دیروز آزاده یه بلیت میهمان برام جور کرد. هفته گذشته پشت صحنه تئاتر «بیداریخانه نسوان» رو دیده بودم و دیشب هم خودش رو در سالن چارسو از مجموعه تئاتر شهر.
داستانی که در این تئاتر روایت میشه مربوطه به دهه بیست در حکومت رضاخانی که از فرنگ برگشتهها سعی دارند تا تجدد رو وارد فرهنگ ایران بکنند. بحبوحه ثبت جمعیتهای مختلف هست و از این جمله دختریه که از فرانسه میاد تا جمعیت بیداریخانه نسوان رو تشکیل و در اون به زنان پیشرو ایرانی درامنویسی آموزش بده. در این بین مشکلات زیادی از سوی مردم و به ویژه خانوادههاشون سر راهشون قرار میگیره.
مدت این تئاتر چیزی حدود دو ساعته و البته سالن بسیار شلوغ. طنز تلخی در اون هست که با بازی بازیگرانش دو چندان میشه. هر چند آدم رو میخندونه اما ته دلت از این همه بیفرهنگی در فشار و ناراحتی خواهی بود.
نویسنده و کارگردان این تئاتر حسین کیانی و بازیگرانش افسانه ماهیان، آیدا کیخایی، آزاده صمدی، پونه عبدالکریمزاده، رویا میرعلمی، شهرام حقیقتدوست، امیررضا دلاوری و حمیدرضا آذرنگ هستند.
در کنار همه اینها در میان پردههای نمایش موسیقی و آواز کسانی چون هانا کامکار رو خواهید شنید.
نمايش
افرا، و روزی که زود گذشت
خلاصه موفق شدم، نمایش «افرا یا روز میگذرد» بهرام بیضایی رو ببینم.این تئاتر بیضایی رو خیلی بیشتر از کار قبلی بیضایی یعنی «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» دوست داشتم. همه چیز به غایت خوبی بود. متن، اجراها و درخشش بازیگرانی مثل مژده شمسایی، مرضیه برومند، سهیلا رضوی، مهرداد ضیایی، هدایت هاشمی، حسن پورشیرازی، بهرام شاهمحمدلو، محمدرضا زادسرور، افشین هاشمی و رحیم نوروزی.
از اون نمایشهایی بود که دوست دارم باز هم ببینمش اما بعید میدونم با این وضعیت بلیت بشه بار دیگه دیدش.
اما فیلم. انیمیشن «پرسپولیس» مرجانه ساتراپی رو که نامزد جایزه اسکار شده، دانلود کردم و دیدم. زبان فیلم فرانسه هست و چون زیرنویسش رو هم به فیلم اضافه نکرده بودم و یکی دو سالی میشه که زبان فرانسه نخوندم، دیالوگها برام کمی گنگ و نامفهوم بود اما به هر حال داستان فیلم اینقدر آشنا هست که مشکلی در فهم این انیمیشن نداشته باشیم.
فیلم «من افسانهام» (I am legend) هم فیلم خیلی خاصی نبود. یک فیلم دیگه درباره پایان دنیا و سقوط ارزشهای انسانی و بیماری و فردی که محکوم به تنهایی هست برای اونکه تمام ساکنان زمین به خاطر یک نوع بیماری تبدیل به زامبیهای وحشتناک شدند. تنها چیزی که در فیلم برام جذاب بود، طراحی صحنه و نیویورک خالی از سکنه بود. جنگلی از آسمانخراشها که به خاطر بلااستفاده بودن داره تبدیل به یک جنگل واقعی میشه.
اما نکته آخر. خیلیها ازم پرسیدن که این فیلمها رو چطور دانلود میکنم. من از برنامه و پروتکل بیتتورنت استفاده میکنم. برای اینکه بدونید بیتتورنت چیه، این مقاله ویکیپدیا رو به فارسی بخونید.
برگزاری کارگاه بازیگری رایگان
این یک آگهی تبلیغاتی عامالمنفعه است!
کارگاه بازیگری «پیکره زنده» زیر نظر «عاطفه تهرانی» در کانون نمایش دانشگاه تهران ثبت نام به عمل میآورد. علاقمندان به شرکت در این کارگاه بازیگری میتوانند با شماره تلفن ۰۹۱۵۱۸۰۱۹۸۵ آقای «بهروز خرم» تماس بگیرند.
بادبادکباز خالد حسینی، بانوی سالخورده سمندریان و افرای بیضایی
۱٫ کتاب «بادبادکباز» خالد حسینی رو با ترجمه مهدی غبرایی هفته قبل خوندم. دو شب قبل به سرم زد که فیلمش رو هم دانلود کنم و ببینم. گذاشتمش برای دانلود و کمتر از ۱۰ ساعت بعد روی کامپیوتر داشتمش. البته این اولین باری بود که فیلم دانلود میکردم.
