عطش آبجو در جام جهانی ۲۰۱۴

دنیا این روزها درگیر جام جهانی است. از خیل عظیم نوشته‌ها و مطالبی که این روزها در اینترنت و رسانه‌های دیگر منتشر می‌شود برایم یکی متفاوت‌تر بود: آنهایی که در باب آبجو و فوتبال نوشته می‌شوند.

اینجا یعنی در بریتانیا پاب محلی است برای نشستن و غذا خوردن و نوشیدن و البته تماشای فوتبال. تماشای فوتبال جزیره یکی از اجزای زندگی بریتانیایی‌هاست و انگار بدون آبجو هیچ مسابقه فوتبالی از گلویشان پایین نمی‌رود.

بنابراین عجیب نیست که همزمان با تب جام جهانی، پای انواع اینفوگرافیک و یادداشت و نوشته درباره آبجو و فوتبال به رسانه‌ها باب شود.

یکی از جنجالی‌ترین اخبار در این زمینه، تولید آبجویی با پرچم همه کشورهای شرکت‌کننده در جام جهانی از جمله ایران بود که منجر به واکنش و اعتراض برخی از نمایندگان مجلس ایران شد.

اما با تمام این اعتراض‌ها نه تولید آبجو با پرچم فعلی ایران متوقف شد و نه مردم نوشیدن این نوشیدنی را متوقف کردند. این عکس‌ها از همین آبجوی جنجالی گرفته شده و در سایت دویچه‌وله منتشر شده است.

ادامه

دورچرخه‌های آبجوخوری و چند چیز دیگر در فرانکفورت

خب برای شب اول تونستم چند ساعتی بخوابم. توی اتاقی که من هستم چند تا پسر دیگه هم هستن که من فعلاً فقط صدای خرخرشون رو شنیدم. البته افتخار شنیدن صدای عق زدن یکیشون رو هم داشتم. بنده خدا معلوم نبود چقدر زهرماری خورده که یکی دو ساعت توی دستشویی بود و من مجبور شدم با مثانه پر به خواب برم.
دیشب توی لابی با یه پسر آرژانتینی آشنا شدم که یک ماه می‌شه توی این هاستله و ساکن اسپانیاست. ده سال هم هست که نرفته آرژانتین و دلش هم کلی تنگ شده بود اما از قرار معلوم هزینه سفر خیلی برای بازدید از وطنش و برگشتش گرونه. خلاصه کلی درباره مارادونا حرف زدیم و تیمشون توی جام جهانی.
کلاً این دسته از آدمایی که این جور جاها میان شادن. یه جورایی اصلاً می‌شه گفت خجسته و بی‌غم. سریع با هم دوست می‌شن و صدای خنده‌هاشون می‌ره آسمون.
یه چیزی که امروز فهمیدم این بود که انگشت حلقه ازدواج توی آلمان دست راسته. یعنی اولش شک کردم و بعد رفتم توی ویکی‌پدیا چک کردم دیدم آره. به هر حال قبول دارین که این طور اطلاعات جزو اطلاعات ضروری محسوب می‌شه و کلی در ایجاد روابط، استراتژیکه.
امروز مرسده رو دیدم و با هم رفتیم کمی ولگردی توی شهر. خوبیش این بود که توی همه این سال‌ها مرسده هم جایی از فرانکفورت رو بلد نبود و به هر حال مجبور بودیم از توی نقشه مسیریابی کنیم.
حاصل گشت و گذار امروز این بود که با یه تاکسی‌دوچرخه‌هایی از نزدیک برخورد کردم که مدرن‌تر از نمونه‌های لندنیش به نظر می‌رسیدن. این دوچرخه‌های یه جور تاکسی هستن که در مسیرهای کوتاه‌تر کار می‌کنن. اما دوچرخه جالب دیگه در واقع در اندازه یک خودرو بود. وسطش میز داشت و مردم دور تا دورش نشسته بودن و رکاب می‌زدن و البته آبجو می‌خوردن. یه نفر هم اون وسط نشسته بود و فرمون رو ذستش گرفته بود و جهت رو هدایت می‌کرد. اسم این وسیله بیربایک یا دوچرخه آبجو بود. یه نمونه دیگه‌ش هم پارتی‌بایک یا دوچرخه جشن هست. یه گشتی توی اینترنت زدم و فهمیدم یه نمونه دیگه از این نوع دوچرخه‌ها وجود داره به نام کنفرانس‌بایک یا دوچرخه همایش. از این نمونه دوچرخه در لندن به عنوان ابزار کار گروهی در شرکت استفاده می‌شه (من شخصاً توی لندن ندیدمش)، در برلین به عنوان دوچرخه گردشگری و در دوبلین به عنوان وسیله‌ای برای کمک به دوچرخه‌سواری نابینایان ازش استفاده می‌کنن.