آخرین مصائب یک وبگرد

Virus Almanac 2007هفته‌نامه چلچراغ– شاید بتوان سال ۲۰۰۷ را سال خرابکاران و ویروس‌نویسان خوش‌ذوق و هنرمند نامید چرا که امسال آنها روشی متفاوت را برای آزار و تخریب و نفوذ برگزیده‌اند.
روش‌های تازه‌ای که آنها ابداع کرده‌اند بی‌اغراق هر فرد عادی را بر سر ذوق می‌آورد به شرطی خود قربانی این جنایت‌های هنری نباشد. این بار باید زین کامپیوترتان را سفت بچسبید چون که این ویروس‌ها تنها کامپیوترتان را تخریب نمی‌کنند. آنها به مضحکه و تحقیر شما می‌پردازند و شخصیت و اعتقاداتتان را هم زیر سؤال می‌برند.
شرکت امنیتی «پاندا» فهرستی از این ویروس‌ها را که نیمه نخستین سایت چنین رفتاری را از خود نشان داده‌اند معرفی کرده است. این شما و این ویروس‌های ژانگولر:

ادامه

فوتبالیست‌های موشک، تانک، هلی‌کوپتر

رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. این فوتبال که هست. یعنی این فوتبال که بود. خب؟ بعدش عراق توش قهرمان شد. می‌دونی چیه؟ انقده خوشحال شدم من. نیست خیلی شبیه ایرونی‌ها هستن. هم قیافه‌شون، هم لباسشون، هم اسم انگلیسی‌شون. آدم فکر می‌کنه که خودش چیز شده. شاگرد اول شده. من انقده دوست دارم. اون وقت این آمریکا هی می‌ره اشغال می‌کنه اونجا رو. مرده شورش ببرن. نمی‌ره از عراق نمی‌ذاره مردم فوتبالشون رو بکنن. فکرشو بکن. اگه بره حتما قهرمان اروپا هم می‌شه قربونشون برم. این ایران هم خوب بود تیمش‌ها. کلاً خوش‌تیپ‌تر بودن از همه تیم‌ها بچه‌هامون. موهاشون خوشگل، مدل‌دار. ماشیناشون، گوشی‌هاشون، مد‌ل‌دار. دماغا مرتب سربالا. ماشالله همه موشک، تانک، هلی‌کوپتر. خب؟ اما عراقی‌های برادر و دوست و رفیق جیگر این چند ساله کلی چیز بودن. خوب بودن. تا دلتون بخواد تکنیک داشتن و تاکتیک اما خب زانتیا نداشتن اما مردونه مبارزه کردن قربونشون برم من الهی. خیلی هیجان‌انگیز بود عین پارک وی. اونی که فیلمه نه اونی که پل داره. خیلی خشن بود. ایش. کلی حال کردم. اصلاً این روزا خیلی جدی شده فیلمامون. کلی اکشن داره توش کلی هم صحنه‌های بزن بزن و تصادف و اینا. می‌زنن همدیگر رو درب و داغون می‌کنن صحنه‌هاش زیاد شه. دوس دارم. یکی از تور ماهیگیری می‌افته، یکی دست و پاش قطع می‌شه. عین واقعی. نه؟

