تور ارزان از ایران به خارج

شخصاً هیچ اعتمادی به آژانس‌های مسافرتی و برگزارکنندگان تور ایرانی ندارم. همه جای دنیا تو می‌توانی برای سال بعد و خیلی بعدترت هم برنامه‌ریزی کنی و بلیت بخری. هر چه زودتر هم بخری، برات ارزون‌تر تموم می‌شه. اما آژانس‌های ایران خیلی زود که بخوان هزینه سفر رو اعلام کنن، یک ماه پیش از سفره. اون وقت قیمت‌ها رو هم طوری بالا می‌برن که خدای ناکرده ضرر نکنن. پولت رو تمام و کمال ازت می‌گیرن و اما پول هتل و هواپیما رو در آخرین لحظه یا با چک مدت‌دار می‌دن. در واقع با پول ملت کار می‌کنن و تا می‌تونن ازشون می‌کشن بیرون. آخرین لحظه‌های قبل از پرواز هم هر چقدر که بشه بابت ترانسفر و خرج و مخارج دیگه ازت پول اضافه می‌گیرن. شاید اوضاع این قدر هم بد نباشه. قبول دارم که کم و بیش کارهایی برای بهبود وضعیت تورها انجام شده اما تجارب من و دوستانم به شدت در این زمینه تلخ بوده.

همه اینها رو گفتم که به یکی از اتفاقات خوب دنیای مجازی اشاره کنم. سایت آخرین ثانیه یا Last Second قراره که تورهای ارزون رو برامون پیدا کنه.

تور لحظه آخری چیه؟

تور لحظه آخری به توری گفته می‌شه که در حداقل فاصله زمانی تا تاریخ شروع تور قرار گرفته. این مدت زمانی معمولاً یک تا دو روز مونده به اتمام تاریخ نام‌نویسی تور و اجرای اونه. هزینه تور لحظه آخری که به علت تکمیل نشدن ظرفیت سهمیه رزروشده توسط آژانس‌ها، تورها۱۰% تا ۵۵۰% پایین‌تر از قیمت واقعی به فروش می‌رسند.
این حالت بیشتر برای کشورهایی پیش میاد که از گردشگران ایرانی روادید (ویزا) نمی‌خوان. جاهایی مثل ترکیه، مالزی، سریلانکا، بلاروس، گرجستان و چند جای دیگه. آژانس‌های مسافرتی معمولاً ۴۸ ساعت قبل از تاریخ برگزاری تور اقدام به فروش تورهای چارتر می‌کنن که خالی موندنشون براشون ضرر داره. سایت آخرین ثانیه هم این طور پیشنهادهای ارزون رو براتون پیدا می‌کنه و در اختیارتون می‌ذاره.

یکی دیگه از بخش‌های جالب این سایت بخش سفرنامه هست. مردم تجارب سفرشون رو با عکس و تفصیلات وارد این بخش می‌کنن که خوندنشون حالی از لطف نیست و اگه برنامه سفر دارید، می‌تونید از این بخش کمک بگیرید.

