من تصمیم گرفتهام که وقتی بزرگ شدم حتماً بروم دانشگاه بازیگر بشوم چون که آدم بچه معروف میشود و خیلی آدم را تحویل میگیرند و همیشه عکس آدم را به دیوار اتاقشان میزنند و آدم پولدار هم میشود و حتی روی تبلیغات بزرگ اتوبان هم عکس آدم هست.
کاوه که بابایش یک دیویست و شیش دارد امروز پز میداد که خواهرش که اسمش خیلی سخت است و نمیدانم که روژان هست یا روژین دانشگاه قبول شده و خیلی همه در خانوادهاش به او میگویند خانوم مهندس چون که انگیلیسی قبول شده. کاوه میگوید که دانشگاه خواهرش خیلی دانشگاه خوبی است چون که پیام است و پیام همه چیزش معروف است مثل رادیویش که خیلی آهنگهای زیبا میگذارد و توی همه تاکسیها گوش میدهیم و حتی برای همین هست که به اسمس میگویند کوتهپیام. اما من فکر میکنم که حتی بهمن که همکلاسیمان هست و خیلی چاقالو هست و دائم دهانش میجنبد و تمبل است و روزها استراحت میکند تا شبها بهتر بتواند بخوابد هم میتواند انگیلیسی در دانشگاه پیام اینها قبول شود.
خانوم مشیری میگوید که آدم باید درس بخواند و تا تحصیلاتش زیاد شود و فرهنگ بالا برود. ولی بابای من میگوید که درس را بخوانیم خوب است اما باید مخمان خوب کار کند تا پولدار شویم. به نظر من مسعود که از بچههای بزرگ کوچه ما هست و دوست من هست و چون دانشگاه قبول نشده باید برود سربازی و موهایش را کوتاه کرده است و خندهدار شده است هم پولدار میشود چون که همین الان خودش موتور پرشی دارد و ماشین سوناتای بابایش را هم بر میدارد و از الان به فکر پولدار شدن است چون کار میکند و مسافرکشی میکند. بابای من میگوید کار عار نیست و من فکر میکنم با این که بابای مسعود خیلی پولدار است اما مسعود همیشه خیلی زحمت میکشید و بعضی وقتها خواهر کاوه را میرسانید به سر کلاسهای کنکورش.
ماه: آوریل 2007
اخراجیها
روزنامه قیام- دیروز عصری با بابا و مامانم رفته بودیم تا فیلم اخراجیها را ببینیم. خیلی خندیدیم و بابایم بعضی وقتها آنقدر میخندد که اشکش در میآید و میگوید که آقای دهنمکی خیلی بانمک است. اما توی این ردیف پشت سری ما من حواسم بود که مسعود را دیدم که آمده بود فیلم ببیند و آن شلوارش را که خیلی جیب دارد و بگی است پوشیده بود و موهایش را هم سیخونکی وایستانده بود و خیلی جالب بود که انگار همه همسایههای ما با هم آمدهاند سینما چون که من خواهر کاوه را هم دیدم که آمده بود ولی کاوه و بابا و مامانش نبودند که معلوم است اهالی کوچه ما به فرهنگ خیلی اهمیت زیادی میدهند و بابایم همیشه میگوید که رفتن به سینما مقابل با تهاجم است. من هم برگشتم تا به مسعود و خواهر کاوه که اسم سختی دارد و فکر میکنم روژان یا روژین است وِخاطر این کار فرهنگی تبریک بگویم. مسعود هم که توی خودش در صندلی فرو رفته بود با صدای آهسته گفت مرسی چون خانوم مشیری که معلممان است میگوید آدم نباید از خودش تعریف کند و فروتن باشد.
امروز که با کاوه قرار گذاشته بودیم که برویم گیمنت و بازی کنیم کاوه که خیلی توی بازی ضعیف است و گلابی است گفت که کچل کردن مد شده چون که مسعود را دیده که موهایش را از ته زده.
های کیو
روزنامه قیام- این مسعود که یکی از پسر بزرگهای کوچه است و خیلی فکر میکند که خوشتیپ است، امروز داشت با یک پسر که انگار همسن من است صحبت میکرد که خیلی خارجی بود و موهایش هم طلایی بود و چشمهایش هم آبی بود.
من با کاوه که پسر همسایهمان هست و بابایش یک دیویست و شیش دارد، داشتیم میرفتیم مدرسه که دیدیم مسعود با آن پسر موطلایی خارجی صحبت میکنند و ما هیچ چیز نمیفهمیدیم.
کاوه که موهایش را تازه از ته زده و تازه با من آشتی کرده، به بهانه بستن بند کفشش جلوی آنها خم شد تا فوضولی کند که چه میشنود. کاوه از وقتی موهایش را زده زشتتر شده و حتی من خجالت میکشم که با او بروم مدرسه و بهمن که خیلی چاقالو هست و همیشه دهانش میجنبد روی کاوه اسم گذاشته و حالا همه او را توی مدرسه «گلابی» صدا میزنند و کاوه از دست من که با چسب موهایش را باعث شدم تا کوتاه کند خیلی شکار است.
