کش بدی پاره می‌شه

خواهر من جمعه می‌خواست بره تئاتر شهر. شب که اومد خونه برام تعریف کرد که مجبور شده میدون انقلاب پیاده بشه. و اون مسیری رو که به خاطر نماز جمعه بسته بودن رو پیاده بره. می‌گفت قیافه تهرون یه جور دیگه بود. انگار که یه شهر دیگه هست با یه مردم دیگه. می‌گفت ملت چنان نگاهم می‌کردن که انگار از مریخ اومدم. هر کدوم هم زیر لب یه فحشی می‌دادن و رد می‌شدن. یا خیلی محبت می‌کردن، چپ چپ نگام می‌کردن. (جالبه که خواهر من خیلی ساده می‌گرده). به هر حال می‌گفت احساس کردم اگه به مسیرم ادامه بدم، تیکه تیکه‌ام می‌کنن. این بود که از کوچه پس کوچه‌ها انداختم. من نمی‌تونم هیچ تحلیل خاصی از این مردم داشته باشم. نمی‌تونم بفهمم که چرا چشم دیدن جوون‌ها رو ندارن. انگار که اگه کسی چادر نذاره، کافره. اصلا گیرم که یکی کافره، به کسی چه ربطی داره. مگه تو اسلام نمی‌گن لا اِکراهَ فی الدّین؟ یعنی اینکه دین زوری نیست. به هر حال مردم ما انگار مجبورن برن به اون بهشتی که بعضی‌ها ساختن. فشاری هم که وارد می‌شه رو نسل جوونه. بعضی‌ها نمی‌خوان این خلائی رو که بین نسل‌های قبل و بعد از انقلاب وجود داره، باور کنن. به جای پر کردنش و بجای برداشتن موانع، سعی می‌کنن که این دو تکه فاصله گرفتن رو به زور بخیه به هم بچسبونن. غافلن از این که بابا جان، کش اومدن زیادی باعث پارگی می‌شه.

کج کلاه خان

بعله. این هم از یه سری کلاه کج که اومدن این جا. اینا دنبال چی می‌گردن؟ همین‌ها رو می‌گم که سوار لندکروز مشکی می‌شن و کلاه کج می‌ذارن. قیافه‌هاشون واقعاً وحشتناکه. یهو دیدم از پله ها اومدن بالا و یه نگاهی انداختن. حالا خوب شد که مشتری دختر نداشتم اون لحظه. وگرنه یه بهونه‌ای می‌گرفتن. خلاصه این جوریه که امنیت ما برقرار می‌شه. وقتی برن تو هر سوراخی سر بکشن که نکنه دو تا نامحرم (!) با هم باشن. آخه می‌دونین چیه؟ تمام مشکلات مملکت ما حل شده. فقط مونده کنترل دخترها و پسرها. آخه ممکنه که کنترل جمعیت از دستشون خارج بشه. به هر حال ازدیاد موالید اونم بطور نامشروع چیزی نیست که مسؤولین دوسش داشته باشن. دوستی، صحبتی با یکی از دخترهای خودفروش داشت. بهتره ماجرای این که چطور شد که این کاره شد رو براتون تعریف کنم.
این خانم کلاً پدر و مادرش باهاش زندگی نمی‌کردن و با برادرش زندگی می‌کرده. یه بار که تو آریاشهر داشته می‌رفته، یه آقای شیک‌پوش و جنتلمنی جلوش رو می‌گیره و می‌گه که ببخشید، یه دختری تو خونه ما کار می‌کنه که می‌خواهیم براش مانتو بخریم. اگه ممکنه تا یه مانتوفروشی بیاین تا ما یه مانتو براش انتخاب کنیم از روی سایز شما. خلاصه این خانوم هم (حالا از رو خریت خودش یا تور کردن یه پسر خوش‌تیپ) سوار پژویی می‌شه که آقا دربست گرفته بودن. راه می‌فتن و ماشین می‌ره تو کوچه پس کوچه‌ها. تا از طرف دختره اعتراض می‌شه یه پارچه می‌گیرن رو دهنش رو می‌برنش. چشم که وا می‌کنه، می‌بینه که تو یه جایی هست که پر از افغانیه. می‌گه که می‌خوای چی کار کنی؟ یارو می‌گه همه این‌ها باید با تو برنامه داشته باشن. مثه این که ازشون پولی چیزی گرفته بوده. دختره داد و فریاد می‌کنه و بالطبع تهدید می‌شه. بعد از کلی کش و قوس، می‌گه تو رو خدا اینکار رو نکن من هنوز دخترم. اونم گوشش بدهکار نبوده. می‌گه پس فقط خودت فقط این کار رو بکن. یارو هم خودش با خشونت شروع می‌کنه. طوری که دختره بیهوش می‌شه. می‌گفت هر وقت چشمم رو وا می‌کردم می‌دیدم یکی افتاده روم. تا این که دو نفر ورش می‌دارن و می‌برنش شهریار تو یه خونه‌ایی. اون جا اون دو نفر هم بهش تجاوز می‌کنن و کنار جاده ولش می‌کنن. اون هم سرخورده و درب و داغون بر می‌گرده. خلاصه بعد از اون هم تو دوستی‌های بعدی که پیدا می‌کنه، دیگه چیزی نداشته که از دست بده. هر کسی باهاش دوست می‌شه و کِیفش رو می‌بره و می‌ره. این هم که می‌بینه عملاً شده این کاره، پس چه بهتر که درآمدی هم از این را به دست بیاره. این جوری می‌شه که طرف رسماً می‌شه این کاره.
راستی مقصر کیه؟ این دختر؟ اون آقای شیک‌پوش؟ کی؟