سفر به مراکش

Nima in Moroccoدر حال حاضر در شهر رباط، مرکز کشور مغرب یا همون مراکش هستم. برای رسیدن به اینجا چند تا مشکل داشتم که می‌نویسم. اولین مشکل برای اومدن به مراکش، گرفتن ویزا بود. با این که دو کشور در کشورهای همدیگه سفارت دارن اما وقتی به سفارت مراکش در لندن رفتم، مسؤولش به من چیزی غیر از این گفت! روال گرفتن ویزا برای پاسپورت ایرانی پروسه‌ای به نام جواز یا authorized هست. این پروسه ممکنه چند ماه طول بکشه. من یه ایرانی دیگه رو توی سفارت دیدم که بیشتر از دو ماه بود درخواست ویزای توریستی کرده بود و این تقاضا تا زمانی که من دیدمش، نادیده گرفته شده بود. اما برای من سه روز بیشتر طول نکشید. شاید به خاطر این بود که تقاضای ویزای بیزینس کرده بودم. بگذریم…
زبان رسمی کشور عربیه. البته عربی این منطقه با عربی کشورهای دور و بر خلیج فارس خیلی فرق می‌کنه. اما تقریباً بیشتر مردم کاملاً به زبان فرانسه مسلط هستن. پرواز من از فرودگاه هیث‌روی لندن به فرودگاه کازابلانکا بود. برخورد افسر مربوطه و پلیس‌ها و مأموران گمرک خیلی مناسب بود. از اونجا تا شهر رباط صد کیلومتر فاصله هست که تقریباً یک ساعت توی راه بودیم که رسیدیم. علتش هم این بود که جاده ارتباطی با رادار کنترل می‌شه و خودروها اجازه ندارن از صد کیلومتر در ساعت سریع‌تر برن. این طور که راننده با مخلوطی از عربی و فرانسوی بهم گفت، مثل چند ده سال پیش ایران، امنیت داخل شهرها بر عهده پلیس و امنیت جاده‌ها و خارج از شهر بر عهده ژاندارمری هست. از نظر آزادی بیان، داستان مراکش جالبه. ملک حسن دوم، پادشاه قبلی در پایان عمرش آزادی‌های زیادی رو در حوزه روزنامه‌نگاری و دموکراسی مهیا کرد طوری که از اون دوره به بهار آزادی یاد می‌کنن. اما بعد از فوتش در سال ۱۹۹۹ و به سلطنت رسیدن پسرش یعنی ملک محمد ششم، این آزادی محدود شده. در واقع مطبوعات و وبلاگ‌ها برای نوشتن درباره پادشاه، اسلام و موضوع مورد مناقشه منطقه «صحرای غربی» مشکل دارن. قبل از رسیدن به هتل، دو تا بنا توجهم رو جلب کرد که یکیش مقبره ملک حسن دوم بود و یکی هم مقبره یه پادشاه قبلی‌تر یعنی ملک محمد پنجم (عکس).
عصر امروز بعد از پایان جلسات امکانش رو پیدا کردم که سری به بازار بزنم. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، لباس مردها بود که من رو بلافاصله یاد کتاب «خرچنگ پنجه طلایی» از مجموعه تن‌تن و میلو انداخت. لباسی که معروف هست به جلابه. یک جور لباس بلند که کلاه نوک‌تیزی هم داره. یه جلابه مشکی خریدم که به نظر خیلی هم گرم میاد. اما بازار پر از مغازه‌هایی هست که صنایع دستی دارن. خیلی از این کالاها با چرم ساخته شده که نشون می‌ده صنعت چرم مراکش خیلی قدیمیه. از کوسن‌ها و بالشتک‌های چرم تا کاپشن و عروسک و انواع کفش و کیف چرمی توی بازار ریخته و بوی چرم همه جا رو برداشته. قالی‌های مختلف و صنایع دستی چوبی و صندوقچه و خرت و پرت‌های دیگه هم در کنار اینها باعث شده تا بازار پر از رنگ‌های گرم باشه. یه جورهایی شبیه بازارهای ترکیه. اما در بازار اینجا به نظرم رنگی‌تر اومد (عکس یک، عکس دو، عکس سه، عکس چهار).
دومین چیزی که توی بازار برام جالب اومد، چیزی بود که رائد، دوست بلاگر عراقیم نشونم داد. در چوبی یه مغازه که روش نوشته شده بود: Hitlir Love Iran با یه علامت صلیب شکسته که راستش متوجه منظور نویسنده نشدم. شاید هم نوشته چیز دیگه‌ای بوده و بعد یه نفر دیگه دستکاریش کرده (عکس). بعید می‌دونم در این چند روز به خاطر جلسات متعدد، فرصت کنم جاهای دیدنی رباط و شهرهایی مثل مراکش و کازابلانکا رو ببینم اما از هر فرصتی استفاده می‌کنم تا چیرهای جالب‌تری پیدا کنم و اینجا بنویسم.

در قلب فرانکفورت با لهجه جواد خیابانی

تیتر خوبیه برای این که این پست رو بخونید. البته می‌تونستم به جای جواد خیابانی بگم عادل فردوسی‌پور که لایک‌خورم بیشتر هم بشه. به هر حال حالا که داری این پست رو می‌خونی تا تهش برو دیگه. اومدی تا اینجا حیفه ادامه ندی.
خب جریان گرفتن این یکی ویزای شینگنم این طوری شروع شد که سفارت آلمان زودتر از سفارت‌های کشورهای اروپایی دیگه بهم وقت داد. اقدام کردم و البته سه ماه بیشتر بهم ویزا نداد. باز صد رحمت به فرانسه که دفعه پیش شش ماهه ویزا داده بود. به هر حال برای این که ویزا بگیری باید هم بلیت رفت و برگشت به یکی از نقاط اون کشور رو داشته باشی و هم جایی رو برای اقامت رزرو کرده باشی. من هم زد به سرم که این بار برم یه شهری که اصلاً هیچ اطلاعی ازش ندارم. با یه کوله‌پشتی سفر کنم و برم توی یه هاستل (ویکی‌پدیا می‌گه یعنی شبانه‌روزی) و توی یه اتاق شش‌تخته برم که ساکنانش دم به ساعت عوض می‌شن. ما ایرانی‌ها یه کم توی مسافرت سلطنتی سفر می‌کنیم. همیشه هتل اِن‌ستاره می‌خوایم بریم و با چند تا چمدون سفر می‌کنیم. البته نه همه اما بیشترمون. این بار خواستم یه کم شبیه جهانگردها سفر کنم. خلاصه در خدمتتون هستم در هاستلی در قلب فرانکفورت (با لهجه جواد خیابانی بخونید این جمله رو) و از اونجا دارم گزارش می‌کنم. در حالی که ملت رنگ و وارنگ در لابی هاستل مورد نظر نشستن و پایین پنجره لابی یه گروه محلی داره کنسرت زنده برگزار می‌کنه.
چیزهای جالبی که فعلاً دیدم وجود یک دختر گندمگون زیبای آلمانی در صندلی کناری پروازم که مثل برج زهرمار بود و اصلاً نمی‌شد درباره مدیریت جهان باهاش وارد مذاکره شد، تعداد قابل توجه افغان‌ها به طوری که کلی از در و دیوار فارسی تراوش می‌کرد و من ذوق می‌کردم، یک عدد آگهی فارسی یک وکیل ایرانی (یا شاید هم افغان) که توی مترو دیدم و دفتر ایران‌ایر که قبول دارم چیز هیجان‌انگیزی نیست اما تقریباً چسبیده به ساختمون هاستلمونه.
این چند روزی که اینجا هستم سعی می‌کنم چیزهای جالبی که می‌بینم رو بنویسم. توییت‌هام رو از اینجا می‌تونین دنبال کنین و عکس‌ها رو هم طبق معمول در توییت‌پیک.