کاوه که گوش وایساده بود تا حرفهای مسعود با آن پسر را بشنود بعد از این که کفشهایش را بست، آمد سراغ من و گفت که مسعود خیلی انگلیسیاش خوب است. من به کاوه گفتم که مادرم گفته گوش وایسادن کار بدی است. اما کاوه میگوید که من اشتباه میکنم و روی در وایسادن کار بدی است و مادرش میگوید که نباید با کسی رودروایسی داشته باشیم.
کالبدشکافی سوتی روزنامه جامجم
شاید شما هم این خبر عصر ایران را خوانده باشید که با عنوان «اقدام شگفتانگیز جام جم» جنجالی شد. برخلاف نظر اولی زیر خبر عصر ایران گذاشته شده و ادعا میکنه که این عکس در جام جم مونتاژ شده و ازش به عمد استفاده کردند، من عقیده دیگهای دارم. موضوع خیلی سادهتر از این حرفهاست.
اما جریان از این قرار بوده که ضمیمه سیب روزنامه جامجم برای مطلبی با عنوان «تاریخچه نظریههای آلبرت اینشتین – نسبیت عام و خاص» عکسی انتخاب کرده که اینشتین رو در حال نوشتن جملهای به پینگلیش نشون میده با این مضمون: «عجب غلطی کردم این اتم و اینا رو راه انداختم!! بابا محمود جون بیخیال شو جون من!» که یک جمله طنز درباره فعالیتهای هستهای ایران و به طور مشخص راجع به محمود احمدینژاد است. عکس فعلی نسخه پی دی اف صفحه مربوط در حال حاضر اصلاح شده و در سایت عکس دیگهای رو میبینید اما نسخه چاپشده توی همون سایت عصر ایران قابل مشاهده هست.
اگه به گوشه پایین و سمت راست عکس در نسخه پی دی اف موجود در سایت جام جم نگاه کنید، میبینید که نوشته عکس: amirpix و منبع عکس رو همچین جایی معرفی کرده. یه جستوجوی کوچیک توی اینترنت ما رو به سایت مورد نظر میرسونه که در حقیقت یک وبلاگ هست با نام «عکسهای دیجیتالی من». یکی از عکسهای این سایت همون عکسی هست که روزنامه جام جم ازش استفاده کرده که اون رو میتونید اینجا ببینید.
چسب مو
نوشتههایی که از این به بعد با فرم و محتوای زیر میخوانید، مجموعهای است که زیر ستونی با نام «نقطهچین» در روزنامه «قیام» به طور روزانه منتشر میشود.
این خانوم مشیری معلم ماست. آن وقت میگوید که هر کسی که میخواهد آدم مهمی بشود برای خودش، باید هر روز بنشیند و کارهایش را توی یک دفترچه بنویسد تا بعد از این که هر سال گذشت بنشیند و بخواند که چه کارهایی کرده و آن وقت میتواند کلی تصمیم بگیرد که کار خوبی کرده یا کار بدی و پیشرفت کند. تازه این کار یک خاصیت دیگر هم دارد که آدم را وقتی بزرگ شد خوشحال میکند. چون که خاطرات خیلی خوش به حال آدم میشود.
ولی چون که خانم مشیری گفته که هر کسی آخر سال دفترچهاش را بیاورد که پر از نوشته خاطرات است، به هر درسش دو نمره اضافه میکند. من هم چون بابایم قول داده که اگر معدلم بالای ۱۷ شد برایم دوچرخه بخرد، اینها را خاطره مینویسم که تابستان امسال هی منت این کاوه را نکشم که دوچرخه دارد و به من نمیدهد سوارش شوم.
آخوندها از مریخ نیامدهاند
هفتهنامه چلچراغ– اولین برخورد من با یک روحانی آنلاین، مربوط میشود به اولین سال وبلاگنویسی فارسی که بر حسب اتفاق با یک روحانی برخورد کردم که از مشهد مطالب وبلاگهای فارسی را دنبال میکرد و زندگیاش را روی ویلچر میگذراند. ظهور تدریجی وبلاگهای دینی که اکثریت نویسندگانشان را طلبهها یا روحانیون تشکیل میدادند و پس از آن نوشتن وبلاگ وبنوشت توسط محمدعلی ابطحی که علاوه بر روحانی بودن، عنوان معاونت رئیسجمهوری را با خود یدک میکشید، باعث شد تا توجه رسانههای خارجی به محبوبیت وبلاگ در میان این قشر از جامعه جلب شود. شاید بتوان چیزی که این سوژه را برای همه جذاب میکند، «تقابل سنت و مدرنیته» نامید. اما واقعیت چیز دیگری است. امروزه باید این حقیقت را پذیرفت که موج تازهای در جریان است تا با استفاده از ابزار و پدیدههای نوی تکنولوژی کاربران دنیای مجازی هم به عنوان یک جامعه نوپا از دین و مذهب دور نمانند. در نگاه نخست، شاید عجیب باشد که بتوان روحانیت و دین را که پدیدهای سنتی است را در کنار پدیده مدرنی چون اینترنت تصور کرد اما مگر نه این است که یک مبلغ مذهبی نیاز به تریبون یا همان منبر دارد تا تبلیغ کند؟ یا آن که جلسات مباحثه مناظره مگر چیزی جز یک ارتباط دو طرفه میان طرفین نیست؟ با این وصف وبلاگ میتوانست بهترین جایگزین برای تبلیغ یا بحث دینی باشد چرا که ذاتاً تمام امکانات را برای چنین فعالیتهایی فراهم می کرد. بنابراین ابزاری مناسبتر از آن روی اینترنت برای روحانیت نمیشد تصور کرد و این گونه شد که حلقههای وبلاگهای دینی و اعتقادی شکل گرفتند.