مارپله و پله برقی

رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. نشسته بودیم با وحید چیز بازی می‌کردیم. مار پله. بعدش هی می‌خواستم برم تا تهش، نمی‌شد. مرده شورش ببرن. این مارای بی‌تربیت بی‌شعور هی نیشم می‌زدن. خب؟ من می‌اومدم پایین. بعدش باز مجبور یودم برم بالا. بعدش باز نیش می‌زدن. آدم دردش میاد خب. رو تخته بشورنش.
بعدش یهو صحبت کشیده شد به اون جریانه. آره دیگه همون جریان افزایش پلکانی حقوق آدما. نیست من کارمندم و اینا. طرح جالبی بود. خیلی توپ بود. اگه اجرا شه می‌ترکونه. فکرشو بکن. حقوق من دیپلمه دو سه برابر می‌شه، اون وقت حقوق آقا داداش وحید که مهندسه همه‌ش یه ریزه می‌ره بالا. کلی می‌خوره تو پرٍش من کلی خنک می‌شه دلم. بی‌تربیت اصلاً تحویل نمی‌گیره آدمو. دیروز پریروز تو پاساژ دیدمش. عین قیمت خونه داشت می‌رفت بالا از پله برقی. چش تو چش شدم باهاش. انگار جن دیده. سرش رو کرد اون ور. مرده شورش ببرن. از این شهرام خان یاد بگیره یه کم. همون که سیبیل داره تو مغازه زیرپله ذرت مکزیکی می‌فروشه. یه جنتلمن واقعیه. هر وقت منو می‌بینه پا می‌شه از جاش. بی‌فیس و افاده‌ست. تازه پژو هم داره. حالا این مهندس جونمون کنف می‌شه با این طرح. حال می‌ده. می‌دونی چیه؟ اصلاً این زندگی مثه پله‌ست. یه روز می‌ری بالا یه روزم میای پایین. حتی ممکنه با سر بخوری زمین. حساب کتاب نداره. عین تیم فوتبال. ممکنه یهو چند پله هم سقوط کنی تو جدول فیفا و جدولای دیگه. اما خودمونیما هیجان انگیزه. عین آسانسور. یادتونه بچه بودیم؟ کوچولو بودیم؟ آسانسور سواری می‌کردیم؟ حقوق و این جور چیزا هم برامون مهم نبود. هی می‌رفتیم بالا، هی می‌اومدیم پاین. هی بالا هی پایین. هی بالا……

ماشین‌هایی که صدای پشه می‌دهند

Gas Pumpمکان: تهران، خیابان شریعتی، پارک کوروش
زمان: چهارشنبه ۳ مرداد ۸۶
راننده بنز: ۲۰۰ لیتر بنزین می‌خوام برم شمال. لیتری هم ۱۰۰۰ تومن می‌دم.
راننده تاکسی: ۱۵۰۰.
راننده بنز: نه دیگه نشد. می‌دونی که خیلی از همکارات با کمتر از اینها می‌فروشن. منم اگه عجله نداشتم کمتر می‌دادم.
چند دقیقه بعد یک تراول چک ۲۰۰ هزار تومانی رد و بدل و معامله انجام می‌شود.
سه روز تعطیلی که در پیش داریم خیلی‌های را وسوسه می‌کند که بروند مسافرت. اما طرح سهمیه‌بندی بنزین حال خیلی‌ها را گرفته. حتی اگر هزینه‌اش مهم نباشد، ممکن است سهمیه ته بکشد و دستشان را توی حنا بگذارد. این است که مسافرت‌های خارج شهر از برنامه هفتگی خیلی‌ها حذف شده. حالا هر کسی برای جابه‌جایی دو دو تا چهار تا می‌کند. برای منی که اتوموبیل ندارم شاید فرقی نکند که سهمیه‌بندی برای خودش طرح مهمی است. گرچه اگر اتوموبیل هم داشتم، زیاد مخالف آن نبودم. اما مشکل این است که وسایل حمل و نقل عمومی جایگزین نداریم. این تصمیم ناگهانی باعث شده تا سفر به عنوان یکی از معدود تفریحات سالم مردم، از برنامه‌شان حذف شود. حالا صنعت گردشگری و خیلی‌هایی که از این راه نان می‌خورند، به کنار. بد نیست یک گزارشی از شمال ایران و ویلاهای خالی‌مانده تهیه شود البته. این طرح در حال حاضر دارد به بعضی اقشار فشار وارد می‌کند و برای بقیه تفاوتی ندارد که قیمت بنزین بشود لیتری ۱۰۰ تومان یا ۱۰۰۰۰ تومان. پولش را می‌دهند و حالش را می‌برند. بعضی وقت‌ها که دیرتر از دفتر چلچراغ می‌زنم بیرون، یعنی نیمه‌شب به بعد، می‌توانم ماشین‌های مدل بالایی را ببینم که در سرازیری جردن با هم کورس می‌گذارند و با ماشین‌هایی که موتورشان صدای پشه می‌دهد بنزین می‌سوزانند. عین خیالشان نیست که بعضی‌ها برای یک لیتر بیشتر، چند تا پمب بنزین را آتش زده‌اند. عوضش به انواع خلاف چند نوع افزوده شده. کارت سرقتی، قاچاق سوخت، دلال بنزین و خلاصه اجاره ویلا با ژیلا و بنزین.

