دیروز آزاده یه بلیت میهمان برام جور کرد. هفته گذشته پشت صحنه تئاتر «بیداریخانه نسوان» رو دیده بودم و دیشب هم خودش رو در سالن چارسو از مجموعه تئاتر شهر.
داستانی که در این تئاتر روایت میشه مربوطه به دهه بیست در حکومت رضاخانی که از فرنگ برگشتهها سعی دارند تا تجدد رو وارد فرهنگ ایران بکنند. بحبوحه ثبت جمعیتهای مختلف هست و از این جمله دختریه که از فرانسه میاد تا جمعیت بیداریخانه نسوان رو تشکیل و در اون به زنان پیشرو ایرانی درامنویسی آموزش بده. در این بین مشکلات زیادی از سوی مردم و به ویژه خانوادههاشون سر راهشون قرار میگیره.
مدت این تئاتر چیزی حدود دو ساعته و البته سالن بسیار شلوغ. طنز تلخی در اون هست که با بازی بازیگرانش دو چندان میشه. هر چند آدم رو میخندونه اما ته دلت از این همه بیفرهنگی در فشار و ناراحتی خواهی بود.
نویسنده و کارگردان این تئاتر حسین کیانی و بازیگرانش افسانه ماهیان، آیدا کیخایی، آزاده صمدی، پونه عبدالکریمزاده، رویا میرعلمی، شهرام حقیقتدوست، امیررضا دلاوری و حمیدرضا آذرنگ هستند.
در کنار همه اینها در میان پردههای نمایش موسیقی و آواز کسانی چون هانا کامکار رو خواهید شنید.
زنان
گزارش اقلیت از یک پارک کاملاً زنانه
این پارک مخصوص بانوان که خبرش این روزها همه جا پیچیده است، پشت خانهام هست. یک پارک بزرگ روی تپههای عباسآباد که هم پیست دوچرخهسواری دارد و هم باشگاه تیر و کمان. پارک مورد نظر اول اسمش بود «پارک نشاط». دو سال قبل تصمیم گرفتند که این پارک را زنانه کنند برای همین اسمش را گذاشتند «بهشت مادران» و البته داخلش را حصارکشی کردند و پیست زنانه ساختند. سیزدهبدر امسال که در و پیکر پارک باز بود، سرکی هم کشیدم به آن قسمت زنانه که خدای ناکرده عقدهای از دنیا نروم چون فلاسفه میگویند الإنسان حریص بما مُنِع به زبان خودمانی یعنی هر چی روی کانال دبل ایکس لارج ماهواره پسورد بذاری آدم دوس داره تماشاش کنه داداش. به هر حال همان موقع دور تا دور حصار مشبک باغ را برزنت پلاستیکی کشیدند و میلیونها تومان خرج ایمنسازی ضدنگاه هیز مردانه ای کردند که بعد از چند ماه به علت باد و بوران و خطهای چاقو روی برزنت و شعلههای شبانه فندک عملاً چیزی از آن حصار باقی نماند. حالا هم که کلی توی بوق و کرنا شده که ما پارک اختصاصی زنان داریم معنا و مفهومش این است که کل پارک را زنانه کردیم که مردم محل بروند لای دست باقالیها ورزش کنند. ایمنسازی مشدد هم شده البته با جنسی مزخرفتر از برزنتهای قبلی که با رنگهای زرد اناری و سفید بلالی این قسمت محله را که کنار اتوبان حقانی هست زیباسازی و فریباپردازی کنند. واقعاً که آقای قالیباف این یکی را پز دادهاید و ما بُز آوردهایم. حالا هم یک سری بادمجان دور قابچین آمدهاند یک پارچه علم کردهاند زیر پل سیدخندان و از شهرداری منطقه تشکر کردهاند به خاطر این تلاشهای بیدریغ! برادر قالیباف این شهر ما به زبالهدانهای تفکیک زباله بیشتر نیاز دارد تا به پارکهای تفکیک جنسیت.
گربههای محل ما را که خاطرتان هست؟ این روزها نگرانم که از روی پشتبام، مجهز به دوربینهای دوربرد ماورای بنفش و دید شب و سایر تجهیزات، این گربههای حریص دیوارهای چینی پارک را در هم بشکنند.
