دورچرخه‌های آبجوخوری و چند چیز دیگر در فرانکفورت

خب برای شب اول تونستم چند ساعتی بخوابم. توی اتاقی که من هستم چند تا پسر دیگه هم هستن که من فعلاً فقط صدای خرخرشون رو شنیدم. البته افتخار شنیدن صدای عق زدن یکیشون رو هم داشتم. بنده خدا معلوم نبود چقدر زهرماری خورده که یکی دو ساعت توی دستشویی بود و من مجبور شدم با مثانه پر به خواب برم.
دیشب توی لابی با یه پسر آرژانتینی آشنا شدم که یک ماه می‌شه توی این هاستله و ساکن اسپانیاست. ده سال هم هست که نرفته آرژانتین و دلش هم کلی تنگ شده بود اما از قرار معلوم هزینه سفر خیلی برای بازدید از وطنش و برگشتش گرونه. خلاصه کلی درباره مارادونا حرف زدیم و تیمشون توی جام جهانی.
کلاً این دسته از آدمایی که این جور جاها میان شادن. یه جورایی اصلاً می‌شه گفت خجسته و بی‌غم. سریع با هم دوست می‌شن و صدای خنده‌هاشون می‌ره آسمون.
یه چیزی که امروز فهمیدم این بود که انگشت حلقه ازدواج توی آلمان دست راسته. یعنی اولش شک کردم و بعد رفتم توی ویکی‌پدیا چک کردم دیدم آره. به هر حال قبول دارین که این طور اطلاعات جزو اطلاعات ضروری محسوب می‌شه و کلی در ایجاد روابط، استراتژیکه.
امروز مرسده رو دیدم و با هم رفتیم کمی ولگردی توی شهر. خوبیش این بود که توی همه این سال‌ها مرسده هم جایی از فرانکفورت رو بلد نبود و به هر حال مجبور بودیم از توی نقشه مسیریابی کنیم.
حاصل گشت و گذار امروز این بود که با یه تاکسی‌دوچرخه‌هایی از نزدیک برخورد کردم که مدرن‌تر از نمونه‌های لندنیش به نظر می‌رسیدن. این دوچرخه‌های یه جور تاکسی هستن که در مسیرهای کوتاه‌تر کار می‌کنن. اما دوچرخه جالب دیگه در واقع در اندازه یک خودرو بود. وسطش میز داشت و مردم دور تا دورش نشسته بودن و رکاب می‌زدن و البته آبجو می‌خوردن. یه نفر هم اون وسط نشسته بود و فرمون رو ذستش گرفته بود و جهت رو هدایت می‌کرد. اسم این وسیله بیربایک یا دوچرخه آبجو بود. یه نمونه دیگه‌ش هم پارتی‌بایک یا دوچرخه جشن هست. یه گشتی توی اینترنت زدم و فهمیدم یه نمونه دیگه از این نوع دوچرخه‌ها وجود داره به نام کنفرانس‌بایک یا دوچرخه همایش. از این نمونه دوچرخه در لندن به عنوان ابزار کار گروهی در شرکت استفاده می‌شه (من شخصاً توی لندن ندیدمش)، در برلین به عنوان دوچرخه گردشگری و در دوبلین به عنوان وسیله‌ای برای کمک به دوچرخه‌سواری نابینایان ازش استفاده می‌کنن.

در قلب فرانکفورت با لهجه جواد خیابانی

تیتر خوبیه برای این که این پست رو بخونید. البته می‌تونستم به جای جواد خیابانی بگم عادل فردوسی‌پور که لایک‌خورم بیشتر هم بشه. به هر حال حالا که داری این پست رو می‌خونی تا تهش برو دیگه. اومدی تا اینجا حیفه ادامه ندی.
خب جریان گرفتن این یکی ویزای شینگنم این طوری شروع شد که سفارت آلمان زودتر از سفارت‌های کشورهای اروپایی دیگه بهم وقت داد. اقدام کردم و البته سه ماه بیشتر بهم ویزا نداد. باز صد رحمت به فرانسه که دفعه پیش شش ماهه ویزا داده بود. به هر حال برای این که ویزا بگیری باید هم بلیت رفت و برگشت به یکی از نقاط اون کشور رو داشته باشی و هم جایی رو برای اقامت رزرو کرده باشی. من هم زد به سرم که این بار برم یه شهری که اصلاً هیچ اطلاعی ازش ندارم. با یه کوله‌پشتی سفر کنم و برم توی یه هاستل (ویکی‌پدیا می‌گه یعنی شبانه‌روزی) و توی یه اتاق شش‌تخته برم که ساکنانش دم به ساعت عوض می‌شن. ما ایرانی‌ها یه کم توی مسافرت سلطنتی سفر می‌کنیم. همیشه هتل اِن‌ستاره می‌خوایم بریم و با چند تا چمدون سفر می‌کنیم. البته نه همه اما بیشترمون. این بار خواستم یه کم شبیه جهانگردها سفر کنم. خلاصه در خدمتتون هستم در هاستلی در قلب فرانکفورت (با لهجه جواد خیابانی بخونید این جمله رو) و از اونجا دارم گزارش می‌کنم. در حالی که ملت رنگ و وارنگ در لابی هاستل مورد نظر نشستن و پایین پنجره لابی یه گروه محلی داره کنسرت زنده برگزار می‌کنه.
چیزهای جالبی که فعلاً دیدم وجود یک دختر گندمگون زیبای آلمانی در صندلی کناری پروازم که مثل برج زهرمار بود و اصلاً نمی‌شد درباره مدیریت جهان باهاش وارد مذاکره شد، تعداد قابل توجه افغان‌ها به طوری که کلی از در و دیوار فارسی تراوش می‌کرد و من ذوق می‌کردم، یک عدد آگهی فارسی یک وکیل ایرانی (یا شاید هم افغان) که توی مترو دیدم و دفتر ایران‌ایر که قبول دارم چیز هیجان‌انگیزی نیست اما تقریباً چسبیده به ساختمون هاستلمونه.
این چند روزی که اینجا هستم سعی می‌کنم چیزهای جالبی که می‌بینم رو بنویسم. توییت‌هام رو از اینجا می‌تونین دنبال کنین و عکس‌ها رو هم طبق معمول در توییت‌پیک.

