زیگزاگ– اگر شما میتوانستید یک تصویر و یک پیام به ماه بفرستید، انتخابتان چه بود؟ این سؤالی است که مؤسسه غیرانتفاعی «جایزه ایکس»، مؤسسهای که متعلق به «انوشه انصاری» فضانورد ایرانیالاصل است، از همه خواسته تا به آن جواب دهند.
این مؤسسه پیشتر جایزهای ۱۰ میلیون دلاری به نام «جایزه ایکس انصاری» بنیان نهاده بود. جایزه «ایکس انصاری» به نخستین فضاپیمای خصوصی تعلق میگرفت که طی دو هفته، دو بار به ارتفاع ۱۰۰ کیلومتری زمین سفر کند. چهار تیم از هفت کشور، در این رقابت شرکت کردند و فضاپیمای «اسپیس شیپ وان» با پروازهای موفقش در هفتم و دوازدهم مهر ۸۴ برنده مسابقه شد.
حالا این مؤسسه به موازات برگزاری مسابقهای جدید، اعلام کرده که طی برنامهای موسوم به «برنامه میراث ماه» تصاویر و پیامهای عمومی را در قالب یک دیویدی به ماه خواهد فرستاد. این ایده از یک عکس خانوادگی متعلق به «چارلز دوک» که در آوریل ۱۹۷۲ گرفته شده، وام گرفته شد. زمانی که دوک به سطح کره ماه رفت. یکی از وسایل شخصی او عکسی خانوادگی بود که نوشتهای در پشت آن خودنمایی میکرد. این عکس یه یادگار روی کره ماه ماند و پس از ۳۵ سال تنها یادبود چندرسانهای بشر روی کره ماه است. اکنون هر کسی با اهدای ۱۰ دلار به مؤسسه «جایزه ایکس» میتواند یک عکس دیجیتالی با حجم یک مگابایت با حفظ موازین اخلاقی و حق کپیرایت به همراه یک پیام کوتاه در این دیویدی داشته باشد.
ماه: سپتامبر 2007
یک قرن داستان وبلاگی
هفتهنامه چلچراغ– واقعاً آدم باید به آنهایی که وبلاگ نمینویسند چه بگوید؟ اگر این بلاگر را بشناسید، امیدوارم آن قدر خونتان به جوش بیاید که بروید و سریعاً یک وبلاگ بزنید.
خانم «اولیو ریلی» وبلاگی مینویسد که هزاران خواننده از سراسر دنیا به طور مستمر نوشتههایش را دنبال میکنند. تا اینجای کار هیچ ویژگی خاصی در این وبلاگ نیست اما وقتی احساس سرخوردگی بهتان دست میدهد که بدانید این خانم بلاگری است که بیشتر از یک قرن از خدا عمر گرفته. خانم ریلی متولد ۱۸۹۹ است و ماه دیگر یعنی اکتبر ۱۰۸ ساله میشود. او که ساکن استرالیا است، دو جنگ جهانی را از سر گذرانده و در حقیقت از زمانی ساکن این کشور بوده که استرالیا هنوز به شکل فعلی اداره نمیشد و مستقل نشده بود. او در طول زندگیاش شغلهای جالب و متعددی را داشته. از جمع کردن تخممرغ تا آشپزی. یک عمر خاطراتی که اولیو ریلی درونش جمع کرده، آنقدر هست که بتواند باقیمانده عمرش مطلب برای نوشتن داشته باشد.
«تمام چیزهایی که اتفاق افتاده» این توصیفی است که خانم ریلی از محتوای وبلاگش دارد. او میگوید: «ماجراهای من از وقتی شروع شد که به مدرسه میرفتم و اتفاقاتی که آنجا برایم میافتاد». جالب اینجا است که این خانم هر چند پیشرفت تکنولوژی را از تلگراف تا کامپیوتر به چشم دیده است، مهارت استفاده از کامپیوتر را ندارند. او اعتراف میکند که کلاً چیزی از آن سر درنمیآورد. ایده نوشتن وبلاگ یا به قول مادربزرگ بلاگرها «بلاب» را در واقع یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرده است. «مایک رابو» که فیلمساز است به عنوان عامل اعتیاد وبلاگی، به همراه دوستان دیگر ریلی و پرستارش وبلاگ او را برایش بهروزرسانی میکنند. او میگوید: «من خودم هیچ ادعایی درباره کامپیوتر ندارم اما داستانهایم را به مایک و آن یکی دوستم میگویم و آنها آن را روی کامپیوتر میگذارند». او از این موضوع گیج شده است که چطور هزاران نفر وبلاگش را میخوانند و البته از این هزاران دوست جدیدی که از سراسر دنیا دارد هیجانزده است: «من فکر میکردم که خوانندگان کمی دارم. به فکرم هم خطور نمیکرد که این همه باشند. به نظرم آنها از خواندن وبلاگم خیلی خوششان میآید. مایک از من خواهش کرد که چیزهای کوچکی را که به خاطر میآورم، بنویسم و میبینم که مردم دوستشان دارند».