امپراتور روی جلد شما لخت است
از توضیح خانم تارا نجد احمدی درباره اعتراضها تصویر روی جلد شماره ۲۶ نشریه زنستان متوجه میشویم:
با آن که تصویر روی جلد شماره ۲۶، انتقادی آشکار به شرایط و فضای جامعهایست که در آن افراد به موجوداتی صرفاً غریزی و شهوانی تقلیل داده شدهاند، اما مشخص نیست که چرا افراد این جامعه و موجودات شهوانی از دید خانم نجد احمدی و دوستانشان فقط مردان هستند. این تصویر کاریکاتورگونهای که میگویید بهتر نیست مردان را در کنار زنان نشان دهد؟ چرا که به قول خودتان چون این جا مقصود از ازدواج موقت، برقراری رابطه جنسی بین زن و مرد است این نگاه صرفاً جنسی، هم زنان و هم مردان را شامل خواهد شد. این تصویری که قرار است به ما نگاه کند، سخن بگوید، اعتراض کند و گاه بخندد و از ما بخواهد به او فکر و صد البته به دیدنش عادت کنیم، و بدون آن که «دستپاچه» شویم در آن عمیق بشویم چرا فقط به منی که مرد هستم میخندد؟ مگر نه این است که این تصویر طرح جلد نشریه گروهی از زنان و مردان فمینیست است که تعدادی از دوستان من هم در آن قلم میزنند؟ شایسته نیست دوستان به هم بخندند. اجازه دهید با هم به این مضحکه ازدواج موقت بخندیم. آن هم با علم بر همه خواص و پارامترهای یک کاریکاتور و فارغ از اصطلاحاتی چون کلیشهشکنی مفهومی، معادلات قدرت حاکم در رابطه سوژه بیننده و فاعل و ابژه دیدهشونده و مفعول که مفاهیمی آکادمیک و فاخر است.
این حافظه بصری طفلکی مردانه ناراضی ما و نگاهی که متأسفانه سادهانگارانه و بدبینانه است بارها به این عکس نگاه کرده، حتی سرش را چند بار کج و معوج کرده و سعی کرده بارها درباره مفهوم این تصویر قضاوت کند. با توجه به تمام آزادیهایی که برای مخاطب در برداشت از تصویر اعطا کردهاید و درک او از اثر، باز هم آن را توهینآمیز میداند. امشب دو بار به یاد داستان «امپراتور و لباس تازه» کریستین آندرسن افتادم. به نظر پسرک امپراتور لخت است هر چند میگویند هر کس که لباس را نبیند احمق است. تصویر روی جلد زنستان نگاه جنسیتی منفی به تمام مردهای جامعه دارد هر چند شما میتوانید بگویید این درک ماست که سادهانگارانه و بدبینانه است.
امان از این مردان پفیوز و حقیر!
میشناسین منو که. اهل جر و بحثهای بیسرانجام نیستم. فقط انرژیم رو کم میکنه. مخصوصاً از نوع جدال نوشتاری و مخصوصاً اگه یه طرف ماجرا بیهوا بهت دری وری بگه. شده برین توی خیابون یکی بپره بهتون چون پراید دارین؟ اون هم به این دلیل که همه پراید سوارها بد میرونن؟ بعدش هم معلوم شه به خاطر این بوده که همسایشون پراید داره. هر روز یه جوری پارک میکنه که طرف عذاب میکشه برای در آوردن ماشینش از پارکینگ؟
حالا حکایت ما و اون
از اون جایی که ایشون بنده رو هم دعوت کردند به این که با این عقل ناقص پاسخ به شبهات دینی بدم و از اون جایی که من نهایتاً سواد دینی در حد یه دعانویس و جنگیر دارم و کمی هم به طلسم و جادو و اسطرلاب دیجیتالی تسلط دارم، دعای زیر رو تقدیمتون میکنم. این دعا رو توی یه استکان آب جوش حل کنید. بدینش به یه بچه که هنوز بالغ نشده. بعدش با سه متر سایه نبردبون بجوشونید و بپاچید جلو در اتاقتون. اون وقت نویسنده این وبلاگ سکته میکنه و تمام مشکلات عالم هستی بر طرف میشه. در صورتی که باز هم زنده موند، میتونید از نوشتههای این وبلاگ کمک بگیرید.