سفر به لاس‌وگاس، شهر گناه

خب در کمال ناباوری ویزای آمریکای من به سرعت جور شد اما بدشانسی وقتی بود که یکی دلش خواسته بود توی این ایام یه هواپیمای آمریکایی رو منفجر کنه. بدبختی این بود که پرواز طرف هم از لندن به آمریکا بود. این شد که همه چیز دست به دست هم داد تا تدابیر امنیتی و کنترل مسافرانی که به آمریکا وارد می‌شن چند برابر بشه و این مسأله دقیقاً از همون روز پرواز من توی فرودگاه‌ها اجرایی شد.
بنابراین وقتی که من در تدارک سفر به «شهر گناه» بودم، انواع اقسام پلیس‌ها داشتن با خودشون فکر می‌کردن که چطوری می‌شه گناهکارها رو از بی‌گناه‌ها تشخیص داد! خلاصه این که من به همراه بچه‌های تیم کلیک، دیروز وارد فرودگاه گت‌ویک لندن شدیم تا سوار هواپیما بشیم. ساعت پرواز یازده و نیم بود و ما ساعت هشت اونجا بودیم. بارها و بارها همه رو بازرسی کردن. هیچ ربطی هم نداشت که ایرانی باشی یا انگلیسی. در واقع آش به این شوری هم نبود. تنها تفاوتش برای من این بود که باید به سؤال‌های بیشتری جواب می‌دادم.
ده ساعت پرواز رو توی بویینگ۷۴۷ با تماشای چند تا فیلم و چرت زدن طی کردم تا وارد فرودگاه شهر لاس‌وگاس شدیم و اینجا بود که منتظر بودم یه کمی حالم رو بیشتر بگیرن. همه مراحل رو مثل بقیه طی کردم به جز این که آخر کار نیم ساعت معطل شدم تا من رو به طور کامل رجیستر کنن. از آدرس خانواده بگیر تا شماره‌های حساب بانکیم رو ثبت کردن و بعدش هم خوش‌آمد گفتن و وارد شدم.
مشکل اینجا بود که کلاً اوضاع خوابم بهم ریخته بود. در حالی که ساعت موبایلم نشون می‌داد که توی لاس‌وگاس امروزه، توی لندن و تهران فردا بود! به هر حال یه ماشین کرایه کردیم تا این روزها بتونیم با کلی وسایل فیلمبرداری، راحت‌تر این ور اون ور بریم. نمایشگاه CES یکی از مهم‌ترین نمایشگاه‌های دنیا در زمینه محصولات مصرفی الکترونیکه و ما توی این یک هفته باید برای دو تا برنامه کلیک، برنامه بسازیم. کلی وسیله جدید رو باید معرفی کنیم و چند تایی هم مصاحبه باید انجام بدیم.
بعید می‌دونم وقت بشه که بتونم شهر رو ببینم. اما در نگاه اولی که دیشب به شهر انداختم، تا الان فقط یه عالمه ساختمون عجیب و غریب و بزرگ دیدم که نماد شهرهای بزرگ دنیا مثل برج ایفل و ابوالهول رو در کنار خودشون دارن و همه جا چراغ‌های نئون هست و البته انواع و اقسام ابزار و اداوت قمار رو می‌شه توی هر سوراخ و سنبه‌ای پیدا کرد. آدم‌های شدیداً پولدار با ماشین‌های لیموزین و مدل‌بالا همه جا دیده می‌شن. امیدوارم وقت بشه تا برم عکاسی.