سلفی آن قدر جای خودش را در عکاسی باز کرد که در نهایت به عنوان یکی از واژههای دنیای فناوری به واژهنامهها رفت.
اما عکاسی از خود، از اینستاگرام تا فیسبوک را تنها پر نکرده است. این روزها لابهلای اخبار هم میتوانیم سلفیها خبرساز را ببینیم.
این بار دختری به نام زیلا ون دن بورن طی یک پروژه عکاسی دانشگاهی با گرفتن سلفیهایی در مکانهای جعلی، حتی خانوادهاش را سر کار گذاشت!
معابد بودایی و عکس گرفتن با راهبان، غذاهای رنگارنگ شرق آسیا، اماکن دیدنی همه و همه عکسهایی بودند که واقعیت نداشتند. این دختر این تصاویر را در خانه و با فتوشاپ ساخته بود و تنها کسی که از این ماجرا خبر داشت، دوستپسرش بود.
این دانشجوی گرافیک زمانی که از خانوادهاش زمانی که با خانوادهاش در فرودگاه آمستردام خداحافظی کرد، قطاری گرفت و به خانه برگشت و ۴۲ روز را در منزلش به امور بُرش و چسباندن و فیلترگذاری با فتوشاپ پرداخت.
غواصی در عمق آبهای استوایی را در استخر محلی، خوردن غذاهای محلی را با دستپخت خودش و گفتگوی اسکایپی با خانوادهاش را در اتاقش و در مقابل یک پسزمینه ساختهشده با چتر و پارچه شرقی ترتیب داد. برای باورپذیرتر بودن حتی در زمانهایی از شبانهروز از خواب برمیخواست و به خانوادهاش پیامک میفرستاد.
این پروژه شاید در نگاه اول تنها یک سرگرمی به نظر برسد اما در مجموع نشاندهنده این است که با پیشرفت فناوری و ابزارهای قدرتمند ویرایش تا چه حد میتوانیم به چشمانمان اعتماد کنیم. وقتی به سادگی میشود با تعدادی تصویر فتوشاپی و با یک دستگاه ساده و در خانه، نزدیکان را فریب داد و زمان و مکان را جابهجا کرد، به دولتهایی که با امکانات مالی فراوان و ابزارهای پیشرفتهتر قصد فریبمان را دارند، چگونه اعتماد کنیم؟
آمستردام
چند شبانهروز در هلند
چند روزی هست که دارم توی سرزمین هلند برای خودم میگردم. فعلاً هم دلفت و لاهه و آمستردام رو به لطف دوستام گشتم. طبق معمول باید یک چیزکی توی وبلاگم بنویسم که خدای نکرده لال از دنیا نرم. برای ثبت در تاریخ! یا شاید هم برای این که یادم بمونه که کِی کجا بودم.
خلاصه این که در به در به دنبال پترس فداکار میجرخیدم که ببینم هنوز انگشت مبارک را از سوراخ نامبارک سد مشکلات بیرون کشیده یا نه که متوجه شدم این افسانهای هست که یک خانوم آمریکایی به نام ماری میپس دوج نوشته و حتی پایش را هم تا حالا به سرزمین لالهها نذاشته تازه اسم اصلی پسر فداکار هم هانس بوده نه اون طوری که ما تو کتاب چهارم ابتدایی خوندیم پترس! خب طبیعیه وقتی که آدم در قدم اول این طور دماغش سوخته میشه، دیگه فکر پترس و حتی ریزعلی خواجوی رو از سرش بیرون کنه. به هر حال از اون جایی که خارجیجماعت از آب هم کره میگیره، افسانهها رو هم به واقعیت پیوند میزنه و یادمان و تندیس و مجسمه براش میسازه. این هم عکسی که از تندیس جناب هانس عزیز گرفتم که دقیقاً در ورودی موزه مادورودام گذاشتن. البته این طور که از توی عکس پیداست، جناب هانس انگشتشون رو توی سوراخ اشتباهی فرو کردن و آب همچنان داره از سد فرضی بیرون میزنه.
اما موزه مادورودام، یک پارکی هست پر از اماکن دیدنی، باستانی، مدرن و ساختمانها و تأسیساتی که در اطراف و اکناف هلند پراکنده هستند. البته تمام اینها رو به صورت مدل و در اندازههای یک ماکت کنار هم قرار دادن.
توی خیلی از کشورها دارن کارهای مشابهی رو میکنن. مثلاً توی استانبول ترکیه هم همچین پارکی هست که اسمش رو گذاشتن مینیاتورک. توی بروکسل هم جایی هست به نام اروپا کوچولو یا مینی یوروپ که مجموعه جاهای دیدنی اروپا رو به طور مینیاتوری درست کردن. و البته در تهران هم مختصر حرکتی در حیاط موزه دکتر حسابی اتفاق افتاده و تعدادی از اماکن دیدنی ایران رو میشه اونجا دید.
