تیتر خوبیه برای این که این پست رو بخونید. البته میتونستم به جای جواد خیابانی بگم عادل فردوسیپور که لایکخورم بیشتر هم بشه. به هر حال حالا که داری این پست رو میخونی تا تهش برو دیگه. اومدی تا اینجا حیفه ادامه ندی.
خب جریان گرفتن این یکی ویزای شینگنم این طوری شروع شد که سفارت آلمان زودتر از سفارتهای کشورهای اروپایی دیگه بهم وقت داد. اقدام کردم و البته سه ماه بیشتر بهم ویزا نداد. باز صد رحمت به فرانسه که دفعه پیش شش ماهه ویزا داده بود. به هر حال برای این که ویزا بگیری باید هم بلیت رفت و برگشت به یکی از نقاط اون کشور رو داشته باشی و هم جایی رو برای اقامت رزرو کرده باشی. من هم زد به سرم که این بار برم یه شهری که اصلاً هیچ اطلاعی ازش ندارم. با یه کولهپشتی سفر کنم و برم توی یه هاستل (ویکیپدیا میگه یعنی شبانهروزی) و توی یه اتاق ششتخته برم که ساکنانش دم به ساعت عوض میشن. ما ایرانیها یه کم توی مسافرت سلطنتی سفر میکنیم. همیشه هتل اِنستاره میخوایم بریم و با چند تا چمدون سفر میکنیم. البته نه همه اما بیشترمون. این بار خواستم یه کم شبیه جهانگردها سفر کنم. خلاصه در خدمتتون هستم در هاستلی در قلب فرانکفورت (با لهجه جواد خیابانی بخونید این جمله رو) و از اونجا دارم گزارش میکنم. در حالی که ملت رنگ و وارنگ در لابی هاستل مورد نظر نشستن و پایین پنجره لابی یه گروه محلی داره کنسرت زنده برگزار میکنه.
چیزهای جالبی که فعلاً دیدم وجود یک دختر گندمگون زیبای آلمانی در صندلی کناری پروازم که مثل برج زهرمار بود و اصلاً نمیشد درباره مدیریت جهان باهاش وارد مذاکره شد، تعداد قابل توجه افغانها به طوری که کلی از در و دیوار فارسی تراوش میکرد و من ذوق میکردم، یک عدد آگهی فارسی یک وکیل ایرانی (یا شاید هم افغان) که توی مترو دیدم و دفتر ایرانایر که قبول دارم چیز هیجانانگیزی نیست اما تقریباً چسبیده به ساختمون هاستلمونه.
این چند روزی که اینجا هستم سعی میکنم چیزهای جالبی که میبینم رو بنویسم. توییتهام رو از اینجا میتونین دنبال کنین و عکسها رو هم طبق معمول در توییتپیک.