مسلماً فقط با خواندن وبلاگها نمیشد به روحیات نویسندگان این گونه وبلاگها پی برد. بهترین راه این است که به همان جا بروی که وبلاگ را مینویسند و دیدهها و شنیدههای خودت را با آن چه که نوشتهاند مقایسه کنی تا چند و چون کار دستت بیاید. نشستن و تکیه دادن به پشتیها و صحبت درباره اینترنت و وبلاگ در کنار طلبههای جوانی که حداقل در زمینه کامپیوتر عقاید مشترک زیادی با تو دارند و گفت وگو و پرسش و پاسخ در این زمینه برایم بسیار جذاب بود. اتاقی که دیوارهایش پر است از کتابهای متنوع و میزبانانی که کامپیوتر را بیشتر و بهتر میفهمند تا خیلی از اطرافیانت. این مصاحبه چند ساعتی طول کشید اما اعتراف میکنم که گذشتش به هیچ وجه احساس نشد.
راه برگشتم به سوی تهران پر بود از تصاویری که برای من عجیب اما برای قمیها عادی بود. با خود فکر میکردم شاید آن روحانی که روی موتور گازی براوو به سرعت از کنارم رد شد، داشت به سرعت به سوی کافینت میرفت تا میلباکسش را چک کند. شاید هم میخواست برود و ببیند که برای پست دیشبش کامنت تازهای گذاشتهاند یا نه؟!
تصور خیلیها بر این است که روحانیون سنتی هستند و به پدیدههای نو توجهی ندارند. برای ما جالب است که میبینیم این روزها میان طلبهها این همه صحبت اینترنت و کامپیوتر جدی است.
فلاح: بله. تصور همه از طلبهها یک آدم سنتی، پیرمرد، بالا منبری با ریش و انگشتری و تسبیح است. یک جوان که اتفاقاً طلبه هم هست همان هیجانات و احساسات را دارد، مثل بقیه آدمها. حالا این آدم با این مسائل با یک دغدغه دینی برخورد میکند. بعضی وقتها که درباره اینترنت صحبت میکنیم، عده ای تعجب میپرسند مگر شما هم میدانید سایت یعنی چه؟ ما هم به این نتیجه رسیدیم که بیاییم بعضی از چیزهای پشت پرده حوزه را خیلی ملموس بریزیم در فضایی که افراد غیرحوزوی هم با حوزه آشنا بشوند. این که مثلاً جایی آتش گرفته و طلبهای خودش را به آتش میزند و بچهای را نجات میدهد و خودش میمیرد و یا چیزهایی دیگر از این دست.
به عنوان یک طلبه چه جذابیتی در وبلاگ به عنوان یک پدیده تکنولوژیک دیدید که به سراغش رفتید؟
فضلاللهنژاد: طلبه در خیلی از زمینهها فرقی با بقیه قشرها ندارد. او هم در یک شرایط سنی و اجتماعی مثل بقیه قرار دارد و مثل همه ممکن است توجهش به سمت چیزی جلب شود یا از چیزی بدش بیاید. همان چیزی که وبلاگ را برای اقشار مختلف به خصوص جوان ایرانی جذاب کرده و باعث شده رشد فوقالعادهای پیدا کند. اگر من وبلاگ داشته باشم، به شکلی جدید میتوانم حرفم را ارائه بدهم و افراد طوری با من ارتباط برقرار میکنند که خیلی به هدفم نزدیکتر است. طلبهها یکی از اهداف و آرزوهایشان ارتباط خوب، صمیمی، مؤثر و نزدیک با مخاطبان مختلف است. وبلاگ هم به خاطر مخاطب خاصی که دارد، برای یک طلبه ابزار جذابی است.
میخواهید بگویید وبلاگ ابزاری است که راههای جدیدی در اختیارتان قرار میدهد؟
اسماعیلی: تا قبل از کشف آهن، بشر ابزار دیگری برای گذران زندگی داشت. اما این نیاز به فلز در زندگی بشر بوده اما خودش تا الان حضور نداشته تا زمانی که کشف شد. ما تا قبل از این که چنین فضایی باشد، منبر و مسجد را داشتیم. به محض این که فضای اینترنت باز شد، به تناسب آن در حوزه علمیه وبلاگنویسی شکل گرفت. در واقع انگار این نیاز بوده اما فضایش وجود نداشته و طلبهها همان طوری که میبینید جزو اولینهای وبلاگستان فارسی بودند.