آسوده بخوابید، شهر امن و امان است

دیشب با دو سه تا از بچه ها تصمیم گرفتم برم بیرون شام بخورم اون هم ساعت یه ربع به دوازده شب. راه افتادیم که بریم به سمت یه کله‌پزی خوب. رسیدیم به طباخی فرشته ساعت دوازده و ربع شده بود. اومدیم بریم تو که دیدیم می‌گن بسته هست. هاج و واج مونده بودیم که چرا. آخه اونجا مثلاً شبانه‌روزی بود که گفتن از دو هفته پیش اماکن دستور داده که ساعت دوازده شب تعطیل کنیم. فقط هم ما نبودیم که احساس میخ شدن شدیدی بهمون دست داده بود. مردم خیلی‌هاشون سر کار مونده بودن. خلاصه راه افتادیم به گشتن که یه جایی پیدا کنیم بلکه یه کوفتی بخوریم. عجیب بود همه مغازه‌ها رو انگار گرد مرگ پاشیده بودن. همه کرکره هاشون پایین بود اما کارکنانش هنوز تو بودن. دیگه مسخره‌تر از این نمی‌شه. یعنی اگه یکی بخواد شب جمعه‌ای از خونه بزنه بیرون و یه چیزی بخوره، باید بره سماق بمکه. من نمی‌دونم این کارها دیگه چه معنی می‌ده. یعنی اگه خیابون‌ها خلوت‌تر بشه، امنیت هم بیشتر می‌شه؟ به نظر من که سارق‌ها توی محیط خلوت راحت‌تر کارشون رو انجام می‌دن تا تو محیط شلوغ. این جوری می‌شه که جوون‌ها باید بتمرگن تو خونه و عاقبت خودشون رو درگیر اعتیاد کنن. چون همین چند تا تفریحگاه (اگه رستوران‌ها و طباخی‌ها رو جزو تفریحگاه حساب کنیم) رو هم از دست می‌دن. بایدم بشینن تو خونه و مواد بگیرن دستشون تا بلکه یه کمی از این یکنواختی در بیان. مملکت شده سرزمین بایدها و نبایدها. تمامش شده محدودیت و خودداری. با ادامه این وضع دولت حتماً توی کنترل رشد جمعیت موفق می‌شه. واسه این که حالا خیلی‌ها به فکر رفتن از این جا هستن. صبح تا شب جون بکنن، بعدشم لابد باید بشینن پای برنامه‌های بی‌مزه تلویزیون و سریال‌های پر از دایی جون و خواهرزاده‌های بچه مثبت رو نگاه کنن. آخرش هم دلشون خوش باشه که چار تا تکیه کلام بازیگرها رو یاد گرفتن و اون‌ها رو واسه هم تکرار کنن و هرهر بخندن. معلومه که می‌ذارن می‌رن. دولت هم بهتره به جای چند تا کار مفید بشینه از این قانون‌ها تصویب بکنه و از سرمایه‌گذاران خارجی بخواد که بیان این جا سرمایه‌گذاری کنن و پولشون رو دور بریزن. مجلس هم بهتره هی طرح کمک به افغانستان رو تصویب کنه. روشنفکرهای ما هم بهتره هی هشدار بدن و آمار فرار مغزهای پوک و سالم رو دربیارن که گَر و گَر از ایران در می‌رن. این صحنه‌ها رو هیچ کجا نمی‌تونین ببینین. مختص ایرانه.

