بیروت واقعاً شهر زیبایی هست. شاید زیباترین شهری باشه که دیدم. رنگ آبها در این قسمت از دریای مدیترانه به طرز اغراقآمیزی لاجوردی هست و تمیزترین ساحلهایی را که میتوانی تصورش را بکنی در این قسمت از دنیا قرار دارد. سعی میکنم فعلاً دیدهها و شنیدههایم را به طور خلاصه و بعد که برگشتم مفصلتر بنویسم.
شب پنجم فروردین پرواز کردیم. باورت میشود این هواپیمای دو طبقه بوئینگ ۷۴۷ از زمین بلند شود؟ من چرا فکر میکردم قرار است تمام سفر را هوایی طی کنیم؟ حاج آقای آخوند لبنانی که ردیف جلویی من نشسته، موقع تیکآف هواپیما تسبیح میِزند، استخاره میگیرد و زمزمهوار دعا میخواند. در محفظه مخصوص چمدانها که بالای سرش است باز میشود و نزدیک است که یک کیف سنگین روی سرش سقوط کند. فریادی میکشد و بلند میشود. هواپیما هنوز در حال ارتفاع گرفتن است. باز هم دعا میخواند و باز هم در باز میشود. به دوستم میگویم که انگاری تأثیر دعاها است! حالا بالای ابرهاییم و در بالای سر حاج آقای همسایه مرتباً نافرمانی میکند. از بالای کشورها که رد میشویم سعی میکنم چیزی به شکل مرز را پیدا کنم. یک هو یک نقشه جهان میآید جلوی چشمانم و سعی میکنم خطهای محیطی دور و بر گربه ایران را پیدا کنم. موفق نمیشوم و با خودم میگویم شاید مشکل ما با دنیای غرب این است که سر و سوی گربه مورد نظر به سمت غرب است. شاید اگر گربه ایرانی پشتش به سمت غرب بود و رویش به سمت شرق ایران با کشورهای شرقی خودش مشکلات بیشتری پیدا میکرد. از تصور این اتفاق خندهام میگیرد.