ما الان با یک مفهوم جدید در حوزه رسانه مواجهیم به نام خبرنگار شهروند که در آن هر شهروندی میتواند یک خبرنگار باشد. در واقع یک برخورد خبری با وبلاگ. فکر میکنید مردم چقدر به اخبار شما از حوزه میتوانند اعتماد کنند؟
نجمی: به نظر من اصل بر این است که باید به محتوای وبلاگ اعتماد کرد. به ویژه اگر ماهیت نویسندهاش مشخص باشد، مگر این که خلافش ثابت شود. تقریبا برخلاف SMS که نویسنده اصلیش اغلب نامعلوم است.
شما حس نمیکنید باید جدیتر نوشت؟ یعنی کمتر سراغ نوشتهها و دغدغههای شخصی برویم و در گام بعدی به نوعی خودسانسوری برسیم که این احساس به ما اعمال کرده؟
فضلاللهنژاد: من اسم دیگری رویش میگذارم. بیایید این طوری نگاه کنیم که من با توجه به بازخوردهایی که میبینم شخصیتم را عوض میکنم. یعنی نسبت به قبل جدیتر و دقیقتر میشوم. همیشه که تأثیر از طرف ما نیست. بعضی وقتها ما هستیم که از مخاطب تأثیر میپذیریم.
بنابر این تعریف وبلاگ میتواند دچار تحول شود و از نظر محتوایی تغییر کند.
نجمی: افرادی مثل ما که جزو اولین وبلاگنویسها هستیم، شاید در ابتدای راه هیچ تصوری از آینده نداشتیم. شاید الان یک بلاگر جدید بداند که وبلاگ کارکردهای مهمی دارد، اما آن موقع وبلاگ کارکرد خودش را نشان نداده بود و مثلاً یک حریم خطر و ممنوعه بود برای خیلیها. آن موقع ما روش نوشتار وبلاگ را خوب نمیدانستیم، وبلاگ من اسمش از همان موقع «منبر نت» است و تصورم این بود که کاملاً باید روایت و حدیث و این جور چیزها بنویسم. بعد از طی یک سری مراحل دیدیم که این طوری نیست. مدتی است که این بحث مطرح شده که وبلاگها دارند تخصصی میشوند. به نظر میآید قدم مؤثر در وبلاگنویسی همین است که از مرحله عامنویسی گذر کرده و گذارش به سمت تخصصینویسی است. در این بین تخصص در زمینه خبری یک سر و گردن از باقی چیزها بالاتر است و این شاید از یک سری محدودیتهای خبری که در ایران اعمال میشود نشأت میگیرد. یک سری از مطالبی که من نوشتم از روی وبلاگم در مطبوعات چاپ شد و در چند سایت هم بازتاب داشت و از آنجا وارد عرصه اطلاعرسانی وبلاگی شدیم.
یعنی با این کار به طور جدی یک خبرنگار دینی شدید و با ادبیاتی خاص خبررسانی کردید؟
نجمی: لزوماً هم قرار نیست ادبیات وبلاگ، ادبیات رسانهای باشد. کافی است از زندگی شخصی خودشان بنویسند. این خودش کارکرد اطلاعرسانی دارد. برای این که مخاطب فعلاً با یک روحانی نتوانسته ارتباط برقرار کند. قرار نیست که اطلاعرسانی تابلوی لید و تیتر داشته باشد. خانم بنده هم وبلاگ مینویسد. یادداشتهای همسر یک روحانی. خیلی مورد توجه مخاطبان هم قرار گرفته، حالا به هر دلیلی. ممکن است به خاطر اسمش، مطالبش و یا هر چیز دیگری.
خانم کشتکاران هم وبلاگ مینویسند. به عنوان زن، دانشجو یا طلبه؟
کشتکاران: وقتی که من شروع به وبلاگنویسی کردم، دانشآموز بودم. بعد هم که وارد دانشگاه شدم، به عنوان یک دانشجو نوشتم و بعدترش وارد حوزه علمیه شدم، باز هم نوشتم. اوایل هم خودم را معرفی نکردم که یک دختر طلبه دارد وبلاگ مینویسد. وبلاگهای زیادی هستند که دارند فضای طلبگی آقایان را نشان میدهند، اما خانم های طلبه وبلاگنویس نمیآمدند فضای حوزه علمیه خواهران را منعکس کنند. در حقیقت انتظاری که از من هست، این است که یک طلبه جامعه الزهرا چه مینویسد. حیطهای که من سعی کردم در آن کار کنم بیشتر مربوط به مسائل زنان است که یک جورهایی با حوزه علمیه خواهران هم پیوند خورده و در این زمینه سعی کردم به همان زبان وبلاگنویسی مسائلی را روشن کنم.