یک نکته دیگر آن که خانم اولیو ریلی یک یوتیوبباز حرفهای است و علاوه بر آن ستاره یکی از فیلمهایی است با عنوان «بازگشت اولیو ریلی به بروکن هیل». فیلم مستند کوتاه یک ساعتهای است که از شبکه ABC در سال گذشته پخش شد. هزاران نفر این فیلم را در اینترنت دیدهاند.
با تمام این حرفها باز هم تحریک نشدید که وبلاگ بنویسید؟ یعنی باز باید تخریب شخصیتتان کنم؟
گفتوگوی تمدنها
به نظر شما اگه مثل بچه آدم بشینم و با این پشهها صحبت کنم، دست از سرم برمیدارن؟
بعیده بتونم قانعشون کنم. نکتهاش اما یه جای دیگه هست. میترسم اونا قانعم کنن که کارشون متمدنانه هست. بدبختیهها!
یه بار که از دستشون عصبانی شده بودم، یکیشون رو گرفتم و در حالی که توی چشمهای غمگینش نگاه میکردم، دونه به دونه بالهاش رو کندم. بعدش هم دستها و پاهاش رو. هفت قسمتش کردم و هر کدوم رو روی یه پشهکش برقی قرار دادم. گفتنی نیست که هیچ اتفاقی نیفتاد. مدتهاست که عذاب وجدان دارم. فکر میکنم که هر شب یه پشه میخواد بره تو گوشم. من نمرود هستم آیا؟ به نظر شما نمرود آدم بدی بود؟
باز هم اول شدیم… از آخر
تا به حال فکر کردهاید که ما کجای دنیا ایستادهایم؟ منظورم از لحاظ جغرافیایی و اقتصادی و ورزشی نیست. میخواهم بپرسم که میدانید رتبه ایران در فناوری اطلاعات چیست؟ طبق آخرین رتبهبندی کشورهای جهان در سال ۲۰۰۷، ایران در رده شصت و چهارم قرار دارد. در واقع در پایینترین جایگاه.
در این جدول ایالات متحده آمریکا رتبه نخست و پس از آن به ترتیب کشورهای ژاپن، کره جنوبی و انگلستان قرار دارند. شیوه کسب امتیاز آن گونه که مؤسسه اکونومیست اعلام کرده، بر مبنای ساختار زیربنایی کشورها، محیط تجارت الکترونیک، گنجایش نیروی انسانی، چارچوب قانونی، حمایت از بخش خصوصی، تحقیق و توسعه فناوری اطلاعات بوده است.
موقعیت ایران در حوزه خاورمیانه و آفریقا هم بهتر از آخر نیست. در این فهرست اسرائیل رتبه نخست را از آن خود کرده و کشورهایی مانند الجزایر و نیجریه امتیازی بالاتر از ایران دارند. سایت اطلاعرسانی سینت اعلام کرده که بریتانیا در مقایسه با فهرست قبلی، بیشترین جهش را داشته و جایگاه خود را به چهارم ارتقا داده است.
با وجود تمام رشدی که اینترنت در این سالها در کشورمان داشته و افزایش ضریب نفوذ آن در جامعه، آمار نشانگر این است که ما از رشد کافی در این زمینه برخوردار نبودهایم و دنیا با سرعتی بسیار بیشتر از ما به پیش میرود. به نظر میآید پارامترهای منفیای چون کاهش سرعت کاربران خانگی و تعیین سقف سرعت تا حداکثر ۱۲۸K در سقوط این رتبه بیتأثیر نبوده است. همچنین شکاف دیجیتالی میان ایران و کشورهای دیگر در زمینه تجارت الکترونیک روز به روز عمیقتر میشود. عاملی که ضریب منفی مؤثری در تعیین رتبههاست.