الهی. قتل رجل الفضول بأشد مجازاه فی تمام الفصول. شعل رجل الحلیم بعذاب الألیم. کثر نساء الإیرانی علی الخصوص تهرانی بمقدار الکثیر و نصرهما فی هذه المسیر. آمین یا رب العالمین.
Esperm Donors & Egg Sharers
چشمهایم را که میبندم، کلی توپ بنفش و یشمی و خاکستری توی چشمخانهام بالا و پایین میپرند. میلولند میان هم و به یکدیگر تنه میزنند و میخورند به دیوارهها و دوباره برمیگردند. لابد عوارض نگاه کردن زیاد به مانیتور است این چیزها. این ترم کلاس زبانم را هم فردا تمام میکنم و میروم ترم بعدی و لابد کلی ذوقمرگ میشوم که انگلیسیمان دارد خدا میشود. گاهی که برای خودم خواب انگلیسی میبینم اعتماد به نفسم دچار دوپینگ خوشبینانهای میشود و همین که لای ۴ تا روزنامه مثل گاردین را باز میکنم، به این نتجه میرسم که حالا حالاها باد بروم انگلیسی بچرم. دیشب محض تنوع رفتم سراغ یکی از شمارههای تابستان روزنامه مترو چاپ لندن که به همراه چند تا روزنامه دیگر از سیما و لارا گرفته بودم. به نظرم بخش آگهیها از همه بانمکتر بود و مطالب خواندنیتری داشت. این هم یکی از آگهیهای استخدام خواندنیاش. چه کنم دیگر بگذارید به حساب ندید بدید بودن من:
(age 18-45) wanted to help infertile couples.
£۲۰ paid per sample (incl. expenses).
W1 area.
Phone: (020) 7563 4306
E-mail: [email protected]
زن در برابر زن
الان از کافینتی در مدان هفت تیر این مطالب رو مینویسم. تجمع امروز ۲۲ خرداد ماه زنان که با عنوان «تجمع مسالمتآمیز زنان در اعتراض به قوانین زنستیز» انجام میگرفت با دخالت نیروی انتظامی پایان گرفت. من درست موقعی به میدان هفت تیر رسیدم که ماشینهای متعدد نیروی انتظامی و نیروهای پلیس مشغول متفرق کردن جمعیت بودند. نکته قابل توجه تعدد نیروهای پلیس زن بود که در مواقعی هم متوسل به خشونت میشدند. تقابل زنهایی که برای اعتراض جمع شده بودند با زنهایی نیروی انتظامی خیلی جالب بود. یکی از دخترهای معترض در حالی که یکی از زنان پلیس با باتوم دنبالش کرده بود بهش میگفت: «یعنی برات مهم نیست که شوهرت دو تا زن بگیره؟». یکی دیگه هم از برخورد نامناسب و خشن نیروی انتظامی شاکی بود و علناً بهشون دری وری میگفت.
به هر حال دستگیریها زیاد بوده و من چند تایی ماشین دیدم که پر از زن و مرد بودند. وضعیت میدان هفت تیر تقریباً به هم ریخته و خیلی از مردم هم جمع شدن که بیبنن چه خبره.
پ.ن: ساعت ۷ عصره و نیروهای انتظامی همچنان در میدان مستقر هستند.
ریپکس آلت تناسلی مردان را تکه تکه میکند
«مردانی که در سوئد به زنان تجاوز میکنند به زودی یا از این عمل دست خواهند کشید و یا با آلت تناسلی تکه تکه شده مجبور به مراجعه به مراکز پزشکی خواهند شد. این سلاح جدید که در سوئد جلب توجه بسیاری کرده است توسط سونت اهلرز بانوی ۵۷ ساله، پزشک و تبعه آفریقای جنوبی طراحی و به جامعه زنان هدیه شده است. سالانه حدود ۵۰ هزار تجاوز به زنان در آفریقای جنوبی صورت می گیرد.» این هم اصل خبر و متن کاملش
اما تحلیل و تفسیر
خب خدا رو شکر که این مشکل هم در سراسر دنیا حل میشه اما این وسیله به درد همه جا میخوره جز ایران اون هم به هزار و سه دلیل که من اینجا سه دلیلش رو میارم:
۱- اولاً این ماسماسک فقط به درد زنان محترم میخوره نه دخترها. دلیلش هم واضحه چون اصولاً در صورت استفاده توسط دخترها، بلافاصله تبدیل به زن میشن و ممکنه دیگه اساس کار براشون مهم نباشه!