تا پخته شود طرحی

فعلاً که افتاده‌ایم روی دور نوشتن برای رادیو جوان. این هم چهارمین آیتم «راه وبی‌راه، بیا خودمون رو بزنیم به اون راه» برای برنامه «جوانی آزاد». البته شاید وقتی می‌خونیدش زیاد خنده‌دار نباشه. به هر حال طنز مکتوب لایه لایه هست و این نوشته برای اجرای رادیویی نوشته شده و کمی با طنز مکتوب فرق داره. هر چند اجرای بی‌نظیر فرشید منافی خنده‌دارش می‌کنه. این نوشته رو با صدای فرشید و یه کاراکتر خاله‌زنکی خوش‌باور بخونید و این رو هم در نظر بگیرید که متن کاملش رو می‌بینید و الزاماً بخشی از این نوشته‌ها که زیادی بودار باشه یا شیطنتش زیاده از حد باشه، توی رادیو پخش نمی‌شه:
رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. این آنتالیا که هست. خب؟ همون که تو ترکیه هست. بعدش دریا داره، هتل داره، خب؟ یه جاهای دیگه هم داره. همون رو می‌گم. بعدش این تور که هست. از اونا که باهاش ماهی می‌گیرن نه ها. اونا که باهاش می‌رن سفر. بعدش باهاش می‌رن آنتالیا. خب؟ با هواپیما.
حالا می‌گن این پروازا رو قطعش کردن. نیست امنیت نیست توش. نه تو پروازاش‌ها. تو اجتماعش و اینا. بعدش نمی‌شه که آدم همین جوری بره توش که. آدم ارتقا پیدا نمی‌کنه. حالا می‌خوان اون جا یه هتل‌هایی بسازن که همه رقمه مثل هتلای خودمونه. یعنی اصلاً آدم احساس غربت نمی‌کنه. کلی خوش می‌گذره. خب؟ یعنی همه می‌شینیم تو هتل دور هم. می‌گیم، می‌خندیم، فالوده می‌خوریم تو خارج. اگه این جوری بشه، اون وقت خرجمون هم کمتره. یعنی الان اگه بخوایم بریم شمال، یا مثلاً اصفهان یا کیش و اینا، بخوایم هتل بگیریم. خب؟ چقدر می‌شه خرجمون؟ خب زیاد می‌شه دیگه. اصلاً باهاس کلی پول بدیم بنزین بخریم. بعدش نیست که بنزین کلی آلودگی داره، جاش می‌ریم خارج رو آلوده می‌کنیم. اصلاً چیزش می‌کنیم. سوراخ می‌کنیم لایه اوزنشون رو. حالا آنتالیا که نیست فقط. قراره تو تایلند هم از این هتلای ارتقایی بسازن، اونجام دیگه با خیال راحت می‌ریم پاتایا و اینا. انقده خوش می‌گذره. اصلاً بی‌خود نیست که قدیمیا می‌گن بسیار سفر باید تا پخته شود طرحی!