وبلاگ ادبیات راحتی دارد. به عنوان کسانی که با بحثهای کلامی سر و کار دارید، با زبان وبلاگی چگونه کنار میآیید؟
فضلاللهنژاد: مثل خیلی از رشتههای دیگر فضای کاری و علمی طلبهها هم به سمت تخصصی شدن پیش رفته و ما نباید انتظار داشته باشیم یک نفر جامع همه مسائل باشد. هر کسی در رشته خاصی تبحر و تخصص دارد. یک بخش از کار طلبهها تبلیغ است. این کار یک تخصص است و دورههای ویژهای هم دارد. اتفاقاً یک طلبه همه وقت کارش به مطالب کلامی و فلسفی یا اعتقادی سنگین نمیگذرد. اگر یک روحانی بخواهد به کار تبلیغ بپردازد، وبلاگ با آن زبان خاص، ابزار خیلی خوب، مؤثر و مفیدی است که از آن استفاده میشود.
پس وبلاگ میان مبلغان مذهبی کاربرد بیشتری دارد و برای طلبههای علاقمند به بخشهای دیگر جذاب نیست.
فلاح: اتفاقاً بخشی از وبلاگ طلبهها به موضوعات تخصصی میپردازند و بخشی دیگر به مسائل روز. مثلاً در ماه مبارک رمضان راجع به رویت هلال ماه بحث میکنند و خیلی بورس میشود و بیننده هم دارد.
در بین شما کسی فتوبلاگ یا پادکست دارد؟
نجمی: من به خاطر پادکست پرونده دارم. پارسی بلاگ اولین جایی بود که این سرویس را در ایران ارائه داد. ترجمه فارسی پادکست هم که میشود رادیوی اینترنتی. ما با این اسم از پادکست نوشتیم و یکهو خبر آمد که معاون حقوقی صدا و سیما از ما شکایت کرده. چرا؟ چون گفتهاند براساس قانون هرگونه بحث رادیویی و تلویزیونی مختص به دولت است و شما چرا رادیوی اینترنتی راه انداختهاید. این در حالی بود که «رادیوی اینترنتی» تنها یک اصطلاح است. درست مثل این است که تو فایل صوتی روی سایتت بگذاری. چون این کارکردش با صداست، از روی غفلت و از روی ناچاری اسمش شده رادیو. یک پرونده برای ما درست کردند و ما هم داوطلبانه فعالیت خودمان را به تعلیق در آوردیم. بعد هم همین چند وقت پیش بود که یک دفعه صدا و سیما خبر داد که یک دانشجوی ایرانی سرویس پادکست ایرانی راه اندازی کرده [+]. ما ماندیم که اگر ایرانی بودنش با این پسوند ir است پس ما چه بودیم؟ در فتوبلاگ هم فعالیت خاصی نداریم، اما خانم کشتکاران عکسهای خودشان را روی وبلاگشان میگذارند و به نوعی میشود آن را در این بخش گنجاند.
خانم کشتکاران شما گفتید درباره مسائل زنان مینویسید. این طور که پیداست عکسهایی هم که در وبلاگتان میگذارید در همین زمینه است.
کشتکاران: در بخش «درباره من» وبلاگم نوشتهام طلبه جامعه الزهرای قم و دانشجوی مهندسی کامپیوتر، آنتیفمینیست و مخالف دیدگاه سنتی نسبت به زنان. فکر کنم این جمله کوتاه موضع من را مشخص میکند که نه با آن جنبشهایی که خواهان تساوی کامل حقوق زنان و مردان هستند موافقم و نه یک دیدگاه سنتی که زن را فقط محدود به خانه بکند و هیچ مشارکتی را در نقشهای اجتماعی قائل نباشد. در وبلاگم سعی میکنم راجع به مسائل زیربناییتر مثلاً حضور زنان در جامعه بنویسم. یک بار عکس مطلبی را با عنوان چگونگی پوشش برای خانمها در وبلاگم گذاشتم که با واکنشهای زیاد و متفاوتی روبه رو شد.
گشت کوتاهی در قم نشان میدهد که این شهر سوژههای جذابی برای عکاسی دارد. در وبلاگهای شما چرا از عکس و تصویر خبری نیست؟
کشتکاران: این به سلیقه آدمها بستگی دارد. من سعی کردهام تا جایی که میتوانم فضایی را که در اینجا وجود دارد تصویر کنم و حتی به حوزه علمیه خانمها هم بپردازم. هر چند محدودیتهای عکاسی از جامعه الزهرا را میدانم، اما چون سوژه جذابی است، دورادور به آن میپردازم. ممکن است خیلی از خانمها دوست نداشته باشند عکسشان منتشر شود، اما من تا حدی که حریمها حفظ شود این کار را میکنم.
میشود به طور دقیقتر بگویید منظورتان چه حریمهایی است؟
نجمی: مثلاً در درس خارج فقه آیتالله مکارم شیرازی که حدود ۸۰۰ روحانی در آن شرکت دارند شما میتوانید کلی سوژه جذاب عکاسی پیدا کنید، ولی تصور کنید من با این لباس بخواهم عکس بگیرم. خب کار سختی است. حالا درست است که آقای ابطحی تا حدودی این مرز را شکست ولی میدانید چقدر قضاوت های مختلف در مورد ایشان هست. شده که ما هم عکس روی وبلاگمان گذاشتیم و کلی هم سر و صدا کرده، اما این زمانی بوده که امکانش فراهم شده. مثلاً همین جریان صوفیها که پارسال در قم بود در آن شلوغیها من با موبایلم چند تایی عکس گرفتم و با یک پست تحلیلی روی وبلاگم گذاشتم. این عکس در چند سایت خبری منعکس شد و بعدش در کیهان هم چاپ شد، چون جزو معدود عکسهای آن واقعه بود. این برای یک وبلاگ نهایت موفقیت است.
