عکس تکی من و دایی (علیشون)

از همون اولش هم من مسؤول کشف استعدادهای ناشناخته بودم. شما سنّت افاقه نمی‌کنه. اون موقع هنوز سجل نبود. اون وقت‌ها که من بچه بودم، برای اولین بار خودم موفقیت گالیور رو کشف کردم و فهمیدم که از همه لی‌لی‌پوتی‌ها باهوش‌تره. این روند کشف استعدادهای درخشان تا زمانی ادامه پیدا کرد که خلاصه الان.
عرضم به طولتون که چیزی حول و حوش ۱۳ سال پیش که آقا دایی‌مون (بی‌ادب منظورم آق‌دایی نیست. منظورم آقامون علی دایی هست). بعله می‌گفتم که این بازیکن سابق و مربی فعلی، این آدم پولدار خیلی، این رودخانه مهارت چون سیلی و این مربی تیم ملی را در رشت دیدم. یعنی با تیم ملی اون موقع که استانکو پابلوکویچ هدایتش می‌کرد برای اولین بار اومده بود اردوی آمادگی که توی رشت تشکیل می‌شد.
از اون‌جایی که اون زمان من مخم یک کمی تاب داشت (الان که کلاً مخلصم یه چیزی تو مایه‌های وایرلس) رفتم که تیممون رو از نزدیک ببینم و شاهد تمریناتش باشم. خلاصه در این بین (همین بینی که تصور می‌کنید) دیدم یَک جوان رعنای سیبیلوی موقشنگ مثل آهو طول و عرض زیمین (به قول آقا علی پروین) رو داره بالا و پایین می‌کنه و خلاصه مثل بنز، مثل بوندس‌لیگا ریدیـــفه. ما هم بعد از بازی جلدی پریدیم و یقه‌ش کردیم و دوربین رو دادیم دست یکی از برو بکس که یک دانه عکس تکی خوشمل ازمون بندازه. خلاصه سند زدیم کشف این استعداد رو در حدی که بعد از اون خودش هم صاحب بنز شد و هم تو بوندس لینگاش رو هوا کرد و خلاصه حالی به حولی. و این‌گونه بود که نردکان (ترکیب نردبان و پلکان) ترقی رو به سرعت رفت بالا. حالا بعد از ۱۳ سال این عکس رو از آرشیو خاک‌گرفته خاطرات شمال که محاله یادم بره کشیدم بیرون و منتشر می‌کنم. باشد که حالش را ببرید.
پسان‌نوشتار: این مدل مویی که می‌بینید علی دایی دارد، نمی‌دانم اسمش چیست اما آن مدلش را که من دارم، اسمش بود لئوناردو دی کاپریویی که آن موقع‌های بعد از تایتانیک مد بود وطبیعی است الان جفات به نظر برسد (الان از اتاق فرمان به من اطلاع دادند که تایتانیک سال ۷۶ اختراع شده و با این حساب این مدل باید اسمش لئوناردو داوینچی باشد). عوضش شما هم بروید و قیافه خودتان را در سیزده سال پیش از آلبوم بکشید بیرون. فوقش مثل من باکلاس به نظر می‌رسید. البته بعضی‌هایتان هم احتمالا آن موقع در حکم عدم بودید یا داشتید با کهنه و شورتک جلوی بابایتان قر و قمیش می‌آمدید و مامانتان قربان صدقه‌تان می‌رفت. گفتم که گفته باشم جفات هم خودتانید (صدای کف کردن و زدن حضار).

پسان‌تر‌نوشتار: الان دوباره از اتاق فرمان پیشنهاد دادند که بازی بیبلاگی به نام عکس ۱۳ سال پیش رو به جای دروغ ۱۳ قالب کنیم به ملت. حالا این گوی و این میدان. هر کی وجودش رو داره عکس ۱۰ تا ۱۵ سال پیشش رو بندازه تو وبلاگش (شاید عکس دقیق ۱۳ سال قبل یافت نشه خب). برای شروع از مریم مهتدی، علیرضا مجیدی و آرش کمانگیر می‌خوام بیان تو گود.

در همین زمینه:
بازی عکس‌های جوات بلاگرها در وبلاگستان – بالاترین

 

نوروزانه ۱

Lahijanاز وقتی که اومدم توی آدرس جدید، کمتر شد که روزنوشت هم داشته باشم. حالا که عیده و اتفاقات روزمره هم بیشتر می‌افته، از این جور نوشته‌ها بیشتر می‌شه این جا پیدا کرد. مخصوصاً که سرعت این کافی‌نتی که توش هستم خوبه. خب جریان از این قراره که من بیست و هفتم اسفند اومدم لاهیجان. هوا متغیر، گاهی آفتابی، گاهی ابری و گاهی هم نیمه‌ابری و کلاً غیرقابل پیش‌بینی. عرض کنم که گزارش سفر فعلاً در حد لاهیجان‌گردی بوده و البته یه مقدار چرخیدن توی رشت و این‌ها. دیشب هم توی هوای مه‌آلود گشت و گذار در بازار ماسوله به همراه هومن سیدی، آزاده صمدی و حمید پورسیف. این تا این جا. خوشبختانه گوشی جدیدم یه Sony Ercsson W800i محترمی هست و دوربین ۲ مگاپیکسلی باحالی داره که وادارم می‌کنه زرت و زورت عکس بندازم از در و دیوار. اصلاً به خاطر همین دوربین هم بوده که فتوبلاگم رو راه انداختم. حالا پنجم که برگردم تهران عکس‌هاش رو دونه به دونه می‌ذارم اون جا. ششم هم یه سفر یه هفته‌ای دارم به استانبول. اگه بشه که از اون جا هم عکس‌های خوبی بگیرم باز هم منتقل می‌شن به فتوبلاگ. خلاصه این که آسوده بخوابید که ما هم خوابیم.
از همه این‌ها که بگذریم، جشنواره زیر گنبد کبود و مراسم نوروزی ایرانیان در تورنتو رو که از اخبار دنبال می‌کردم، به نظرم حرکت جالب توجهی اومد. خیلی بهتر از این کنسرت‌های هر ساله که در جاهای مختلف برای ایرونی‌ها برگزار می‌شه. جداً دوست داشتم که اون جا بودم.