دومین تقلبی

یکی از عجایبی که باهاش برخورد کردم و شما هم ممکنه که باهاش برخورد کنید، به اندازه من تعجب کنید اینه که. یکی از دوستاتون بهتون زنگ بزنه و بگه که یه دومینی تو اینترنت ثبت شده به نام شما. وقتی هم برید چک کنید ببینید که حتی شماره تلفن شما هم توش نوشته شده. و این که این دومین با تفاوت یک حرف شبیه یکی از سایت‌های ایرانی (کاپوچینو) باشه که قبلاً واسه یه عده از دوستاتون ثبت کردید. این جاست که ممکنه به ذهنتون خطور کنه که کسی خواسته شما رو پیش دوستاتون خراب کنه.

سه گانه

له شدن
در تناقضات یک بلوغ
آخرین برگی بود
که از شاخه‌ها چکید
درختی که با دوازده شاخه در هم پیچیده
خواهران چهارگانه را
عروس می‌کند
این بار
انتظار تبر را
جوانه خواهد زد
* * *
عنکبوت‌ها تنها هستند
تنها شکار می‌کنند
تنها می‌میرند
و هیچ گاه پروانه‌ نخواهند شد
عنکبوت‌ها
تنها پروانه‌ها را صید می‌کنند
* * *
بوم… بام بام
بوم… بام بام
بوم… بام بام
شاید پریروز
یک سرخپوست به دنیا آمده باشم
شاید هم
یک غارنشین اولیه…
هر چه بودم
رنگ ابرها
در غروب
حس بومی خوبی دارد

غرغر

نمی‌شه. آقا جان نمی‌شه. به بعضی از آدما نمی‌شه حالی کرد که نرن رو اعصاب آدم. حالم از هر چی آدم بی‌مسؤولیت که تیشه به ریشه مردم می‌زنن به هم می‌خوره. ذات بعضی از آدم‌ها با مردم آزاری و کثافت سرشته شده. هیچ وقت هم نمی‌تونی درستشون کنی. مگه می‌شه ادرار رو تمیز کرد؟ ذاتش کثیفه. مشکل از ذاتشه. حیفه اسم انسان که به بعضی‌ها اطلاق بشه. خسته شدم. دلم می‌خواد برم. شاید جای دیگه بهتر باشه. کسی نیست این زنجیرها رو از دست و پای من باز کنه؟ کسی نمی‌دونه کجام درد می‌کنه؟

هنوز مسلخ هنوز

هنوز جای دندان‌های شیریش پر نشده بود…
پرواز پرنده‌ای کوچک را به مسلخ برد
هنوز پشت لب‌هایش سیاه نشده بود…
بکارتی شرمناک را به مسلخ برد
هنوز اندامش شکلی نبرده بود…
راستگویی را به مسلخ برد
هنوز قالبی در سرش نبود…
اندیشه را به مسلخ برد
هنوز غروب نرسیده بود…
طلوع را به مسلخ برد
آینه‌ای که یافت…
خودش را به مسلخ برد