اما گذشته از این، مختصر گشت و گذاری که در آمستردام انجام دادم، در محله مشهوری به نام رد لایت یا همون چراغ قرمز بود که شاید بشه گفت قلب تپنده صنعت سکس اروپاست!جایی که یکی از مرغوبترین بخش های شهر هست و از قرار معلوم زمزمه جمع کردن این بساط رو هم مدتهاست دارن سر میدن. هر چند با مخالفتهای زیادی هم روبرو هستن. هم از سوی کسانی که دارن از این راه نون میخورن و هم در و همسایهای که مشکلی با این مسائل ندارن و البته کسایی که معتقدن تمرکز این موارد در یه نقطه شهر بهتره تا پراکندهسازی اون و البته این رو هم نباید از نظر دور داشت که بخش مهمی از توریسم شهر به این نقطه مربوطه. چیز دیگهای هم که علاوه بر دختران توی ویترین در این بخش شهر هست، کافیشاپهایی هست که انواع و اقسام علف و حشیش و قارچ رو به طور قانونی به مشتریانشون که از سراسر دنیا میان، عرضه میکنن.
دو تا مورد دیگه هم بگم و برم. یکی وجود قرقرههایی بود که از بالای نمای خونههای قدیمی آویزون بود و معلوم شد که به خاطر تنگی راهروها و درهای این ساختمونها، ازشون برای اسبابکشی استفاده میشه. و دومی هم سه تا علامت ضربدر بود که روی زمین و در و دیوار و حتی سطلهای آشغالدونی میشد دید. همین.
پ.ن: نظرات دوستان درباره این نوشته، متأسفانه موقع جابجایی هوست این سایت گم و گور شد. خیلیهاشون اطلاعات ارزندهای داشتن. ببخشید. به هر حال اسبابکشی همیشه در طول تاریخ تلفاتی داشته.
اپلیکیشنهای رایگان لونلی پلانت برای آیفون
حالا که آتشفشان ایسلندی تعداد زیادی مسافر رو توی فرودگاههای دنیا خاکسترنشین کرده و ملت نتونستن به کشورهای خودشون برگردن، بعضیها توصیه میکنن تا ملت بختبرگشته از فرصت استفاده کنن و این نکبت رو تبدیل فرصت کنن. چطور؟
خیلی از شما که به سفر علاقمندین، لونلی پلانت رو میشناسین. منتشرکننده بزرگترین راهنمای سفر در دنیا. به همین مناسبت این بنگاه انتشاراتی، به مدت سه روز یعنی تا پایان ۲۳ آوریل یعنی ۳ اردیبهشت، اپلیکیشنهای آیفون لونلی پلانت رو برای ۱۲ شهر اروپایی به رایگان برای دانلود قرار داده. علاقمندان در راه مانده یا به قول معروف ابن سبیل و فرصتطلبهایی چون من بشتابید و مجانی دریافتشون کنین. سر راهتون یه کم هم به جان من دعا کنین که خوشحال بشم. خب؟
برای دانلود این اپلیکیشنها روی شهرهای زیر کلیک کنید:
آمستردام، بارسلون، برلین، بوداپست، کپنهاگ، استانبول، لندن، مسکو، مونیخ، پاریس، رم، استکهلم
از بروکسل تا آمستردام
این مطلب رو در طول سفرم نوشتم. اما به خاطر دسترسی نداشتن به اینترنت الان که برگشتم منتشرش میکنم:
الان چند روزی هست که توی بروکسل هستم. هرچند هنوز اینترنت ندارم که بتونم براتون آنلاین دربارهاش بنویسم. اما خب این دلیل نمیشه که من ننویسمشون و بعداً منتشرشون نکنم.
اولین چیزی که توی بروکسل به چشمم اومد اینه که این شهر بسیار کوچک و سادهست. البته به نسبت لندن. به نظر من به هیچ وجه در نه تنها حد و اندازه مقر اتحادیه اروپا ناتو نیست بلکه به عنوان پایتخت یک کشور اروپایی بسیار روستایی به نظر میرسه. اما نکته جالب برای من این بود که مردمان بسیار شیکپوشی داره. مخصوصاً سیاهپوستان مقیم بروکسل بسیار خوشلباستر از سیاهپوستهایی هستن که من تو لندن دیدهام. به نظر میرسه که اینجا مردم به لباس و مدل موهاشون بهتر از انگلیسیها اهمیت میدن. امروز یه مقدار هم چشم چرخوندم بلکه ابراهیم نبوی رو ببینم تو خیابون. اما از قرار ابراهیم خان نبوی توی خیابون چندان قدم نمیزنه با از اون خیابونایی که من رد میشم، رد نمیشه (اسمایلی اعتراف).
از اینها بگذریم. آقا ما یه چرخی زدیم توی یکی از محلههای اینجا که بهش میگن Rue d’Aerschot یا که نزدیک Gare de Bruxelles-Nord ایستگاه شمالی که از یک نظراتی محله خاصی شمرده میشه. خونههای این محله طورین که پنجرههاش به شکل ویترینهایی هستن که توش خانومها با لباس زیر میشینن و مردها رو با اشاره به سمت خودشون دعوت میکنن. تا حالا نشده بود که ببینم یک زن اینقدر به کالا نزدیک شده باشه. آدم نمیدونه باید متأسف باشه یا نه. به هر حال اینها کارشون کاملاً قانونی و بر اساس قوانین دولته و دولت هم نظارت کامل روشون داره. یه جورایی خیلی برام عجیب بود.