۲- من نگران آقایونی هستم که ممکنه مورد انتقام قرار بگیرن. به عبارت دیگر ممکنه یه خانوم شیر پاک نخوردهای پیدا بشه و وسیله رو هم جاسازی کنه و دام پهن کنه و بعد از این که لابراتوار آقاهه رو ترکوند، انتقام تمام زنان عالم رو برای همیشه از آقای خواجه شمبل قوطی بستونه.
۳- از طرف دیگه با توجه به طبع شجاع آقایون و داوطلبان روزافزون کامیکازه و عملیات انتحاری، هیچ هم بعید نیست که دوستان با اطلاع کامل از وجود این آلت قتاله و قرون وسطایی به استقبال برن.
به اینش فکر نکرده بودین نه؟
تاریخچه اختراع زنِ مدرنِ ایرانی
کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»، اثر زیبای رضا قاسمی رو میخوندم، یه پاراگراف با محتوای ظریف دیدم که واقعاً برام لذتبخش بود. خواستم شمام شریک بشین:
«تاریخچه اختراع زنِ مدرنِ ایرانی بیشباهت به تاریخچه اختراع اتوموبیل نیست. با این تفاوت که اتوموبیل کالسکهای بود که اول محتویاتش عوض شده بود (یعنی اسبهایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کمکم شکلش متناسبِ این محتوا شده بود و زنِ مدرنِ ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبالِ محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود. (اختراع زن سنتی هم، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد). این طور بود که هر کس، به تناسبِ امکانات و ذائقه شخصی، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زنِ مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه تغییراتش، گاه، از چادر بود تا مینیژوپ. میخواست در همه تصمیمها شریک باشد اما همه مسؤولیتها را از مردش میخواست. میخواست شخصیتش در نظرِ دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبههای زنانهاش به میدان میآمد. مینیژوپ میپوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما، اگر کسی به او چیزی میگفت، از بیچشم و رویی مردم شکایت میکرد. طالبِ شرکتِ پایاپای مرد در امورِ خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن میداد ضعیف و بیشخصیت قلمداد میکرد. خواستارِ اظهارِنظر در مباحثِ جدی بود اما برای داشتنِ یک نقطهنظرِ جدی کوششی نمیکرد. از زندگیِ زناشوییاش ناراضی بود اما نه شهامتِ جدا شدن داشت، نه خیانت. به برابریِ جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما، وقتی کار به جدایی میکشید، به جوانیاش که بیخود و بیجهت پای دیگری حرام شده بود تأسف میخورد.»
ترازوهای مقلوب
این روزها بیش از حد سرمون شلوغ شده اینه که بعضی وقتها واقعاً وقت نمیکنم چیزی بنویسم اینجا. اما دیدم اگه درباره افسانه نوروزی چیزی ننویسم، یه صدای اعتراض کمتر هم هر چی باشه یه صداست. به این حکمها که بر میخورم واقعاً تعجب میکنم. یه چیزی فراتر از گرد شدن چشم و این حرفا. فکر میکنم قلبم هم داره مچاله میشه یه جورایی. خیلی حرفهها خیـــــــــلی! یاروها تو کرمان میریزن ملت رو پاره پوره میکنن، بعد از کلی بالا پایین کردن حکم میدن و آزادشون میکنن، اون وقت این خانوم رو که برای دفاع از خودش زده یه آدم شهوتران رو کشته میخوان اعدامش کنن. یادمه یه جایی خونده بودم که توی بعضی از ایالتهای آمریکا یه قانون وجود داره که مفهومش یه چیزی توی این مایههاست: «هر کی بیاجازه وارد حریم و ملک خصوصی من بشه خونش پای خودشه!» یعنی چی؟ یعنی اگه من با یه تابلوی هشدار بهتون بگم که همین جوری حق ندارین بیاین تو ملک من، و شما باز هم بیاین، من حق دارم که شما رو بکشم چون شما یه متجاوزین. حالا اینجا یه بنده خدایی میخواد از خصوصیترین حریم خودش، یعنی جسمش و انسانیتش دفاع کنه، اما نباید این کار رو بکنه!!! به هر حال جدا از همه این داستانها به نظر من نفس عمل اعدام کار ناپسندیه. چند تایی از دوستان دارن در جهت اعتراض بیانیه منتشر میکنن و امضا جمع میکنن. اگه شما هم مخالف این اعدام هستین، برین امضا کنین. آدرس شماره ۱، آدرس شماره ۲، آدرس شماره ۳.