درست است که شکستن بعضی از تابوها درست نیست، از طرف دیگر بعضی از آنها را هم میتوان با حفظ حریمها شکست. مثلاً همین بحث عکاسی معممها. به هر حال شما به خاطر همین لباستان امنیتی دارید که در بعضی مواقع من خبرنگار ندارم و این همان نکته مثبتی است که میشود از آن استفاده کرد.
اسماعیلی: اتفاقاً من هم الان مشغول آموختن عکاسی هستم. ولی این که ما با این لباس دوربین به دست بگیریم و بخواهیم در یک مجمعی عکاسی کنیم خودش به اندازه کافی سخت است. شاید درک این قضیه برای شما ثقیل باشد اما تا در این فضای طلبگی و با این لباس در فضای حوزه نباشید، نمیتوانید این حس را درک کنید.
این برداشتها و واکنشها همیشه بوده. دقیقاً مثل واکنشها نسبت به خود وبلاگ در ابتدای حضورش در جامعه ما.
نجمی: آقای ابطحی هم میگفت وقتی میخواستند به من فحش بدهند میگفتند وبلاگنویس. انگار این کار سبکی است، مخصوصاً برای یک طلبه. وقتی کسی اطلاعی در این مورد ندارد خب بخشوده است، اما این که بداند و یک نگاه بد نسبت به قضیه داشته باشد خیلی بدتر از مورد اول است.
سوای همه چیزهای مثبت به هرحال هر پدیدهای با یک سری از برخوردهای منفی هم روبه رو میشود. شما با چه برخوردهایی از این دست روبه رو شدهاید؟
نجمی: توهین یا برخورد منفی دو نوع است. یکی این که بد و بیراه باشد که خب طبیعتاً هیچکس به آن اهمیت نمیدهد، اما یک نوع دیگر این است که بیاید با یک دلیلی شما را محکوم کند. از این دست هم کم نبوده که آدم میارزد با آنها بحث و جدل کند یک بحث هم خود جامعه است و برخوردها با ما. ما در قم به راحتی میتوانیم برویم کافینت و کار کنیم، اما در شهرهای دیگر خیلی دید بدی هست. کافینت یک جای تخصصی است که کاربران آن اکثراً روشنفکرند. بعضیها در این موارد ذهنشان حتی از بیسوادها هم بستهتر است. همیشه یک نگاه منفی دارند و یک جور نادرستی رفتار میکنند. این گونه قضاوتها آدم را آزردهخاطر میکند.
فضلاللهنژاد: در واقع اینها دارند بیخبری خودشان را به ما نسبت میدهند. اینجا مقصر کیست؟ فکر میکنم رسانهها باید در این زمینه فرهنگسازی کنند. شما اگر یک جستوجوی کوچک در یوتیوب یا ویدئوی گوگل بکنید، صدها فیلم و عکس در مورد زندگی طلبگی در قم هست. خب حالا شما نمیروی جستوجو کنی گناهش را میاندازی گردن ما. در مورد بازخوردهای منفی هم من به شخصه با چیزهایی که میگویند موافق نیستم. مثلاً آقای ابطحی در صحبتهایشان میگویند آن موقع که ما شروع کردیم، از طرف مذهبیها مورد انتقاد قرار گرفتیم که خب البته این کمی به دید و جایگاه سیاسی ایشان هم برمیگردد. من سال ۸۱ وبلاگ مینوشتم و از طریق دوستان مذهبی با این پدیده آشنا شدم که خودشان مدتها بود وبلاگ مینوشتند. من مشکلی برای حضور نداشتم و به من حملهای نمیشد. مشکل اساسی این است که ماهیت قضیه هنوز هم برای عدهای روشن نشده. در همان زمان آقای ابطحی از طرف همان هیأت دولت اصلاحطلب هم چنین بازخوردهای منفی را دریافت میکرده. به نظر من مرزبندی بین روحانی و غیرروحانی، مؤمن و غیرمومن، قمی و غیرقمی نه در ورود به وبلاگ نه در نگاه به وبلاگ نه در وبلاگنویستر بودن و موفقتر بودن تأثیری ندارد.
شاید به اندازه کافی در این زمینه اطلاعرسانی نشده و به همین دلیل برای خیلیها عجیب است. با این وضع برداشت رسانهها از رویکرد شما به وبلاگ تا کنون چگونه بوده؟
فضلاللهنژاد: خیلی از مواقع حقیقت طور دیگری نشان داده میشود. مثلاً گاردین گزارشی از ما چاپ کرد که یک دهمش هم با واقعیت مطابقت نداشت (ترجمه گزارش گاردین). اتفاقاً در مصاحبهای که با کیم مورفی از لسآنجلس تایمز داشتیم، به همین مطلب غلط گاردین اشاره کردیم. در این گزارش نوشته شده بود که از وقتی احمدینژاد سر کار آمده طلبهها هم به سمت وبلاگنویسی رفتهاند. در صورتی که این موضوع به هیچ عنوان صحت ندارد.