فراخوان نخستین جشنواره فیلم‌های ایرانی در لندن

1st London Iranian Film Festivalقراره که نخستین جشنواره فیلم‌های ایرانی در لندن برگزار بشه. چند روز پیش با دبیر این جشنواره و چند نفر دیگه از دوستان فیلمساز و منتقد و فعال حوزه سینما جایی قرار داشتم و درباره این جشنواره حرف زدیم. اگه همه چیز درست پیش بره این جشنواره می‌تونه خلاء نمایش فیلم‌های خوب ایرانی رو توی لندن پر کنه. شرایط شرکت در جشنواره خیلی سخت نیست. اما هیأت داوران ارزنده‌ای داره. به هر حال فکر کردم شاید بد نباشه یه توضیحات کوتاهی درباره این جشنواره بدم بلکه اگر کسی علاقمند به شرکت دادن فیلم‌هاش بود، باخبر بشه. ضمن این که یک بخش جانبی برای ارائه آثار عکاسی هم وجود داره.
هدف جشنواره
جشنواره فیلم لندن با هدف حمایت از فیلم‌سازان تجربی و حرفه‌ای در توسعه فرهنگ و هنر ایران برگزار می‌شود. شرکت در این جشنواره برای تمامی فیلم‌سازانی که فیلم‌هایشان با شرایط حضور در جشنواره منطبق باشد آزاد و رایگان است.
بخش فیلم
جشنواره فیلم ایرانی لندن در سه بخش برگزار می‌شود:
سینمایی: با مدت زمان بیش از شصت دقیقه
مستند: با مدت زمان کمتر از سه ساعت
فیلم کوتاه: با مدت زمان کمتر از سی دقیقه
مهلت ارسال آثار
پذیرش فیلم‌ها از ششم اوت (پانزدهم مرداد) سال جاری (۲۰۱۰ / ۱۳۸۹) آغاز شده و آخرین مهلت ارسال آثار روز هفده سپتامبر (بیست و ششم شهریور) خواهد بود.

ادامه

فیلم‌های ایرانی روی سایت ویمیو

Iranian Moviesسایت ویمیو Vimeo رو شاید خیلی‌هاتون بشناسین. سایتی شاید شبیه به یوتیوبه اما محدودیت‌های یوتیوب مثل محدودیت آپلود فیلم‌های بالای ده دقیقه رو نداره. کلی فیلم‌ها و کلیپ‌های خوب توش هست. من یک سری کارهای جالب توش دیدم که قبلاً ندیده بودم. مثلاً این انیمیشن‌ها که کار رضا دولت‌آبادی هست. یا فرضاً نمی‌دونستم این ویدئوموزیک کار یک ایرانی به نام سام فرهمند هست. یا این یکی کار یک ایرانی دیگه به نام سامان کشاورز.
علاوه بر این با کلی کار از هنرمندان دیگه آشنا شدم که بعضی‌هاش مثل این کار رو خیلی دوست داشتم.
اما گروهی به نام سرگذشت فیلم‌های ایرانی (سین) در ویمیو بهانه‌ای شد تا این مطلب رو بنویسم. مجموعه‌ای جالب از یک سری فیلم‌های ایرانی که به خصوص برای ایرانیانی که خارج از کشور زندگی می‌کنن واقعاً دیدنیه. در حال حاضر حدود ۹۰ فیلم ایرانی در این گروه هست که خیلی‌هاش زیرنویس انگلیسی هم دارن و یک نگاه اگه بندازین می‌بینین که فیلم‌های مطرح و معروفی توشون هست.