شاید…..
آرزوهایم
زندانی قاصدک شدند
که دست زمان آزادشان نکرد.
شاید هم
ستاره شدند
تا دست کسی نرسد بچیندشان.
امروز نمیدانم
چندسالگی عقربههاست
که صمیمانه ترینهایم را
به آینه میدهم.
شاید تهی شدهایم از سرنوشت
که اینگونه شکل پیری خود میشویم
……شاید.
وبلاگ
آغاز
خوب… ما هم خلاصه تونستیم به وبلاگ واسه خودمون درست کنیم. بعد از چند روز سر و کله زدن با Blogger عزیز رخصت ورود به این دنیا رو به ما دادند. خلاصه تونستم یه گوشه دنجی واسه خودم پیدا کنم.
نمیدونم… نمیدونم اینجا رو چند نفر میبینه ولی خوب شاید بتونم اینجا رو طوری درست کنم که مثل درختی باشه توی تابستون که بتونم خستگی رو این تو از تنم بیرون کنم.
ای کاش همینجوری بشه.