خیلیها در برخورد با پدیده وبلاگنویسی طلبهها این سؤال را مطرح میکنند که حالا چه شد که طلبهها هم وبلاگنویس شدند. واقعاً چرا؟
نجمی: ببینید طلبه هم همانی است که مثل شما دبیرستانی بود در کنار خودتان و مثل شما حالا دانشجو شده و درس هم میخواند، منتها آمده و این رشته را انتخاب کرده و فرد متفاوتی با شما نیست. اتفاقاً یک وبلاگ هم هست با نام «آخوندها از مریخ نیامدهاند». به این دوستان باید گفت شما بیایید راجع به قابلیتها و کارکردهای وبلاگ با ما بحث کنید نه این که چرا وبلاگ مینویسید. خب ما هم مثل شما. ما هم از اینترنت به اندازه خودمان سر در میآوریم و استفاده میکنیم.
گویا شما برای طلبهها دورههای آموزش وبلاگنویسی برگزار میکنید. چرا آموزش وبلاگنویسی این قدر برایتان مهم است؟
نجمی: ما احساس کردیم یک جایی برای وبلاگهای دینی نه صرفاً طلبگی باید کاری بشود و از نظر آموزش و پشتیبانی فنی آنها را ساپورت کند. از پارسال یک دفتر توسعه وبلاگ دینی راه اندازی کردهایم که در کنار همه کارهایش بحث آموزش وبلاگنویسی را هم داریم. منتها چون طلبهها دم دستتر بوده اند و خودشان هم ابراز تمایل کرده اند و هماهنگیمان بیشتر بود کارمان را از حوزه شروع کردیم. مثلاً آقای فضلاللهنژاد در یک سال گذشته نزدیک هزار نفر را آموزش وبلاگنویسی داده. آقای اسماعیلی هم همین طور و خانم کشتکاران هم در بحث خواهران ما را یاری میدهند.
با این همه فعالیت میتوانید بگویید در طول شبانه روز چند ساعت آنلاین هستید؟
نجمی: بستگی به کارمان دارد. من چون با ۴-۳ سایت هم همکاری دارم روزی ۸-۷ ساعت آنلاین هستم. ما زیاد آنلاین هستیم چون در واقع تخصصمان بحث اینترنت شده اما طلبههایی که با آنها سر و کار داریم معمولاً ۳-۲ ساعت در روز آنلاین هستند.
فضلاللهنژاد: به جرأت میتوانم بگویم ما دوستان و رفقای طلبهمان را در طول شبانهروز بیشتر از رفقای دیگر آنلاین میبینیم. به هر حال اینترنت حضور جدی در زندگی ما دارد که غیرقابل انکار است.
Arianna Savall
یه ویدئوموزیک دیدم از یک خواننده و نوازنده سوئیسی به نام «آریانا سوال» که شاید شما هم دیده باشید. با کمی گشت و گذار روی اینترنت رسیدم به چند تا از آهنگهای این خانوم که صدای خیلی قشنگی داره و توی اغلب آهنگهاش هم خودش نوازنده چنگ هست و خیلی از آهنگهاش هم تم شرقی دارند. سازهایی مثل عود هم توی کارهاش زیاد استفاده شده و خلاصه کلی به دل میشینه. آریانا توی یک خانواده اهل موسیقی به دنیا اومده و در حال حاضر ۳۴ سال داره. پدرش یوردی سوال نوازنده ساز ویول هست و توی بعضی از آهنگهای دخترش این ساز رو میزنه. معروفترین آلبومش هم Bella Terra هست و معروفترین آهنگش هم L’Amor که گویا معنیش میشه عشق. آریانا سوال در چهل و نهمین دوره جایزه گرمی Grammy در سال ۲۰۰۵ در بخش موسیقی کلاسیک نامزد برترین تولید سال شده. آهنگ L’Amor رو میتونید این جا گوش کنید.