گردش به راست روی دنده چپ
هفتهنامه چلچراغ– شما با دست راست مینویسید یا آن که از دست راستتان برای کارهایی مثل بستن پیچ استفاده میکنید. اما این دلیل نمیشود که تماماً راست دستید یا احتمالاً راست گوش یا راست چشم هم هستید. به همین دلیل، ده سؤال وجود دارد برای آنکه به خودشناسی بهتری برسید:
۱- تصور کنید جایی روی ستون فقراتتان میخارد. با کدام دستتان نقطه مورد نظر را میخارانید؟
۲- انگشتانتان را به هم گره بزنید. شست کدام دستتان بالاتر است؟
۳- میخواهید کف بزنید. شروع کنید به کف زدن. کدام دستتان رو است؟
۴- دوستی مقابلتان نشسته. خدای ناکرده قصد دارید به او چشمک بزنید. با کدام چشمتان مرتکب این عمل میشوید؟!
۵- در حال قدم زدن دستانتان را از پشت به هم گره میزنید. با کدام دستتان آن یکی را گرفتهاید؟
۶- فردی از فاصله دور فریاد میکشد. صدایش را نمیشنوید. دستتان را دور کدام گوش کاسه میکنید؟
۷- یک انگشت سبابه را برای شمردن سه انگشت دیگر استفاده میکنید. یک… دو… سه. از انگشت سبابه کدام دست استفاده کردید؟
۸- وقتی روی صندلی چرت میزنید، سرتان را روی کدام شانه خم میکنید؟
۹- به یک جسم دور نگاه کنید و با انگشت اشاره روی نقطهای از آن متمرکز شوید. یکی از چشمانتان را ببندید و به آن نقطه نگاه کنید. حالا چشمتان را عوض کنید. در کدام حالت نوک انگشتتان روی همان نقطه بود؟
۱۰- دستهایتان را از جلو روی سینه قفل کنید. کدام بازو رو قرار گرفته است؟
اگر همیشه خودتان را همه رقمه راست تصور میکردید، با جوابهای بالا متوجه میشوید که آنقدرها هم راست نیستید. مگر آن که ۱۰ بار جوابتان «راست» باشد!
فیلترینگ در آستانه فصلی زرد
هفتهنامه چلچراغ– «گوگل فیلتر شد». این جملهای بود که شب یکشنبه جلوی اسم دوستان آنلاین مسنجریم دیده یا به صورت یک پیام برای همه افراد لیست، فرستاده میشد. این موضوع به سرعت به یکی از موضوعات بحث شبانه در سایتهای اشتراک لینک مثل «بالاترین» تبدیل و نقل محافل وبلاگی شد. در جشن تولد ده سالگی گوگل، مسدود کردن آن توسط مخابرات به کاربران ایرانی هدیه شد و اخبار آن بلافاصله در صدر اخبار فناوری خبرگزاریهای جهان قرار گرفت.
دسترسی اینترنت در ایران از طریق وزارت فناوری اطلاعات و ارتباطات تأمین میشود و آیاسپیها نمیتوانند بدون واسطه و از طریق ماهواره اینترنت دریافت کنند و لازم است تا پهنای باند خود را از این وزارتخانه تأمین نمایند. سالها است که داشتن دیش و امکان ارتباط ماهوارهای برای انتقال اطلاعات اینترنتی در ایران ممنوع شده و جز در موارد نادری با داشتن اجازهنامه رسمی امکانپذیر نیست. فیلترینگ توسط دولت به طور مستقیم و یا توسط دستورات رسمی توسط مراجع قضایی به واسطهها در اینترنت اعمال میشود.
از آنجایی که مسدود شدن سایتها بدون اطلاع قبلی صورت میگیرد، هنگامی که کاربران با پیام فیلتر شدن گوگل و سایتهای زیرمجموعهاش مانند جیمیل مواجه شدند، موج بزرگی از نگرانیها اینترنت ایرانی را تحت تأثیر قرار داد. موتور جستوجوی گوگل و سرویس ایمیل آن جیمیل، از محبوبترین سایتهای مورد استفاده کاربران ایرانی است. با آن که همواره این امکان وجود دارد که از موتورهای جستوجوی دیگری چون یاهو یا پارسیک استفاده کرد اما به علت آنکه حساب کاربری و ایمیل ایرانیان زیادی روی جیمیل قرار دارد و انسداد آن باعث شد تا دسترسی این افراد به صندوق پست الکترونیکیشان دچار اختلال شود.
