چند روزی هست که در شمال ایران هستم و فعلاً وقت خودم را در گیلان میگذرانم. مسافران شهرها را تسخیر کردهاند و یکی از چیزهایی که شدیداً عذابم میدهد، دیدن زبالههایی هست که بیتوجه از پنجره های ماشین به بیرون پرتاب میشوند.
امروز صبح زود با دوستم مجید، رفتیم بالای شیطانکوه. چند تا عکس خوب گرفتهام که واقعیتش به خاطر سرعت اینترنت حس آپلودش نیست. بعدش هم یک دل سیر حلیم با روغن کرمانشاهی خوردیم و با ماشین زدیم به سمت دریا. از طرف ساحل چاف رفتیم و در چمخاله سُکسُک کردیم و با دو زوج دیگر از دوستانمان کباب ترش ناهار را زدیم توی رگ. بعدش هم رفتیم زیر پل آستانه اشرفیه تا ماهیگیری کنیم. دریغ و صد افسوس (این بخش را به شیوه مجری برنامههای ادبی نیمهشب تلویزیون بخوانید) که دوستانمان حتی نتوانستند یک قورباغه صید کنند و مرتب بهانه کثیف بودن رودخانه را میآوردند (واقعاً هم با وجود آنهمه فاضلاب آدم میماند که ماهیها باید مغز خر خورده باشند که سر و کلهشان پیدا شود). باز هم دم خودم گرم که به عنوان اولین تجربه ماهیگیری با قلابم یک ماهی سه بند انگشتی گرفتم. البته به شیوه اسکیموها. در واقع با چوب قلاب زدم توی ملاج یک ماهی (احتمالاً خرماهی) از خدا بیخبر که گیج شد. به قول هومن از قلاب ماهیگیری به شیوه مگسکش ماهی صید کردن هنر کمی نیست! بعدش هم ماهی را که اندازه سیبزمینی خلالی نیمهسرخشده منجمد پریس بود ولش کردم توی رودخانه تا بعد از چند قلپ فاضلاب آبششهایش حال بیاید اساسی.
بعد هم چون به دلیل خوردن سیر تازه فراوان و استعمال مقادیر زیادی دوغ فشارم حول حوش صفر مطلق و درجات کلوین و اینجور چیزها سیر میکرد، آمدم خانه و مانند میت افتادم به خواب تا الان که در خدمت شما بییندگان و شنوندگان عزیز هستم.
سعی میکنیم فردا خودمان را به رامسر و تنکابن (شهسوار) برسانم تا چه پیش آید.