دستهای خدا
جدی هست دیگر. تیتر را نه جانم. این حرفها را میگویم. همیشه هم این طور نیستها. یعنی نباید باشد. اما من بعضی وقتها این طور میشوم. دلم میگیرد برای خودش همین طور الکی. میخواهم بگردم به دنبال علتش اما پیدا نمیشود. فکر میکنم شاید اثرات دپرشن بعد از مسافرت باشد اما دلم نمیآید قبول کنم. هر چه باشد دو هفتهای را دور بودم از هر چه خبر. برای خودش تجربهای بود. موبایل ایران خوشبختانه توی لبنان رومینگ نداشت. من هم که خدای احساس. یک زنگ هم نزدم به ایران. یاد هیچ کس هم نیفتادم. حالا میتوانید تا دلتان میخواهد فحشم بدهید. اما حقیقت است دیگر. آن قدر از دیدن این کشور متعجب بودم که مجالی پیدا نکنم برای فکر کردن به هر چیز دیگر. شاید تنها ارتباط و خبری که به من رسید نیمنگاهی بود به شبکه بیبیسی ورلد و بمباران خبری ابتدائیش درباره دستگیری ملوانان بریتانیایی و پشت سر هم اخبار درگیری و انفجار در همان جاهایی که میدانید. بیخود نیست که هر کسی با دیدن این جور اخبار به دنبال محورهای شرارت میگردد و به هر حال همهاش را هم پیدا نمیکند. بگذریم… شاید دلیل دلگرفتگی من این باشد که این چند روز بعد از بازگشتنم، بمباران خبری شدهام. بازگشت به اینترنت هم چندان توفیری با بازگشت گودزیلا ندارد. شاید هم علتش چیز دیگری است که از خودم پنهان میکنم. شاید هم خودش را پنهان میکند. هنوز خیلی چیزها مانده که از سفرم بنویسم. تا نروی و نبینی آن جایی را که باید ببینی، تمام معلوماتت بسنده میشود به آن چه که توی تلویزیون نشانت میدهند و آن چه که توی ویکیپدیا میخوانی. مینویسم. شاید چند پست آنورتر. امروز که نشد. دو صفحه را دادهاند دستم در روزنامهای به نام قیام. صفحهای هفتاقلیم با محتوای فرهنگ و هنر و کولهپشتی با مخاطب جوان. تا ببینیم چه پیش میآید این دسته گلی که قرار است به آب بدهیم. کوله پشتی یا پول کشتی؟
وبلاگ دات کام رایگان
اینترنت دارد روزهای رایگان خودش را کمکم تجربه میکند. سرویسها و خدمات اینترنتی در دنیا روز به روز ارزانتر و در مواردی رایگان میشوند. چند ماهی نیست که اعلام شده اینترنت رایگان بیسیم در سطح شهر لندن در اختیار همگان قرار میگیرد. اما مشکلات برای ما کاربران ایرانی بیشتر از این حرفهاست چرا که از قرار معلوم ما باید بر خلاف جهت پیشرفت در دنیا حرکت کنیم. برای مثال یکی از جنجالیترین اتفاقات امسال، محدود کردن سرعت کاربران خانگی اینترنت روی ۱۲۸ کیلوبایت بود. علت آن هم به این صورت اعلام شد که بررسیهای کارشناسی نشان میدهد کاربران خانگی به سرعتهای بالاتر از ۱۲۸ نیازی ندارند که این امر با اعتراض های زیاد کاربران مواجه شد! [+]
از طرفی یک بار نوشتیم که ارائه خدمات رایگان در دنیا یک نوع سیاستگذاری تجاری است. یعنی در پس همه این پول نگرفتنها درآمدهای زیادی نهفته است و شرکتها با ارائه خدمات رایگان، افراد بیشتری را به سوی خود جلب میکنند و در عوض درآمدهای هنگفتی را از طریق جذب آگهیهای تبلیغاتی به دست میآورند. «تکنوراتی» به عنوان موتور جستوجوی تخصصی وبلاگها پیشبینی کرده تا انتهای سال ۲۰۰۷ بیش از صد میلیون وبلاگ شناسایی خواهد کرد.
درست کردن وبلاگها، فتوبلاگها و سایتهای این چنینی مدتهاست که رایگان شده. شرکتها در رقابت با یکدیگر خدمات بیشتر و بهتری را ارائه میدهند تا به اصطلاح کاربران را از دست هم بقاپند و بر کاربران خود بیفزایند. برای مثال سایتهایی هستند که فضای مجانی (هوست) به دارندگان هر دامنه (دومین) میدهند اما محدودیتهایی هم برایش ایجاد میکنند تا با پرداخت پول آن محدودیتها برداشته شود. مثلاً اگر تعداد بینندگانتان از مرز معینی بگذرد، سایتتان تا انتهای ماه جاری داون میشود و…
بیروت، آن طور که واقعاً هست (قسمت سوم)
نداشتن لپتاپ و گشت و گذار زیادی به من اجازه نداد که در طول سفرم بیشتر از دو پستی که خوندید بنویسم. این بود که ادامه نوشتن درباره لبنان رو واگذار کردم به بازگشتم. و اما ادامه داستان و جاهای دیدنی با تفصیلات بیشتر و لینکهای تکمیلی:
جیتا Jeita
جیتا به خاطر غارهایش معروف است. غارهایی که به دو بخش آن میتوان وارد شد. یک بخش را به صورت خشک آماده کردهاند و تا مناطق قابل توجهی میتوان در آن پیش رفت و دیگری بخشی که با قایقهای مخصوص قابل بازدید است و البته مسیرش بسیار کوتاه. ادامه این مسیرها به دلایل عدم آمادهسازی یا نامکشوف بودن قابل عبور نیست. در تمام طول مسیر عکاسی ممنوع است بنابراین از داخل غارها نتوانستم عکسبرداری کنم اما میتونید اینجا عکسهای این غارها رو ببینید. بخشهای کوتاهی از مسیر رو میشه با تلهکابین و قطار فانتزی هم طی کرد.