خودشیفتگی آناتول
– ما و زنها دلهامون هر کدوم به یه راهی میره! من از اونها میپرسیدم: قبل از من کسی رو دوست داشتین؟ اونها از من میپرسیدند: بعد از من کسی رو دوست خواهید داشت؟… ما همیشه میخوایم اولین عشق اونها باشیم، اونها میخواند آخرین عشق ما باشند!
– تو و امثال تو… در هر زنی دنبال یک عشوهگر طناز میگردید… اما من در هر عشوهگر طنازی دنبال زن میگشتم!
(خودشیفتگی آناتول – آرتور اشنیتسلر)
توطئه، کودتا
بوی توطئه میاد… بوی کودتای خزنده. دیدین چی شد؟ این زن جماعت دارن نقشههایی میکشن. هی ما گفتیم مردان وبلاگستان متحد شوید به یه ور اون جاتون هم نگرفتین (منظورم یه ور سیبیلتونه). به هر حال بفرمایین سیاحت کنین فراخوان اولین اجتماع زنان وبلاگنویس ایرانی مقیم مرکز. حالا از ما گفتن بود . اگه این خانم شادی صدر، صاحاب سایت زنان ایران ماها رو به خاک سیاه ننشوند من یه شاخ سبیلم رو میدم. من میدونم اینا میخوان کاری کنن که توی مسابقه بهترین وبلاگ فارسی یه وبلاگنویس خانوم برنده بشه. اینا میخوان ما رو تحت الشعار (!) قرار بدن. میخوان بگن که دیدین مسابقه رو ما بردیم؟ از همین حالا اقدام کنین. من حوصله تشکیل کمیته بررسی شکست برای وبلاگنویسان مذکر رو ندارم. همین حالا یه سایت بزنیم به نام مردان ایران و با این کودتای خزنده مبارزه کنیم. بعدش هم اولین اجتماع مردان وبلاگنویس مقیم مرکز رو توی ورزشگاه آزادی تشکیل بدیم. آخه هیچ جای دیگه جا نمیشیم.
معلم هندسه!
– سلام خانوم.
– سلام آقا. بفرمایین.
– من یه معلم هندسه میخواستم.
– شما؟
– عرفانی هستم.
– برای کِی؟
– برای حدوداً اول مهر.
– موردی نداره. آدرس و شماره تلفنتون رو محبت کنید.
– بله یادداشت بفرمایین. xxx-xx xx
– باهاتون تماس میگیریم.
اشتباه نکنید. این یه هیچ وجه مکالمه یک دانشآموز با یک آموزشگاه علمی نیست. این دقیقاً مکالمه رمزی یک پسر جوون با فردیه که مسؤول پاسخگویی به تلفن یک خونه عفافه (البته نه خونههای عفاف با مجوز) که چند ساعت پیش جلوی چشم من صورت گرفت.
