بیروت واقعاً شهر زیبایی هست. شاید زیباترین شهری باشه که دیدم. رنگ آبها در این قسمت از دریای مدیترانه به طرز اغراقآمیزی لاجوردی هست و تمیزترین ساحلهایی را که میتوانی تصورش را بکنی در این قسمت از دنیا قرار دارد. سعی میکنم فعلاً دیدهها و شنیدههایم را به طور خلاصه و بعد که برگشتم مفصلتر بنویسم.
شب پنجم فروردین پرواز کردیم. باورت میشود این هواپیمای دو طبقه بوئینگ ۷۴۷ از زمین بلند شود؟ من چرا فکر میکردم قرار است تمام سفر را هوایی طی کنیم؟ حاج آقای آخوند لبنانی که ردیف جلویی من نشسته، موقع تیکآف هواپیما تسبیح میِزند، استخاره میگیرد و زمزمهوار دعا میخواند. در محفظه مخصوص چمدانها که بالای سرش است باز میشود و نزدیک است که یک کیف سنگین روی سرش سقوط کند. فریادی میکشد و بلند میشود. هواپیما هنوز در حال ارتفاع گرفتن است. باز هم دعا میخواند و باز هم در باز میشود. به دوستم میگویم که انگاری تأثیر دعاها است! حالا بالای ابرهاییم و در بالای سر حاج آقای همسایه مرتباً نافرمانی میکند. از بالای کشورها که رد میشویم سعی میکنم چیزی به شکل مرز را پیدا کنم. یک هو یک نقشه جهان میآید جلوی چشمانم و سعی میکنم خطهای محیطی دور و بر گربه ایران را پیدا کنم. موفق نمیشوم و با خودم میگویم شاید مشکل ما با دنیای غرب این است که سر و سوی گربه مورد نظر به سمت غرب است. شاید اگر گربه ایرانی پشتش به سمت غرب بود و رویش به سمت شرق ایران با کشورهای شرقی خودش مشکلات بیشتری پیدا میکرد. از تصور این اتفاق خندهام میگیرد.
مسجد
سفرنامه استانبول ۱
خب اگه در جریان بوده باشید، یک هفتهای رو با دوستان رفته بودیم استانبول. حالا استانبول هم همچین جای خاصی نیست اما خب آدم به هر حال یه چیزهایی میبینه که با ایران متفاوته. این جور چیزها رو این جا مینویسم که یه جورایی هم سفرنامه باشه هم خاطرهنویسی.
پرواز اونُرایر ترکیه از فرودگاه امام خمینی بود به سمت استانبول. همون اولش که نشستیم توی هواپیمای ایرباس طبق معمول همه گرمشون شد. به خصوص خانومهای ایرانی که در اولین حرکت فرهنگی کشف حجاب کردند و موها رو ول دادن. مدت پرواز سه ساعت بود و میهمانداران گرامی هم زورشون میاومد انگلیسی حرف بزنند. انگار همه عالم موظف هستند که ترکی بلد باشن. ما هم چون ناهار نخورده بودیم هی منتظر بودیم که یه ناهار حسابی بزنیم تو رگ. یه چیزی تو مایههای کباب ترکی و این جور چیزها اما معلوم شد غذا کلاً تشکیل شده از یک ظرف سالاد به عنوان پیشغذا و یک ظرف فرنی به عنوان دسر و غذای اصلی هم یک تکه نون کوچولو بود و خلاصه زهی خیال باطل.
خلاصه رسیدیم به فرودگاه آتاتورک و جلالخالق چه فرودگاه گل و گشادی هم بود. از همه ملیتها هم میشد توش پیدا کرد. به نظر من هیچ کجا مثل یک فرودگاه بینالمللی یه شهر توریستی نمیتونه واسه آدم جذاب باشه. ژاپنی، آلمانی، سوئدی، اسرائیلی و خلاصه از همه رنگ توی فرودگاه میلولیدند و هیچ کدوم هم با هم مشکل نداشتند. به محض این که از گذرنامهها کنترل شد و از مرز فرودگاهی گذشتیم رفتیم فریشاپ و یه خورده خرت و پرت خریدیم و رفتیم هتل گُلدن هورن. بر خلاف انتظار هتلمون خوب بود و توی منطقهای بود که به قسمتهای باستانی مثل مسجد سلطان احمد و مسجد ایاصوفیه نزدیک بود و میشد با پای پیاده ده دقیقهای رسید بهشون از طرف دیگه هم پنج دقیقه طول میکشید تا برسیم به اسکله. البته استانبول شهری هست که روی هفت تا تپه بنا شده و به خاطر موقعیت تاریخی که داشته تقریباً همه جاش باستانیه.