تلفن بخشهای پشتیبانی سرویسدهندههای اینترنت به سرعت اشغال شد اما جوابی دریافت نشد جز جمله «فیلتر از طرف مخابرات اعمال شده است و از طرف ما نیست». تلفن مسؤولان مربوط هم در این دقایق از دسترس خارج شد. گمانهزنیهای اولیه امکان فیلترینگ اشتباهی را رد میکرد چرا که پیش از این انسداد سایتهای دیگر زیرمجموعه گوگل نیز در کارنامه مخابرات موجود بود. سایت های اورکات و بلاگر که به طور رسمی فیلتر شدهاند جزو سایتهای گوگل محسوب میشوند.
صبح روز بعد حجتالاسلام حمید شهریاری، دبیر شورای اطلاعرسانی کشور در گفتگو با خبرگزاری مهر، فیلتر شدن گوگل را تأیید میکند. البته از هرگونه اظهار نظر در مورد دلایل فیلترینگ یا احتمال رفع آن خودداری کرده و توضیحات مشروح را به آینده موکول میکند.
علیاکبر کرمبیگی مدیر روابط عمومی شرکت مخابرات، در ساعات اولیه فیلتر شدن گوگل را تکذیب میکند در حالی که کاربران ایرانی در نقاط مختلف کشور نمیتوانند این سایت را مشاهده کنند.
به تدریج مشخص میشود که سایتهای دیگری از جمله بلاگفا فیلتر شده و «برابر قوانین جمهوری اسلامی و دستور مقامات قضایی دسترسی به این سایت مجاز نمیباشد».
روزی که «مورچهخوار» شدم!
زیگزاگ– خیلیها «دوبله» را هنر هشتم میدانند. هنری که ترکیبی از چند هنر دیگر است. انجمن گویندگان جوان (گلوری) چندی پیش تعدادی از خبرنگاران را برای تست دوبله دعوت کرد تا استعدادهای موجود را پیدا و جذب کند.
بیشتر تمرکز این انجمن که بیش از چهار سال سابقه دارد روی دوبله فیلمهای انیمیشن است و در ساختمانی دو طبقه واقع شده که طبقه پایین آن محل انجام تستهاست.
تست دوبله از خبرنگاران چند ساعتی است که شروع شده و هومن حاج عبداللهی، مسؤول انجام این تست است. خبرنگاران در بدو ورود فرمی را پر میکنند، سپس از روی فهرست به استودیوی ضبط صدا وارد میشوند و آزمون آغاز میشود. تمام آزمونها تقریباً مشابه هم هستند. هومن همراه هر فرد وارد اتاق میشود و پس از توضیح درباره چگونگی آزمون از او میخواهد تا متنی را از بالا به پایین بخواند و او را در اتاق تنها میگذارد. به عنوان یکی از خبرنگاران داوطلب وارد مراحل آزمون میشوم. از صبح صدای «مورچهخوار» در سرم میپیچد که از آن «اتوبوس جهانگردی» کذایی شاکی است. سعی میکنم صداهای اضافه را از ذهنم بیرون کنم. صدایم از میکروفون و تصویرم از طریق یک دوربین مدار بسته به اتاقی منتقل میشود که هومن و گروهش در آن مستقر هستند و البته خبرنگاران دیگری که برای تهیه گزارش آنجا حضور دارند.
منافی عفت از نوع مجری
این هم برنامه روز آخر. از شنبه برنامه جوانی آزاد پخش نمیشه و به جاش ویژهنامهای به مناسبت ماه رمضان پخش خواهد شد. این آخری رو داشته باشید تا یک ماه دیگه.
رادیو جوان / جوانی آزاد- یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه، میزنم زمین هوااااااااا میره، ای دل جان من امان امان دلدار، من این توپ رو داشتم؟ نداشتم؟ داشتما؟ جون دلم. بیا بالا. خوشتیپ، شوما صدات برام آشناست. تو رادیو کار میکنی؟ گوینده هستی نه؟ ببخشینا شوما فرشاد منافی نیستی؟ یا یه چیز تو این مایهها؟ بگذریم.
