. یعنی بزرگترای طفل معصوم باهاس با دقت انتخابجات کنن. این آقام خدابیامرز. خدا رفتگان شوما رو هم ببخشه بیامرزه. عرض میکردم خدمتتون. این آقام خدا بیامرز از اون اولش که ما یه وجب قدمون بود بهمون میگفت که بچه با دم شیر بازی نکن. خب؟ راست میگفت دیگه. نور به قبرش بباره. همه چیز که اسباببازی نیست. باهاس حواست رو جمع و جور کنی که با همه در نیفتی خب اگه نه (بوق بوق… چاکریم!) میشه و میبرنت (بوق… بوق.. بفرما) که (بوووووووق… د برو جلو دیگه) انداخت. بعدش آدم که با هر کسی در نمیافته و شاخ و شونه نمیکشه. میدونی چیه آبجی. دیروز یه آقایی رو سوار کردیم دربستی. میرفت سمت بهارستان و اینا. خب؟ بگو خب. عرض کنم که میگفت باهاس آدم شترنج بلت باشه. به گمونم اسمش رو قبلنا تو رادیو شنیدم پاسکاروف؟ خاسپاروف یه چیزی تو همین مایهها بود. میگفت که رو بازی باهاس فکر کرد. قبل هر حرکتی باهاس حرکتای بعدی رقیبت رو پیش پیش بخونی. راس میگفت جون شوما. سر برج که میشه، وقتی که باهاس اجاره خونه رو بدیم و اینا. دست صابخونهمون رو جلوجلو میخونم. دو سه روز خط تهران چالوس مسافر میزنم. اینم یه جور شترنجه دیگه. الو؟ آبجی. همشیره. مواظب آق پسرت باش بابا. با کفش رفته رو صندلی. همه جا رو خاکی کرد. ای بابا. یک ساعته رفتیم رو منبر داریم سخنرانی میکنیم. ببخشیدا شوما پسرتو میفرستی خاکبازی کنه؟ البت ما خودمون خیلی آدم خاکیای هستیما. با ادمای خاکی هم حال میکونیم اما این شازدهپسرت انگاری حالیش نیست. آخ. نزن بچه. ای بابا این چرا این قدر خشنه. یه چیز نرمتر بده دستش سرش گرم شه. زد ناکارمون کرد با این گوشی موبایل. موبایلتو چرا میدی دست بچه. اصلاً راه نداره جون شوما. پیاده شید همشیره با این بچه اراذل اوباشتون. آخ. بابا این مجریان طرح امنیت اجتماعی کوشن. این یکی از همین اوباشه. بزرگ شی چی میشی تو؟ همینان تو بلوچستان گروگانگیری میکنن دیگه. بعضیهاشونم تو تاکسی ما ول میچرخن. چرا هیچکی نمیگیرتتون آخه بابا. پیاده شو همشیره. آخ.
میشود نگرانم نباشی؟
هفتهنامه چلچراغ– تغییر اتفاق مسحورکنندهای است آن قدر مسحورکننده که نویسندههایی هم پبدا شوند و داستانش کنند. جوجه اردک زشت را که یادتان هست؟ همه ما در حال تغییر کردنیم. حالا برای بعضیهایمان این تغییر سرعتش کم و زیاد دارد. تعدادی هم کنترل گازش را دست خودمان گرفتهایم و بعضی هم فرمان را چپ و راست میکنیم و تغییر مسیر میدهیم. آن وقت به هر طرف که دوست داریم میپیچیم. بغل دستی هم نمیتواند حواسمان را پرت و پلا کند. راست دماغمان را میگیریم و میرویم جلو. در این مسیر پیش آمده که از خیلیها جدا شویم و به خیلیها هم بپیوندیم. آن وقت بعد از مدتها مکن است دوباره یکدیگر را ببینیم و گاهی هم به سختی همدیگر را به یاد بیاوریم. اصلاً تو بگو چرا تعجب میکنی وقتی من را بعد از همه این سالها میبینی؟ چرا باید این قدر برایت عجیب باشد که من آن نیمایی که دوران دانشگاه بودم، نیستم؟ چرا نمیتوانی درک کنی که علایقم تغییر کرده، دوستانم هم متفاوت شدهاند و خلاصه پوست انداختهام؟ کجایش عجیب است که من دوست دارم درباره جامعهای که در آن زندگی میکنم، بیشتر بخوانم و شاید هم بنویسم؟ آن قدر از خواندن وبلاگم متعجب میشوی که برایم ایمیلی میفرستی. آن م بعد از این همه سال که چرا عوض شدهای. چرایش را نمیتوانم به تو بگویم. اما قبول دارم. عوض شدهام. تغییر کردهام. خیلی هم از این تغییرات خوشحالم. باور کن. میشود نگرانم نباشی؟
سربازی سر بازی سُربازی…
رادیو جوان / جوانی آزاد- به چاکریم آق پسر گل. شوما سربازی دیگه؟ اون وقت چی؟ سربازی سر بازی سُربازی سر سربازی را شکست. هه هه هه. باحال بود جون تو؟ نه؟ عرض کنم حضور انورتون که این سربازها خیلی بچههای گلین جون تو. مثه خودتن. البته وقتی کچلشون میکنن یه کم گری گوری میشن اما خب عوضش ریشه موهاشون تقویت میشه جون شوما. ما رو هم که میبینی کچل موندیم واسه همینه. نیست سربازی نرفتیم. معاف شدیم. خدا رفتگان شوما رو ببخشه بیامرزه. آقامون که فوت شد ما هم نرفتیم اجباری. اون وقت گیسمون بلند شد قد سه وجب. الان هم که ریخته. خلاصه عرض کنم خدمت انورتون که دوره زمونه جالبیه. بعضیها خیلی فداکار شدن جون شوما. میرن پول میدن سربازی میخرن خب؟ بگو خب. آها قربون آدم چیزفهم. سربازی رو که میخرن، این شوماها میرین سربازی کلی نظم ترتیبجات میشه کاراتون. اون وقت یا میرین دانشگاه مهندس میشین خب. به نظر من این جور آدما رو باهاس طلا گرفت. خب؟ آها. ای وای ببند اون کمربندت رو بابا. چاکریم جناب سروان (بوق بوق). عرض کنم که این کمربند هم خیلی چیز خوبیه. دیدی آدم به شلوارش کمربند میبنده، خب شلوار از پاش نمیافته دیگه. حالا تو ماشینم که کمربند ببندی، تو از صندلی نمیافتی. کمر همچین قرص و محکم وامیسته. کجا بودم؟ آها داشتم درباره بازی میگفتم. بازی نکن با اون موبایلت بابا. عجب گیری کردیما. چی؟ سرباز نیستی؟ پس چرا کچل کردی مرد حسابی؟ حتماً پارتیبازی کردی دیگه. اگه نه بچههای همسنتون همه بچه مزلفن خب. بذار کنار اون ماسماسکو. بیجنبهبازی در میارین. همین کارا رو میکنین دیگه قیمت گوشی و سیم کارت میره بالا. تقصیر شماهاست دیگه.