«آپگریت» موهای منحرف

رادیو جوان / جوانی آزاد- این طرحه هست که چیزه. ارتقا امنیت اجتماعی؟ انقده خوبه. آدم رو که ارتقا می‌دن؟ خب؟ کلی آدم خوشگل می‌شه قیافه‌ش. آدما موهاشون کوتاه می‌شه. اون وقت همه توی مدرسه شبیه همه‌ن. همه تو دانشگاه شکل همه‌ن. همه توی تیم ملی شکل همه‌ن. انقده خوبه. اصلاً حریف نمی‌تونه بفهمه خطیبی کدومه، نکونام کدومه. اونی که می‌خواد «پنارت» بزنه مهدوی‌کیاهه یا رودباریان. مارادوناست یا غضنفر. خلاصه گیج می‌شن دیگه. خب؟ بعدش این موها هست که منحرفنو از این تیفوسی و شلوغ پلوغ. خب؟ همه‌شون رو از دم قیچی می‌کنن. اون وقت همه انحرافا حل می‌شه. هیچ کی انحراف به چپ نمی‌کنه. به راست نمی‌کنه. اصلاً می‌کشه پایین آمار تصادف. اون وقت می‌کشه بالا کل امنیت.
حالا بعضی وقتا. وسط این ارتقا مرتقا که خارجکی‌ها بهش می‌گن «آپگریت»، خب؟ برخورد می‌شه با آدم. اون وقت این برخوردها که زیاد می‌شن، کلی آمادگی آدم می‌ره بالا. کلی تمرینه برای تیم ملی خب. آدم قوی می‌شه بدنش. اون وقت کلی آدم هست که می‌تونه توی تیم بوکس و کاراته و تکواندو داوطلب شه. کلی مسابقات مقدماتی برگزار می‌کنیم کلی با همدیگه برخورد می‌کنیم. اون وقت سطح ورزش کشور هم آپگریت می‌شه. اصلاً این طرح‌های ساماندهی همه‌شون خوبن. همه چیز رو باید سر و سامون داد. اصلاً از قدیما هم هر کسی می‌خواست سر و سامون بگیره براش آستین‌ها رو می‌زدن بالا. اما چون الان این آستین‌ها با آپگریت مشکل داره، همه می‌کشن پایین. خب؟ خوبه دیگه. آدم دلش سامان‌دهی می‌خواد با ارتقا.

خالی‌مالی‌خولی

بدچیزی هست‌ها. این که ساعت سه و نیم گذشته از نیمه شب صفحه‌بندی این شماره گرسنه‌ات شود، آن وقت به جای آن که به دنبال راه چاره باشی، بنشینی برای خودت وینیستون اولترا لایت تقلبی دود کنی و آهنگ بچه‌های مدرسه والت را مثل یک قیژقیژ دائمی روی نوستالژی خودت و بچه‌ها سوزن‌دوزی کنی. فرقی هم ندارد که چیزی سرت بشود از هنرهای دستی یا نه. مهم این است که متخصصش باشی توی این یک قلم. بعضی پشه‌ها از روی کفش هم می‌گزند. بی‌مروت‌ها. هیچ کاری هم نمی‌شود کرد. باید حتماً بندهای کفشت را گره‌گشایی کنی. بخارانی اصل موضوع گزش را. بعدش هم دوباره جورابت را بپوشی و بندها را یک به یک بکشی و محکم ببندیشان. مثل یک… اصلاً مثل یک چی؟ گیرم مثل یک دلیل مسخره برای بند کردن به تو. مثل یک بهانه مسخره برای ضدحال. بابا این افسردگی هم عالمی دارد برای خودش. چند سالی بود دچارش نشده بودیم. بی‌پیر لعنتی نمی‌رود از سرمان. حتی نمی‌توانی دایورتش کنی به یک ورت. فکر می‌کنی رفته. چند ساعتی است که دیگر خبری از آن نیست. می‌خندی با همه و سرخوش به نظر می‌رسی. اما برمی‌گردد وقتی که اصلاً روی مود فکر کردن و علت‌یابی نیستی. اصلاً حسش نیست که بگردی دنبال پاسخ چراها. آن هم از آن چراهای مضحکی که می‌دانی پاسخش توی قوطی هیچ عطاری نیست. نوشتم برای ثبت شدن در حافظه. به تاریخ فلان فلان فلان قبل از میلاد. به همین پارادوکسیکالی. به همین سوی قبله. به همین خوشمزگی. صدرا می‌گه پدر ژپتو پری مهربون رو صیغه کرد. گربه همسایه نصف شبی چه سر و صدایی راه انداخته.

من انقده مربی «جنرال» دوس دارم

رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. این تیم ملی که هست. خب؟ این فوتبال که می‌گن. بعدش این مربی‌مون که هست قلعه‌نویی. اتقده مهربونه. خیلی ماهه. اون آقاهه که خیلی خوب بازی می‌کرد. خطیبی. می‌خواست تعویضش کنه‌ها. خودم دیدم. اما این مربی کره که هست چش‌تنگه. اون وقت دید که اون ناراحت می‌شه. دلش می‌شکنه خب؟ نکردش این کار رو. عوضش هاشمیان که هست. می‌گن هلی‌کوپتره. اون رو کردش بیرون، عنایتی رو برد تو. اصلاً این خطیبی گله. ماهه. انقده خوب می‌خنده. انقده خوب تعجب می‌کنه وقتی نمی‌کنه تو گل. تازه باید تیموریان و نکونام و کریمی و رضایی رو هم می‌کشید بیرون. «پنارت» بلد نیستن که اینا.