یه توپ دارم…. هوااا میره. آقا خداییش شوما که توی این رادیو هستی به ما بگو. این سؤال از نونهالی توی ذهن ما بوده. نونهالی هم اسمش آشنا هستا. من چرا حافظهم امروز قاط زده؟ همهش در هپروت و رویا هستم. تقصیر این آلودگیجات هواست جون شوما. انگار داری صبح تا شب دود میزنی تو رگ. مخ تعطیل شدم (هه هه هه). بعله عرض میکردم خدمتتون. خب؟ بگو خب. بگو دیگه. حالا همین جوری بگو فعلاً تا ببینیم چی میشه. آها به این سؤال ما جواب بده که چرا ما سقوط میکنیم؟ یعنی وقتی سوار طیاره میشیم و هواپیما هوا میره، نمیدونی تا کجا میره؟ نه بگو واقعاً چرا؟ نه چرا؟ البت من اصولاً از نونهالکانیسالی کلی از این سؤالا داشتم. مثلاً اون داستانه بود که میگفت بزی نشست تو ایوونش، نامه نوشت به مادرش، من بزی تو هستم، نازنازی تو هستم، دیروز رفتم تو جنگل شیرو شلافه نه ببخشید کلافه کردم، با اون شاخای تیزم، شیکمشو پاره کردم. آخه چرا؟ نه واقعاً چرا این همه خشانت؟ رفته یه کاره شیکم یارو رو سفره کرده. این کار بسیار بده. حتی به نظرم از جعل خلیج سردار توسط فارس بدتره. بعدش واقعاً این بزه. منظورم اون کره بزه هست. توی جنگل رفته و دو سه تا جنایت کرده. یکیش که همون قتله. دومیش که تخریب محیط دایرهست؟ ها؟ آره منظورم همون محیط زیستشناسیه. ها؟ اشتباه کردم؟ حالا چه فرقی داره. همون محیط زیست. بعدش میخوام بدونم این از کجا پول آورده خونه ساخته که ایوون هم داره؟ من که میگم حتماً اقتباس بانکی کرده. البته این منزل ما که هست. خب؟ بگو خب؟ منظورم مادر بچههاست خنگ. تو آخه چطور تو رادیو هستی بعد من پشت فرمون؟ چطور تو دیپلم گرفتی آخه؟
آقا جان ما هرز رفتیم!
رادیو جوان / جوانی آزاد- آقا جان ما ما هرز رفتیم؟ نه هرز نبود. یه چیز دیگه بود. آها ما هدر رفتیم. شوما چقدر قیافهت آشنا میزنهها، شوما رو من یه جا دیدم. جون من بگو. تو محله ما نیستی؟ نیستی. باشه خیالی نیست اما آشنا میزنی. بعله. داشتم میگفتم. ما هدر رفتیم. این همه استهداد در ما مردونده شد جون شوما. وقتی باهات حرف میزنم مجله نخون بیتربیت. میزنم میترکونمتا. عرض کنم حضورتون که. گوش بده. عرض کنم حضورتون که من نباس راننده میشدم. آخه این چه وضعشه. میخوان سه تا صفر رو بردارن از رو پول. نشنیدی؟ جون شوما خودم شنفتم از تو رادیو. میگن که میخوان سه تا از این صفرا رو پاک کنن. یعنی اون که سه تا صفر از هزار تومنی کم کنن بشه یه تومن. آدم هزار برابر درآمدش کم میشه دیگه. اون وقت من که کرایه خونه میدم دویست هزار تومن، چه جوری با این کرایهها که کم میشن پول اجاره بدم آخه؟ آخه این رسمه. حالا چند روز دیگه همه ادارهجاتم ساعتشون به هم میریزه. میگن ساعت ۹ صبح همه باهاس سر کار باشن. اون وقت هفت و هشت صبح پرنده هم تو خیابون نمیچره چه به رسه به این که ما مسافر بزنیم. آخه من با این درامد چی کار کنم؟ همهش هم قسط این ماشین رو باهاس یدم دیگه.