روز مادر
مادرم
تمام سالها
تمام ماهها
تمام روزها
و تمام لحظهها
از آن توست
چگونه تنها روزی را به نامت گذارم
تو که تمام روزها را از یادم میگذری؟
کج کلاه خان
بعله. این هم از یه سری کلاه کج که اومدن این جا. اینا دنبال چی میگردن؟ همینها رو میگم که سوار لندکروز مشکی میشن و کلاه کج میذارن. قیافههاشون واقعاً وحشتناکه. یهو دیدم از پله ها اومدن بالا و یه نگاهی انداختن. حالا خوب شد که مشتری دختر نداشتم اون لحظه. وگرنه یه بهونهای میگرفتن. خلاصه این جوریه که امنیت ما برقرار میشه. وقتی برن تو هر سوراخی سر بکشن که نکنه دو تا نامحرم (!) با هم باشن. آخه میدونین چیه؟ تمام مشکلات مملکت ما حل شده. فقط مونده کنترل دخترها و پسرها. آخه ممکنه که کنترل جمعیت از دستشون خارج بشه. به هر حال ازدیاد موالید اونم بطور نامشروع چیزی نیست که مسؤولین دوسش داشته باشن. دوستی، صحبتی با یکی از دخترهای خودفروش داشت. بهتره ماجرای این که چطور شد که این کاره شد رو براتون تعریف کنم.
این خانم کلاً پدر و مادرش باهاش زندگی نمیکردن و با برادرش زندگی میکرده. یه بار که تو آریاشهر داشته میرفته، یه آقای شیکپوش و جنتلمنی جلوش رو میگیره و میگه که ببخشید، یه دختری تو خونه ما کار میکنه که میخواهیم براش مانتو بخریم. اگه ممکنه تا یه مانتوفروشی بیاین تا ما یه مانتو براش انتخاب کنیم از روی سایز شما. خلاصه این خانوم هم (حالا از رو خریت خودش یا تور کردن یه پسر خوشتیپ) سوار پژویی میشه که آقا دربست گرفته بودن. راه میفتن و ماشین میره تو کوچه پس کوچهها. تا از طرف دختره اعتراض میشه یه پارچه میگیرن رو دهنش رو میبرنش. چشم که وا میکنه، میبینه که تو یه جایی هست که پر از افغانیه. میگه که میخوای چی کار کنی؟ یارو میگه همه اینها باید با تو برنامه داشته باشن. مثه این که ازشون پولی چیزی گرفته بوده. دختره داد و فریاد میکنه و بالطبع تهدید میشه. بعد از کلی کش و قوس، میگه تو رو خدا اینکار رو نکن من هنوز دخترم. اونم گوشش بدهکار نبوده. میگه پس فقط خودت فقط این کار رو بکن. یارو هم خودش با خشونت شروع میکنه. طوری که دختره بیهوش میشه. میگفت هر وقت چشمم رو وا میکردم میدیدم یکی افتاده روم. تا این که دو نفر ورش میدارن و میبرنش شهریار تو یه خونهایی. اون جا اون دو نفر هم بهش تجاوز میکنن و کنار جاده ولش میکنن. اون هم سرخورده و درب و داغون بر میگرده. خلاصه بعد از اون هم تو دوستیهای بعدی که پیدا میکنه، دیگه چیزی نداشته که از دست بده. هر کسی باهاش دوست میشه و کِیفش رو میبره و میره. این هم که میبینه عملاً شده این کاره، پس چه بهتر که درآمدی هم از این را به دست بیاره. این جوری میشه که طرف رسماً میشه این کاره.
راستی مقصر کیه؟ این دختر؟ اون آقای شیکپوش؟ کی؟
این دنیای زنانه
دیروز یه ایمیل ناشناس گرفتم که گویا نویسنده اش یه خانوم بود که از خوانندههای وبلاگ منه. متن نامه در ارتباط با بحثی بود که چند روز پیش درباره عشقهای پس از ازدواج نوشته بودم.
متن نامه به حدی برام شوک برانگیز بود که تا حالا نتونستم افکارم رو جمع و جور کنم و پاسخ مناسبی براش تهیه کنم یا حتی اون رو به صورت مدون اینجا بنویسم.
ایشون در نامهشون، مطالبی رو از زوایای تاریک زندگی خودشون مطرح کردند که عمیقاً متأسف شدم. متن نامه از این قراره:
سلام آقای عصیان.
من یکی از خوانندههای وبلاگت هستم. وبلاگ شما رو هم در کنار وبلاگ های دیگه میخونم. چند روز پیش به مطلبی در وبلاگ شما برخوردم که اشاره کرده بودید به یکی از دوستانتون که با یک زن متأهل رابطه برقرار کرده.