ادامه

بیا خودمون رو بزنیم به اون راه

برنامه «جوانی آزاد» برنامه جدید رادیو جوان هست که جایگزین برنامه «جوانی به وقت فردا» شده با اجرای فرشید منافی و سردبیری حامد جوادزاده. (اطلاعات بیشتر)
این برنامه هر روز از ساعت ۱۸ تا ۲۰ پخش می‌شه. توی این برنامه، یک آیتم می‌نویسم به نام «راه به راه، بیا خودمون رو بزنیم به اون راه» با اجرای فرشید منافی. کاراکتری که نوشته از زبون اون گفته می‌شه کاراکتری هست در یک کلام مشابه «بوش‌وگ» که همه اتفاقات عالم و رو مثبت می‌بینه. این برنامه رو می‌تونید از اینجا به طور زنده بشنوید.
هر چند در متنی که می‌نویسم، تغییراتی به وجود میاد و بعد پخش می‌شه اما هر وقت که فرصت شد سعی می‌کنم، متن کاملش رو اینجا بنویسم. متن کامل اولین آیتم رو که دیروز پخش شد بخونید:

ادامه

کارخانه اورکات‌سازی به شرط چاقو

My Orkut My Balatarinهفته‌نامه چلچراغ– می‌خواهم بگویم که ما در یک مرحله گذار نرم‌افزاری به سر می‌بریم. اگر بخواهم این جمله را دقیق‌تر توضیح دهم، باید بگویم که نویسندگان نرم‌افزار هر چه بیشتر به سمتی می‌روند تا فاصله کاربران عادی و کاربران حرفه‌ای را کمتر کنند.
در گذشته‌ای نه چندان دور هر فرد برای آن که سایتی داشته باشد تا به روزرسانی آن را خودش کنترل کند، مجبور بود با صرف هزینه‌های زیاد، به یک برنامه‌نویس حرفه‌ای پول بدهد تا او سایت مورد نظرش را طراحی کند. به تدریج نرم‌افزارها یک گام به پیش رفتند. حالا نوبت این بود که نرم‌افزارهایی به بازار بیاید که خودتان برایش تعریف کنید که چه می‌خواهید. شما به عنوان یک کاربر آشنا به اینترنت می‌توانستید با استفاده از این نرم‌افزار-ابزارها و بدون کمک گرفتن از برنامه‌نویسان حرفه‌ای آن چیزی را که خودتان نیاز دارید، بسازید. این که می‌گویم برنامه‌نویسی در یک مرحله گذار به سر می‌برد دقیقاً یعنی آن که حالا هر کاربری می‌تواند به سادگی یک اورکات برای خودش بسازد یا سایتی شبیه به بالاترین.
اگر نمی‌دانید که اورکات یا بالاترین چه هستند، بهتان توصیه می‌کنم به خواندن این نوشته ادامه ندهید. به طور مختصر می‌گویم که اورکات یک شبکه اجتماعی مجازی و بالاترین یک سایت اشتراک لینک‌ها و رده‌بندی اخبار بر حسب امتیاز کاربرانش است. حالا این که چطور می‌توانیم یک اورکات یا بالاترین برای خودمان داشته باشیم، بسیار ساده‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کنید.

