دیشب تا صبح گرفتار پرواز بودم و برای اولین بار کلاس کارمان در حد بیزنسکلاس زد بالا. اما به نظرم این بخش بیزنس کلاس هیچ چیز اضافهای ندارد به جز یک مستراح مجزا، یه کمی فضای بیشتر برای دراز کردن پا و یک نمکدان و فلفلدان اضافی در ظرف غذا. عوضش یک مشت آدم نشستهاند که هفتاد درصدشان (این آمار در طی یک نظرسنجی شخمی به دست آمده است) دچار یک نوع غرور کاذب هستند و تصور میکنند که یک جورهایی نصف هواپیما را (این هم از آن دست آمارهایی هست که گفتم) خریدهاند. میهماندارن گرامی هم در توهم این هستند که این بخش را تبدیل به هتل کردهاند.
اما بخش مزخرف هر سفری اینه که اگر صبح زود برسی باید چند ساعت بمونی منتظر چک اوت یه مسافر تا بشه یک اتاق بدن بهت و کپه مرگت رو یه جایی پهن کنی.
تازه از خواب پا شدم. بنابراین این بود انشای امروز من. یه چند هفتهای صدای ما را از غربت میشنوید.