«زدن» به وقت جوانی آزاد
این کاراکتر «اوا» آیتم راه به راه جوانی آزاد یه کم دردسردار شد. اینه که قرار شد آیتم با کاراکتر راننده تاکسی نوشته بشه. از چهارشنبه «اوا»ی عزیز از ماشین پیاده شد و راننده آیتم رو ادامه میده. این شما و این اولین قسمت:
رادیو جوان / جوانی آزاد- آره آقا جون. چیزه. یعنی این. جونم واسه شوما بگه که عجب دور زمونهای شده. جوونای امروزی ماشالله هزار ماشالله خیلی غریب شدن. یعنی این که شکل و قیافهشون فرق داره تومنی صنار با دوره ما. الان تیپ که میزنن خب؟ گوش کن. تیپ که میزنن ظاهر و باطنشون معلوم نیس. آدم فک میکونه که اینا چیزن. یعنی قرتی و سوسولن. اما این طور نیست جون شوما. گوشِت با منه؟ ای بابا تو هم که همهش تو نخ موبایلتی. گوش کن. موهاشون که ماشالله بلند بلند شده. بعضیهاشم سیخ سیخ. حواست که هست؟ واسه جنس شامپوهاست. خیلی جنسشون ملسه به جون شوما. دوره ما ننهمون سرمون رو با چیز میشت سدر و صابون. همچین با فرچه میکشید به موهامون که نصفش رفته الان. آقام خدا بیامرز میگفت که مو وقتی تمیز شه باید صدا بده وقتی دست میکشی روش. خدا رفتگان شوما رو هم بیامرزه. راس میگفتا الان از حموم که در میام به سرم دست میکشم عینهو ته ماهیتابه منزلمون صداش در میاد. واسه خب. نمیشه که اینجا پیادهت کنم. باهاس دور بزنم میدونی رو. آره خلاصه جوونای امروزی تیپشون درسته. مثه جوونای قدیم نیستن که از دور دل ببرن از نزدیک زهره. همدیگر رو گول نمیزنن. مال شامپوست جون شوما. ای بابا قطع کن اون ماسماسکو. گوشیتو میگم. چقدر فک میزنی. دارم واسه شوما حرف میزنم نه واسه پیت حلبی. حتما باهاس سرت فریاد بزنم داداش؟ دهه.
کاغذبازی
رادیو جوان / جوانی آزاد- داداش من… میدونی چیه اصلاً؟ امروز ظهری جاتون سبز رفته بودیم تو دیزیسرای سر همین خیابون. عارضم حضور انورتون که رفتیم یه دیزی مشتی بزنیم و رگ. خب؟ بگو خب! خلاصه دیدیم که کلی تغییرجات داده تو دفتر دستکش. چیز کردن. چی میگین شوما آق مهندس؟ آها. کامپیوتر او اینا وصل کردن و سفارش و این جور چیزا همهش شده اتومات. مسعود خان. صاحاب دیزیسرا رو میگم. آره. میگه که پسرش که تازه مثه شوما مهندس شده، گفته که همه چیز باهاس این جوری شه. چی؟ پیپرلس. خودش که میگه پیپر و اینا باهاس حذف شه. راستم میگه خب. انگلیسیا به فلفل میگن پیپر. اون وقت پیپرلس هم یعنی بدون فلفل. منم فکر میکونم غذا نباید زیاد تند باشه. به منزلمونم میگم زیاد فلفل نباهاس بریزه تو غذا. آدم تا چند روز میسوزه. دیروزم رادیو رو گرفته بودم. بعدش اخبار میگفت که دولتم قراره پیپرلس کنه همه کاراشو. کارشناسا هم به این نتیجه رسیدن. (صدای ترمز) ای بابا، این مردمم بلت نیستن رانندگی کنن که. بچه با توپ میپره وسط خیابون. همینه که تیم ملی میبازه. فوتبالمون ضعیف شده. مردم ناراحتن. همهش به خاطر این آدماست که بچههشون رو ول میدن تو خیابون توپبازی. الو؟ گوش کن بابا. با توام. باز که رفتی سراغ موبایلت. اصلاً تو این ماشین هر کی با موبایلش ور بره دو برابر باهاس کرایه بسلفه. همینه که کرایهها گرون میشه دیگه. همهش تقصیر شوماهاس.