ادامه

زنده‌ام که روایت کنم

Ball & TVزیگ‌زاگ– یکی از مهم‌ترین پرسش‌هایی که هنگام پخش یک رویداد جهانی ورزشی به ویژه فوتبال پرسیده می‌شود، این است که «کجا می‌توانم بازی‌ها را به طور زنده ببینم؟» این روزها که جام ملت‌های آسیا در حال برگزاری است، بارها به این سؤال دوستانم پاسخ داد‌ه‌ام.
طبیعتاً نخستین پاسخی که می‌توان به این سؤال داد، «تلویزیون» است. اما این پرسش اغلب از سوی کسانی است که هنگام پخش یک مسابقه، دسترسی به تلویزیون ندارند. آنها چه کار می‌توانند بکنند؟ این کار باعث شده است تا بسیاری از سایت‌های پربیننده برای جلب رضایت این دست از کاربرانشان، یک گزارش آنلاین بازی ترتیب دهند. برخی که توان مالی بیشتری دارند، پخش اینترنتی مسابقه‌ها را به صورت صوتی یا تصویری در برنامه خود قرار می‌دهند و برخی دیگر گزارش لحظه به لحظه را می‌نویسند. نمونه این کار را در بازی ایران و چین در سایت بی‌بی‌سی فارسی دیدیم و نمونه‌ای دیگر را در بخش نظرات زیگ‌زاگ.
شبکه‌های تلویزیونی زیادی در دنیا بازی‌ها را به طور زنده نمایش و تعداد اندکی از آنها این کار را رایگان انجام می‌دهند. غالباً با پرداخت مبلغی می‌توان مسابقه‌ها را از طریق تلویزیون‌های کابلی و به طور زنده مشاهده کرد گرچه در ایران بازی‌ها را رایگان پخش می‌کنند.

ادامه

پُستی در ستایش وبلاگ

Pencileشاعر و نویسنده اگر باشی و معروف نباشی، شاید یکی از بزرگ‌ترین غم‌های عالم بنشیند توی دلت وقتی ببینی که نمی‌توانی به هزار و یک دلیل کتابت را چاپ کنی. وقتی ببینی که نوشته‌هایت توی کشوی میزت خاک می‌خورند و نمی‌توانی به نقد بگذاریشان و برسانی به دست کسانی که می‌توانند خواننده باشند. ناشرانی که برای چاپ نوشته‌هایت سنگ‌اندازی می‌کنند و به هیچ نمی‌انگارندت. اما با کامپیوتر و اینترنت که دوست باشی، می‌بینی که ناشری پیدا کرده‌ای بدون ناز و کرشمه. بدون آن که منتی بگذارد بر دوشت، نوشته‌هایت را با امانت‌داری منتشر می‌کند و هیچ چیز در قبالش نمی‌خواهد. نه دغدغه زمان انتشار را داری و نه دغدغه قیمت کاغذ. می‌توانی بنشینی پای کامپیوترت و هر بار که دلت خواست بنویسی داخل کتابی که این روز‌ها اسمش شده است وبلاگ. نگران نیستی، چرا که می‌خوانند نوشته‌هایت را و نظر می‌گذارند ذیل هر کدامش و بحث می‌کنند و نقد. تازه‌تر از هر چیز این که می‌توانی کلی رفیق و همراه پیدا کنی و مانند خود را بجویی از میانشان. این وسط شاید ناشری هم پیدا شد که بخواند نوشته‌هایت را و با ایمیلی خبرت کند تا بیایی و چاپشان کنی. خدا را چه دیدی؟

ادامه

خیلی دور، خیلی وبلاگ

Travel Blogهفته‌نامه چلچراغ– فصل تابستان چند روزی است که شروع شده و مثل هر سال بازار سفر برای ما و تراول و تریپ برای شما داغ شده است. توی این فصل هر کسی سعی می‌کند به اندازه جیب خودش مسافرت برود. ما هم گاه‌گداری یک گریزی می‌زنیم و تا جایی که پولمان افاقه کند و به اصطلاح باتریمان انرژی داشته باشد، از محل زندگیمان دور می‌شویم. آن وقت‌هایی هم که دخل و خرجمان با هم جور نشود، می‌نشینیم همین جا پشت مانیتور و سفر مجازی می‌کنیم یا سفرنامه می‌خوانیم که گفته‌اند وصف العیش، نصف العیش. الان هم می‌خواهم دستتان را با حفظ تمام شؤونات بگیرم و با چند تا از این سایت‌ها آشنایتان کنم.