تورمجات

خب امروز مالک اینجا اومد پیشم تا درباره افزایش اجاره صحبت کنه. به مقدار افزایش که رسید گفت: من آدم منصفی هستم. نشستم فکر کردم که نرخ اجاره رو به اندازه تورم ببرم بالا. بیست درصد اجاره‌تون رو بالا ببرم. خب حرف منطقی و کاملاً مبتنی بر مسائل علمی اقتصاده. یعنی این که من با یک و نیم میلیون پول پیش که ماهی هم دویست هزار تومن اجاره میدادم، حالا باید ماهی دویست و چهل هزار تومن اجاره بدم. خب این پول رو باید از کجا بیارم؟ قاعدتاً من هم باید بیست درصد ببرم رو قیمت‌های فروشم. یعنی به جای ساعتی هشتصد تومن ساعتی نهصد و شصت و با احتساب بقیه تورمجات ساعتی هزار تومن از خلق الله بگیرم. خب به نظر شما اگه این کار رو بکنم چی می‌شه؟ حالا هی این مسؤولین محترم بیان بفرمایند که ما از سرمایه‌گذاری حمایت میکنیم. تازه می‌خوان سرمایه‌گذاران خارجی رو جلب کنن به سرمایه‌گذاری تو ایران.
خبر به نقل از روزنامه همشهری شنبه ۱۹ مرداد:
احمد توکلی: ۴۰ هزار شرکت ایرانی در دوبی تأسیس شده است.
خب حالا اگه این ملت می‌خوان با هر بدبختی که شده از کشور خارج بشن به خاطره همینه. چون این جا از بام تا شام هم جون بکنن، پیشرفت که نمی‌کنن هیچ، پسرفت هم می‌کنن. خب شاید این هم یه راهی واسه کنترل جمعیت کشوره. این جور که داره پیش می‌ره، دور نیست روزی که متخصصان و تحصیلکردگان و سرمایه‌گذاران افغانستان رو به ایران ترجیح بدن. هر چند می‌دونم که مهاجرت ایرانی‌ها به افغانستان هم شروع شده. منتظر صف ملت جلوی سفارت کبرای افغانستان باشید. ما هم یه سالی صبر میکنیم ببینیم چی می‌شه. اگه فرجی شد که هیچ، در غیر این صورت ما هم می‌ریم یه جای دیگه شاید به نفعمون شد.

مدار صفر

Zero Timeصدای سم اسب‌ها می‌آید
اسب‌ها…
روی تپه‌هایی از اندیشه‌های پست
اسب‌های سفید
بر زمین یخ‌زده می‌دوند
پای‌کوبان
و شیهه می‌کشند
در پای صخره‌های ترک خورده از سرمای بی‌زوال
زمستان
فصلی سرد را
در کتاب آفرینش باز کرده است
این جا قطب زمین است
در استوای ابدیت
عقربه‌ها
توالی میلاد را هیچ‌گاه نمی‌نوازند
اینجا قتلگاه خورشید است
جایی که نور در غروب گم شد
و آخرین لهیبش
مرثیه‌ای بود برای گیاهان
و طلوعی بی‌رنگ
به دنیا آمد
این جا طوفان
پادشاه سرزمینی‌ست
که مدار صفر نامیده می‌شود…
این جا قطب زمین است

بوی خانگی

تا حالا دقت کردین؟ البته شاید به نظر من فقط این‌جور میاد. به نظر من هر خونه‌ای یه بویی داره. وقتی که آدم وارد یه خونه می‌شه، اول این بو هست که به مشامش می‌خوره. بعضی از این بوها قدیمین و آشنا. آدم همون اول احساس می‌کنه که خونه غریبه نیومده. بعضی از این بوها عجیب و خاص هستن. نه این که آدم احساس غربت کنه اما یه جورایی حس گنگی و گیجی می‌کنه. بعضی از این بوها هم غریب و ناآشناست. آدم دوست داره که زود از اونجا فرار کنه.

به سکه‌ها بیندیش

Coins
به سکه‌ها بیندیش
به سکه‌ها
زمان در مارپیچش پیش می‌رود
و فرسودگی
عاقبت به سراغ تو خواهد آمد
ناگزیر
اما تو تنها به سکه‌ها بیندیش
به بیابان که می‌رسی
با ناخن‌هایت خاک را بخراش
زمین سفت را جرعه آبی حرام نکن
بشکاف، بشکاف، بشکاف
به سکه‌ها بیندیش
آنگاه که خرامان
چشمانت را درمی‌نوردند
به دوستانت بنگر
که چگونه قبل از تو زمین را درنوردیده‌اند
از روی هم عبور می‌کنند
با بدن‌هایی بی‌شکل
و یکنواخت
به سکه‌ها بیندیش
و گرمای بی‌جانش را در رگ‌هایت سرازیر کن
و چاله‌های سینه‌ات را لبریز
به سکه‌ها بیندیش
قلک خردسالیت را بشکن
و با خشت‌های سکه‌ای
عمارتی بساز
به سکه‌ها بیندیش…
و از آن‌چه یافتی
مجموعه‌ای نفیس بساز
و سگ‌ها، خوک‌ها، موش‌ها و کرم‌ها را به ضیافتی دعوت کن
در این بازی هم خال‌ها را تقلب خواهی کرد
یک گیلاس به سلامتی سکه‌ها
نوش…