ببینید من به چگونگی این مسأله و حواشی اون کاری دارم. من فقط میخوام با گفتن گوشهای از زندگی خودم درد تعدادی از این زنها رو بهتون انتقال بدم.
من توی یه خونوادهای بزرگ شدم که بنا رو بر تربیت صحیح فرزندان قرار داده بود، در نتیجه زندگی من هم بر همین منوال شکل گرفت. خانوادهای که مثلاً مسأله طلاق رو امری نکوهیده میدونست. من هم زندگی رو در این خانواده به سمت بلوغ طی کردم. دبستان، راهنمایی، دبیرستان و بالطبع دانشگاه رو هم گذروندم تا این که مثل خیلی از دخترها از بین افرادی که به خواستگاری من میاومدن، یک نفر رو که به نظر مناسب میاومد انتخاب کردم و زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. اون پسر خوبیه. من رو دوست داره، و اهل کار و اداره زندگی هم هست. من قصد ندارم که بگم چه مشکلاتی در زندگی مشترک یا بعد از ازدواج برای زوجها پیش میاد. من فقط میخوام یکی از مشکلات موجود در زندگی افراد رو بررسی کنم. شاید که گوشهای از حقیقتی که شما به دنبالش هستید بیرون بیفته. شاید فقط گوشهای! ترجیح میدم که مستقیماً برم سر اصل مطلب.
من بعد از چهار سال زندگی مشترک، هنوز باکره هستم. باور کنید که این حقیقت محضه. ده روز پیش هم که رفتم پزشکی قانونی، کاغذی به من دادند که حکایت از تایید این امر داشت. فکر نکنید که شوهر من رابطهای غیرعادی با من برقرار میکنه. نه اصلاً این طور نیست. اما در ارتباط نرمال هم ناتوان هست.
خانواده من هنوز از این موضوع اطلاع ندارن. فکر نکنید که ما پیش دکتر نرفتیم. اتفاقاً رفتیم. اون بعد از شنیدن موضوع، از این که من تا حالا تبدیل به یک دیوانه واقعی نشدم تعجب کرد. به هر حال ما به توصیه پزشک هم عمل کردیم و درگیر مسائل بسیاری شدیم. طوری که من این اواخر دچار بحران مضاعفی هم شدم. در نتیجه این توصیهها رو که به نظرم دلقکبازی احمقانه ای رسید کنار گذاشتم.
این فقط گوشهای از مسائل هست که ممکنه زنان یا مردان ایرانی با اون درگیر باشن. من اون زن رو عمیقاً درک میکنم اگر با مسائلی از این گونه، دست به گریبان بوده باشه. دچار سردرگمی بزرگی هستم. از طرفی وجود مشکلات، به من اجازه نمیده که بخوام به اصطلاح خیانت کنم. از طرف دیگر به علت فرهنگ حاکم بر خانواده، توانایی جدا شدن رو ندارم. اینها رو ننوشتم که کسی دنبال راه چاره باشه. نوشتم که گوشهای از زندگی یک زن مطرح بشه. اینها رو برای توجیه عمل کسی هم ننوشتم. خواستم بدونید که به این مسائل اشراف بیشتری هم پیدا کنید.
با احترام: خدانگهدار
من درباره نامه بالا هیچ حرفی نمیتونم بزنم. نمیدونم اگه جای اون زن بودم چه میکردم. ولی سعی کردم خودم رو جای همسرش قرار بدم. فکر میکنم که شدت علاقه یک فرد وقتی به مرز خودخواهی میرسه، من نمیتونم اسمش رو عشق بذارم. این خودخواهیه. اونم بدترین نوع خودخواهی. فکر میکنم اگه من جای اون فرد بودم و همسرم رو هم خیلی دوست داشتم، ازش جدا میشدم. ظلم بزرگی که این مرد در حق این زن میکنه، به هیچ عنوان قابل قبول نیست. این نوع علاقه، آلوده کردن عشقه.
من امیدوار بودم بتونم درباره این نامه بیشتر بنویسم. اما فعلاً که قوه تحلیل از من سلب شده. تا ببینم تو چند روز آینده چی پیش میاد. میتونم حلاجیش کنم یا نه!