نتایج نهایی برندگان یازدهمین جشن خانه سینما
جشن خانه سینما از ساعت ۱۹:۳۰ در کاخ موزه سعدآباد برگزار شده است. نتایج نهایی بدین شرح است:
بهترین فیلم: «اتوبوس شب» به تهیهکنندگی «مهدی همایونفر»
بهترین بازیگر نقش اول مرد: «خسرو شکیبایی» به خاطر فیلم «اتوبوس شب»
بهترین بازیگر نقش اول زن: «باران کوثری» به خاطر فیلم «خونبازی»
بهترین بازیگر نقش مکمل مرد: «صابر ابر» به خاطر فیلم «مینای شهر خاموش»
بهترین بازیگر نقش مکمل زن: «سیما تیرانداز» به خاطر فیلم «پاداش سکوت»
بهترین فیلمنامه: «کیومرث پوراحمد» و «حسن شکاری» به خاطر فیلم« اتوبوس شب»
بهترین کارگردانی: «رخشان بنیاعتماد» و «محسن عبدالوهاب» به خاطر فیلم «خونبازی»
بهترین فیلمبرداری: «حمید خضوعی ابیانه» به خاطر فیلم «پابرهنه در بهشت»
بهترین تدوین: «بهرام دهقانی» به خاطر فیلم «پابرهنه در بهشت»
بهترین موسیقی: «کارن همایونفر» به خاطر فیلم «آفتاب بر همه یکسان میتابد»
بهترین صدابرداری: «یدالله نجفی» به خاطر فیلم «خونبازی»
بهترین صداگذاری و میکس: «مسعود بهنام» و «حسین ابوالصدق» به خاطر فیلم «اتوبوس شب»
بهترین طراحی صحنه و لباس: «ایرج رامینفر» به خاطر فیلم «پرونده هاوانا»
بهترین چهرهپردازی: «مهرداد میرکیانی» به خاطر فیلم «قاعده بازی»
بهترین جلوههای ویژه میدانی: «محسن روزبهانی» به خاطر فیلم «روز سوم»
بهترین جلوههای ویژه بصری: «علاءالدین پژهان» به خاطر فیلم «پاداش سکوت»
بهترین فیلم کوتاه: «عاطفه خادمالرضا» به خاطر فیلم «تنگ خالی ماهی»
بهترین مستند تجربی: «شهرام مکری» به خاطر فیلم «محدوده دایره»
(سپاس از حامد جوادزاده عزیز که نتیجهها رو در طول جشن دونه به دونه برام اس.ام.اس کرد. این هم یه جور روزنامهنگاری شهروندیه دیگه)
لینکهای مرتبط:
– فهرست کامل نامزدهای این دوره
یه ژاپونی تو تهرون
رادیو جوان / جوانی آزاد- جونم؟ چی؟ نه نرفتم تا حالا. اما پیداش میکنم واست. بیا بالا فعلاً. ببخشینا. شوما ژاپونی هستی؟ ها؟ نه آخه یه لحظه حس کردم شوما ژاپونی هستین. عرض کنم حضورتون که این ژاپونیها ملت خیلی زرنگی هستن. یعنی تمام دنیا رو گرفتن الان. خودم توی این فیلمای یانگون دیدم. حتی توی آشپزی و پزشک هم پیشرفت کردن. غذاهای خوشمزه میپزونن که آدم نصفه شب هم گشنهش میشه. به نظر من زناشون هم کلاً خیلی کدبانو هستن که از حتی از هر هزار تا انگشتشون یک هنر میباره. جون شوما. البت من فکر میکنم که یانگون هم ایرونیه. این ترکمنصحرا که میری. خب؟ بگو خب. من یه بار دربست رفتم تا اونجا همهشون شبیه یانگون بودن به چشم خواهری خوشگل. من فکر میکنم که بهترین آدمای دنیا ما ایرونیها هستیم. اصلاً شوما میدونی که اسکندر که همه دنیا رو گرفت، ایرونی بود؟ والله. الان این همه اسم بچههاشون رو گذاشتن اسکندر. مثه نوه عموی پدری زن داداش ما. این زیدان بود که فوتبالش خوب بود توی فرانسه. همون. من خودم دیدم توی تیلویزیون. خیلی مشتیه. با کله رفت تو صورت اون آقای ایتالیایی که مثه جاهلا روی دستش خال کوبونده بود. اون هم ایرونیه. بچه پامناره جون شوما. یکی از فامیلاشون رو میشناسم من. اون هم فوتبال میزنه. بهش میگن فرید زیدان. به نظر من این آدمای غیرایرونی خیلی بدن.
تربیت نااهل را چون گربهها در منزل است
برنامه جوانی آزاد تا بعد از ماه رمضون تعطیل شد. فکر کنم چند تا از آیتمها رو نذاشتم اینجا. این چند تا رو هم بذارم، از دستش خلاص میشین.
رادیو جوان / جوانی آزاد- ای بابا. حالا یعنی چیکارمون داره؟ ما که امروز خلاف نکردیم. جانم؟ سلام سرکار. به خدا ما خلاف نکردیم. هان؟ میخوای سوار شی؟ آها. مخلصیم. چاکریم. بیا بالا سرکار. کجا میری دربست میبرمت.
