سفرهای استانی عصیان – بخش دوم

خبر خوش اشکمی این‌که امروز صبح را هم با حلیم آغاز کردم. پس از آن‌که بخشی از حلیم مراحل بلع و هضم و جذب را طی کرد، یعنی حول و حوش ساعت ۱۰ صبح به راه افتادم به سوی شرق گیلان. در واقع مسیر لنگرود، کلاچای، املش، چابکسر را طی کردم و رسیدم به رامسر. بعد از توقف یک ساعته به سوی تنکابن (شهسوار) رفتیم و ناهار را خوردیم که شامل کباب ترش، ماهی سفید و میرزا قاسمی عزیزم بود که جا داره همین‌جا و از همین تریبون ازشون تشکر کنم که ساعات خوبی رو برای من ایجاد کردند و البته لازم می‌دونم که از پدر و مادر و معلمم هم یک سپاس ویژه داشته باشم همین‌جور الکی.
بعد هم طبیعیه که یک سری به متل قو بزنم و سر و گوشی آب بدم. چون طبیعیه پس بدیهی هم هست که این کار رو هم کردم. اما ساعت ۶ عصر که از متل قو آهنگ برگشتن کردیم (نگران نباشید چون آهنگش مجازه)، دهنمان آسفالت شد و غیره‌مان هم سرویس کردید چرا که در ترافیک وحشتناک رامسر یک ساعتی گرفتار بودیم.
حالا هم در خانه آرمیده‌ام و منتظرم محبتتان برایم مشتعل شود. فردا به سوی تهران خواهم رفت و شاید دوباره برگردم چند روزی در شمال که گرسنه از دنیا نروم.

جاده

خیلی جالب نیست که بعد از یه سفر دو روزه جالب با برو بچس، وقتی از متل قو رد می‌شی، ماشین جلویی بزنه به یه پسربچه ۷-۸ ساله و چند متر پرتابش کنه تو هوا. اون هم مثل یه عروسک چرخون توی توفان بپره هوا و مثل یه تیکه گوشت جلوی ماشینت بخوره زمین. شِت. لعنت به اون زمانی که فکر می‌کنی خیلی خوش گذشته.