ادامه

دیلی ریپورت

قرار بود بعد از عید کار به روزرسانی سایت روزنامه هدف و اقتصاد رو بسپرم به یک نفر دیگه و به طور روزانه دو صفحه توی روزنامه قیام در بیارم که تا پایان اردیبهشت مجبور شدم هر دو تا کار رو با هم انجام بدم. یعنی هم سایت هدف و اقتصاد رو به روزرسانی کنم و هم دبیر سرویسی صفحات فرهنگ و هنر و جوان روزنامه قیام رو انجام بدم. همه اینها در کنار نوشتن صفحات اینترنت هفته‌نامه چلچراغ و مطالبی که برای زیگ‌زاگ می‌نویسم و خرت و پرت‌های دیگه‌ای که به طور پراکنده باید انجام می‌دادم، خیلی سرم رو شلوغ کرده بود. این وسط زد و توی آزمون استخدامی بانک صادرات هم قبول شدم. بگذریم از این که متوجه شدم مراحل گزینش بانک و آزمایشات پزشکی استخدامی به همین سادگی نیست و چند ماه وقتم رو می‌گیره. مخصوصاً آزمایشات پزشکی که دقیقاً مشابه مراحل پزشکی استخدام فضانوردها بود. به نحوی که گاهی فکر می‌کردم قراره برای کار به یک شعبه بانکی توی کره ماه منتقل بشیم. بماند که بعد از قبولی و گذروندن همه این مراحل و دقیقاً وسط کلاس‌های خسته‌کننده و فرسایشی آموزش بانکداری و غیره، به این نتیجه رسیدم که بانک جای من نیست و هنوز استخدام رسمی-آزمایشی بودم که انصراف دادم. این انصراف دادن‌ها به همین جا ختم نشد. چون به این نتیجه رسیدم که کارهای روزمره این مدلی جلوی کارهای جدی‌تری که می‌خوام انجام بدم رو می‌گیره. این بود که بعد از واگذاری کار سایت روزنامه هدف و اقتصاد، سرویس‌های فرهنگ و هنر و جوان روزنامه قیام رو هم واگذار کردم و از اونجا اومدم بیرون و معاونت سردبیری هفته‌نامه چلچراغ رو قبول کردم و تقریباً تمام‌وقت اون جا مشغولم. خوبی این کار اینه که در عین سختی و شلوغی شدید کار توی بعضی روزها، وقتم رو توی روزهای دیگه خالی نگه می‌داره و می‌تونم روی پروژه‌هایی که خیلی وقته نصفه نیمه مونده کار کنم. اگه بتونم یه کامپیوتر خوب برای خونه بگیرم و یه خط پرسرعت اینترنتی، رادیو نورهود رو دوباره راه می‌اندازم و یه دستی به سر و گوش آی‌تی‌کلیپس می‌کشم و کتابم رو سر و سامون می‌دم. تمام.

پرواز چلچراغ‌های تقلبی روی وب

Chelcheragh Weekly Magazineهفته‌نامه چلچراغ– گاهی اوقات آدم توی اینترنت چیزهایی می‌بیند که به قول معروف پس کله‌اش اسفناج سبز می‌شود به چه تر و تازگی. حالا حکایت، حکایت ماست که هفته قبل با دریافت ای‌میلی از یک دوست دچار سنگ‌کوب حاد شدیم.
«رضا برقی» آدرس یک دانه سایت را برایمان ارسال کرد که بر حسب اتفاق نامش بود «چلچراغ». این که یک سایتی اسمش را بگذارد چلچراغ در نفس خودش هیچ مشکلی ندارد، اما وقتی می‌بینی که بالای صفحه لوگوی مجله چلچراغ را گذاشته، یک کمی به یک جاهایی فشار وارد می‌شود به قاعده چند صد نیوتون بر سانتی‌متر مربع. یک خاصیت دیگر کار با اینترنت و وبلاگ‌نویسی چند ساله این است که به طور ناخودآگاه آدم را تبدیل می‌کند به خبرنگار پژوهشگر و به عبارت ساده‌تر کارآگاه علوی تحت ویندوز. این بود که پی‌گیر شدیم بلکه ببینیم سر این رشته به کجا می‌کشد.
قبل از هر چیزی بگذارید به شیوه رسمی بگویم که سایت ۴۰cheraq.com هیچ گونه ربطی به مجله چلچراغ ندارد، بنابراین تحویلش نباید گرفت که ممکن است سرتان کلاه برود به طور اساسی. (البته طراحی این سایت از زمان انتشاراین مطلب در هفته‌نامه چلچراغ، تغییر کرده).

ادامه