خوبی شوما؟ ما خیلی چاکرجاتیما. به جون شوما فکر کردم میخوای جریمهمون کنی. بعله. آقا ما خیلی دوست داشتیم پلیس شیم. از همون اول… که نه. از دوم… از اون موقع که کوچیک بودیم به آقامون خدا بیامرز (خدا رفتگان شوما رو هم ببخشه بیامرزه) میگفتیم که دوس داریم. تو بچگیهامون هم کلی دزد گرفتیم تو بازی و اینا. خوش به حال شوما. عرض کنم حضورت که کلاً همه جا رو دزد و آدم اراذل و بیتربیت برمیداره. همه چی به هم میریزه. سنگ رو سنگ بند نمیشه. همین چند سال پیش مگه نبود زدن برج دوقلو رو ترکوندن تو خارج این اراذل خاطرتون که هست؟ حالا فکر کن این تیر دوقلو که هست خب؟ بگو خب. بزنن درب و داغونش کنن. آدم اعصابش میپاچه از هم. این میلاد هست؟ این آقای میلاد بابا. معروفه که. همین که داره برج میسازه روش شماره داره. الان فکر کنم ۱۷-۱۸ باشه که برجشو بسازن. خب؟ ای ول. همون برج میلاد. این فکر کن اگه امنیت نداشت میشد بسازتش؟ کلاً یا درست نمیشد یا کج و کوله میشد. از قدیم گفتن که «خشت اول گر نهد معمار کج، تربیت نااهل را چون گربهها در منزل است». یعنی آدم بیتربیت نااهل ارذل تو خونه باید تربیت شه. جون شوما. اگر تربیت نشه، یا به زور تربیتش نکنین، میره سراغ ثریا. همون دختر حامد خان که موبایلفروشی داره و البته اهل حاشیه هم رست بین خودمون باشه. من کلاً بهش مشکوفم. میگن دو سه بار چک بیمحل کشیده و در رفته. اصلاً این جور آدما رو باید انداخت زندون. حالا من آدرسش رو میدم بهتون یه چند هفته تحت نظرش بگیرین یا استرطاقش کنین، حتماً مچش رو میگیرین. خجالت نمیکشه. چک میکشه و در میره. مثه کش تنبون (هه هه هه). باهاس اینا رو انداخت زندون تا درس عبرت بشه که درس سختی هم هست اما من یادمه خوب شدم. فکر کنم ۱۷ شده بودم. البت دروغ نگم شایدم ۱۶٫ باهاس زد تو سرشون تا آدم شن. موبایل میفروشه. خجالتآوره. هر جا کج رفتن باید با چکش زد تو سرشون. خودش هم عینهو میخه (هه هه هه). اون وقت شوما کدوم کلانتری هستین سرکار؟ ها؟ کلانتری نیستین؟ پس کجا هستین؟ پلیس نیستی؟ د؟ سر کار گذاشتی منو؟ لباس پلیس میپوشی؟ جهل مأمور قانون میکنی؟ ها؟ نگهبان؟ کجا؟ جلو در رستوران؟ کلاهت اینجوریه چرا؟ وایسا بینیم؟ کجا در میری؟ الان میبرم معرفیت میکنم. عنوان جعلی خلیج. کاریکارتونیسم. تلاونگ. پاواروتینگ. جرثوبه فساد. جربزه. بیا بینم. تکدیگری. احزاب. ضدانقلاب. ساماندهی. فقر فرهنگی. متخاصم.
شمارش معکوس برای احداث بینی
هفتهنامه چلچراغ– دیدم که بینیات را عمل کردهای و طوری نگاهم میکنی که بگویمت خوب شده یا که نه. نه میخواهم موافق باشم با این کار نه مخالف. اما میدانی چیست؟ چند روز پیش داشتم با دوستی گپ میزدم درباره این که ما چرا این قدر ظاهرمان را دستکاری میکنیم. اشتباه نکن. منظورم این نیست که کسی نباید به ظاهر خودش برسد. مشکل من با آنهایی هست که به طور اغراقآمیزی ظاهرشان را تغییر میدهند. آرایشهای تند میکنند یا چیزهایی شبیه به گیره و پرچ به سر و کلهشان میچسبانند. هیچ جای دیگری در دنیا ندیدهام که دختران و زنانش این قدر از موارد آرایشی استفاده کنند. کلاً به نظر میرسد که در این یک مورد آدمها بیشتر خودشان هستند. گاهی فکر میکنم داریم به تدریج به سمت ظاهرسازی و دروغپردازی متمایل میشویم. به صحبتهای روزانه خودمان که نگاه میکنم میبینم خیلی وقتها به چیزهایی که میشنوم اعتقادی ندارم مگر آن که حداقل یک «به جان فلانی» ضمیمهاش شده باشد. این ضمیمه هم مدتیست دارد کمرنگ و کمرنگتر میشود. بسیاری از قولهایمان بدل شده است به وعدههای سر خرمن. به راحتی زیرش میزنیم و تکذیبش میکنیم. چند ماه پیش از مسؤول برگزاری یکی از نمایشگاهها پرسیدم که چرا حرفی که زدهاید با عملتان این قدر فاصله داشت. در پاسخ علت اصلیاش را گفت و بلافاصله اضافه کرد که گرچه اگر همین را فردا به من بگویی تکذیبش میکنم. این روزها حتی دیگر نمیشود به چراغ شمارش معکوس چهارراه اعتماد کرد. خودت که میبینی نه هفتش هفت است و نه سبزش سبز. با این وضع خیلی دوست دارم به شماره روزهای باقیمانده افتتاح فلان پروژه فرهنگی یا شهری دل خوش کنم. یکی از بچهها که تازه از مالزی آمده میگوید فرودگاه آنجا را که یکی از بزرگترین فرودگاههای دنیاست، سه ساله ساختند. این تقریباً زمانی است که آن نمایشگر معکوس کذایی برای ساخت یک پل زیرگذر در تهران نشان میدهد. یا آن یکی که شمارههایش دقیقاً روی یک مناسبت خاص تنظیم شده است نه با فرمولهای بدست آمده از مهندسی پروژه و طراحی سیستمها. ببخشید. وبلاگ همین است دیگر. از بینی تو شروع کردم و به پل توحید رسیدم.