شمال و آره و اینا

از اولش هم قرار بود این چند روز تعطیلی رو برم مسافرت. بعدش به خاطر اینکه دوستی قرار بود ماشینشو بیاره و ماشینش به امید خرید یک ماشین جدید فروخته شد و ماشین جدید هم جور نشد، برنامه شمال رفتنم به کل کنسل شد. دوشنبه شب که رفتم خونه دیدم شماره موبایل نوید افتاده روی تلفن و وقتی که زنگ زدم بهش، گفت که کرج منتظرم هستن تا بیام و با هم حرکت کنیم. اون هم به خاطر این که تازه فهمیدن آرش (یه هم‌دانشگاهی قدیمی که تو کرج باشگاه بیلیارد معروفی داره)، هم ماشین داره و خلاصه جا ردیفه و از این حرفا. بماند که من چطور تونستم از ساعت ۱۱ شب وسایلم رو جمع کنم و دوستم رو تا خونشون برسونم و بیست دقیقه هم اونجا بشینم و برم آزادی توی اون بلبشو ماشین کرج گیر بیارم و ساعت ۵/۱۲ هم اونجا باشم. یه چیزی شبیه معجزه بود که رسیدم. خلاصه راه افتادیم و توی این چند روز خودم رو از خوشگذرونی به حد مرگ لبریز کردم. به لاهیجان خودمون فقط یه نیم ساعت رسیدم. همش ول بودیم بین انزلی و رشت. یه روز هم رفتیم ماسوله و کباب‌خورون و از این حرفا. زیر بارون جوجه کباب درست کردن و سگ‌لرز زدن هم حالی داشت واسه خودش! یه روزش که عروسی یه همکلاسی دانشگاهی بود. عروسی‌های اونجا رو که خبر دارین چطوره؟ مختلط و بزن و بکوب و بخور و بنوش! تا ۴ صبح اونجا بودیم. به یاد ایام جوانی هم کلی دختربازی کردیم! و ایضاً بعد از سال‌ها هم تجربه یواشکی رفتن به خونه دختر رو توی شهرستان! فکرش رو بکنین که می‌رین خونه یه دختر، بعدش می‌فهمین که یارو همکلاسی یه دوست‌دختر قدیمی بوده! هاها! عالمی بود. دنیا مثل این که کوچیک‌تر از این حرفاست! تازه فهمیدم اون دوست‌دختر قدیمی که ازدواج کرده بوده، حالا یه پسر داره که اسمش هم بطور بسیار اتفاقی هست نیما! یه جورایی آدم احساس گوگوری مگوری بهش دست می‌ده. بقیه اوقات هم به یافتن و دیدار از دوستان عهد شیپور گذشت و خاطران مرده و نیمه مرده زنده شد! گیس‌گلاب و خانومش هم توی این سفر همراهمون بودند. که البته درک خواهید کرد مسافرت با یه برنامه‌نویس آشپز چه حالی می‌ده!

شمارش معکوس

۶- ریحان رو خیلی دوست داشتم ببینم که خوشبختانه شنبه تو رشت با چند تا از وبلاگ‌نویس‌های رشت دیدمش که از دیدن اونا هم بسیار خوشوقت شدم.
۵- برای چندمین بار: این آهنگ متن وبلاگم از آلبومیه به نام The Songs Of Greece Gypsies.
4- این پلیس‌های عزیز کشورمون عادت کردن هر سال یه بامبول جدیدی به پا کنن و سال بعد فراموشش کنن. پیرارسال گیر دادن به کمربند و این حرفا. پارسال هم که دور، دور عدم پارک در حاشیه میدونا بود. امسال که ماشالله دور میدون آزادی دیدن داره. (قابل توجه خورشید خانوم که عاشق این میدونه. چون نصف سوژه‌هاش از اونجا تأمین میشه). به نظر شما امسال نوبت چیه؟
۳- آقا من ۱۰۰،۰۰۰ تومن از این عنصر محلوم الحال گرفتم که بهش لینک بدم. طفلک کانترش خیلی کم بود دیگه مجبور شد یه کم از سهامش رو تو کارخونه گنجه رودبار بفروشه (مطلب شماره ۷) و پولش رو صرف تبلیغ وبلاگش کنه.
۲- هوس یه سفر کوتاه کردم به قزایر جناری (شما که از این دری وری‌ها این جا زیاد خوندین!)
۱- عجب نوشته‌ای شد. این نشون‌دهنده نگاه کاملاً انتقادی من به ایران، فرهنگ عامه و تکنولوژیه.