دندان آبی
تمام هفته گذشته رو مشغول کار روی یک فیلم کوتاه بودم به نام «دندان آبی» یا Bluetooth. این دومین فیلم کوتاهی بود که با «هومن سیدی» کار میکردم. اردیبهشت سال قبل فیلم اول به اسم «۳۵ متری سطح آب» کار شد که امسال توسط مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی خریداری شد و احتمالاً به زودی راهی جشنوارهها میشه. دندان آبی رو هم مرکز تهیهکنندگی کرد و حالا هم در مرحله پستولید هست. تجربه خیلی خوبی بود. تقریباً از اردیبهشت امسال روش برنامهریزی کردیم و کلی جلسه و بحث درباره موضوع و در نهایت هم تبدیل شد به فیلمنامه و بعدش هم تولید. موضوع هم به نظرم هم جذاب هست و کشش داره هم یکی از مشکلات فعلی جامعه ما رو نشون میده. این هم آدرس وبلاگ فیلم کوتاه دندان آبی.
خواستم یه عکس از فیلم بذارم، دیدم بهتره از خود وبلاگ عکسها رو ببینید. این بود که عکس خودم رو گذاشتم (مثلاً دلیل قانعکننده که چرا عکس خودمو گذاشتم اینجا).
سمعک یا هانس فری
رادیو جوان / جوانی آزاد- بیا بالا ننه جون. بیا. شومام جای ننه خدا بیامرز ما. کجا میری؟ بازار. تو این ترافیک گرچه سخته ولی خب جهنم و ضرر. گریه نکن زار زار. میبرمت بازار (هر هر هر). بازار بود یا لالهزار بود؟ حالا چه فرقی داره. تو بگو جردن. این نوه عموی عمه خان باجی ما که هست خب؟ بگو خب. یه پسر ۲۵ سالهست جون شوما اما خداییش وجنانت و محاسنی داره به قاعده دو قبضه یه وجبی. خیلی بچه باخدایی هست جون شوما. خیلی وقته تو بازاره. البت اولش وضعش خوب نبودا. تو بازار حمالی میکرد اما بچه با جُربزی بود. زد تو کار معامله و اینا خلاصه کلی پول و پله زد به هم. خیلی هم خیّره به جون عزیزت. همهش در حال قرض دادن پول به مردمه. اهل بهره مهره هم نیست. یعنی نیست دینداره اساسی، گناه نمیکنه. یه کاری می کنه که همه راضی باشن. میشینه مثلاً این کیبریتو میفروشه به شوما یه میلیون تومن، بعدش میخره ازت بعد از یه ماه ۹۵۰ هزار تومن. معاملهست دیگه. کلی هم سود توشه. بعدش کلی همیشه گوسفند و گاو هم میکشه و میده فقیر فقرا. بالا و پایین بازار بهش میگن حاجی. اصلاً وقتی حرف میزنه نورانیه. حتی سین «سلام»ش هم صاد میزنه جون شوما.
فقط یه بدی دره. البت خوبی هم دارهها. خوبیش اینه که قرمزه. یعنی طرفدار قرمزه. دوآتیشه اما نامرد نمیدونم چرا طرفتار سلطان نیست. سلطان سروره. اما این فامیل ما کلاً چش نداره هیچ رقم شاه و پادشاه و سلطان ببینه. هنوزم به کرمونشاه میگه باختران.