خوشبختانه کیفیت فیلم مناسب بود و البته به خاطر اینکه دیالوگها با لهجه افغانی زبان فارسی گفته میشد، قابل ارتباط. نماهای فیلم رو دوست داشتم به خصوص در صحنههایی که از دید بادبادکها گرفته شده و نماهای هلیشات. به نظرم فیلم به نسخه داستانی و کتابش بسیار وفادار بوده و کمتر جایی از اون در فیلم تغییر کرده. معمولاً هر وقت کتابی رو میخونی و بعد سراغ فیلمش میری، کمتر راضی هستی. شاید به خاطر اینه که در نسخه تصویری یک اثر، بخشی از داستان حذف میشه یا روال اصلی داستان تغییر میکنه و اون تصویر ذهنیای که برای خودت ساختی به هم میریزه. به عنوان مثال وقتی که فیلم «هانیبال» رو دیدم، اصلاً بهم نچسبید چون به نظرم خیانتی به متن اصلی کتاب بود. اما به هر حال این اتفاقات ناگزیره. در مورد فیلم بادبادک باز هم جز در یکی دو مورد با کتاب اختلافی ندیدم که البته به نظرم تغییرات در متن، به نفع فیلم تموم شده بود. به هر حال در مجموع فیلم هالیوودی خوبیه. بازی همایون ارشادی رو هم دوست داشتم. بهتون توصیه میکنم حتماً ببینید. این متن رو هم درباره بادبادک باز بخونید.
۲٫ چهارشنبه قبل نمایش «ملاقات بانوی سالخورده» آقای سمندریان رو در سالن اصلی تئاتر شهر دیدم. هر چند نمایش جالبی بود، اما به نظرم مدت سه ساعت برای اون در نهایت کشدار و خستهکننده به نظر میرسید. فکر میکنم در صورتی که زمانش روی نصف زمان فعلی تنظیم میشد، نتیجه بهتری میدا. به هر حال اعتراف میکنم یک ساعت آخر نزدیک به ۱۰ بار به ساعت نگاه کردم. امروز هم میرم به تماشای نمایش «افرا، یا روز میگذرد» بهرام بیضایی. از دو تا کار قبلی بیضایی یعنی «شب هزار و یکم» و «مجلس شبیه…» بسیار لذت بردم. مطمئناً از این یکی هم خوشم میاد. یهو یاد شیده و صنم افتادم. یادمه شب هزار و یکم رو با شیده دیدم. جاتون خالی. پ.ن: یک مقداری توهم زده بودم! فکر میگردم که بلیتم برای نمایشنامه افرا مال امروزه اما خوشبختانه کمی قبل از اینکه راه بیفتم متوجه شدم که مال چهارشنبه دیگهست. خب چارشنبه دیگه میبینمش. بگذریم.
۳٫ اوه یادم نبود. امروز جلسه بلاگرها و آقای کروبی هست. پاشم برم ببینم چه خبره. تا برسم اونجا، قاعدتاً شروع میشه. (نرفتم. نشد. همین)
تئاتر شهر تهران، محل دفن پیکان!
میگم که مفهوم رو ول کن قافیه رو بچسب. مگه قراره همه چی به همه چی بیاد؟ مصرع اول این شعر (شعر؟!) با مصرع دومش هم ستیزه معنایی داره. درست مثل دیوارهای سبز کارگاه احداث ایستگاه مترو در محوطه تئاتر شهر تهران با کل مجموعه. این عکس رو هم یک ربع قبل از تجمع اعتراضی دوشنبه گرفتم. یگ گزارش مفصل هم نوشتم به صورت روزشمار دربارهه چی شد که اینطور شد که هفته آینده توی چلچراغ چاپ میشه و بعد هم میذارمش اینجا.

ملودی شهر بارانی
امروز به دیدن نمایش «ملودی شهر بارانی» رفتم. نمایشی نوشته اکبر رادی و کارگردانی هادی مرزبان که توی کارنامهش کارهای زیادی رو از این نویسنده کارگردانی کرده. از این نمایش خوشم اومد به چند دلیل. اصولاً از نوشتههای اکبر رادی خوشم میاد. یکی از دلایلش هم اینه که فضای خیلی از نوشتههاش توی گیلان اتفاق میافته و به همین دلیل با اسامی، مکانهای اتفاق و دیالوگها ارتباط بیشتری برقرار میکنم و اصولاً پاتکسهای احتمالی که نویسنده داشته برام بیشتر قابل درک هستند.
نکته قابل توجه بازی خیرهکننده دانیال حکیمی بود. من تا حالا از دانیال حکیمی فقط یک سری کارهای تلویزیونی و سریالهای پلیسی و مشابه هم یاد فیلمهایی در حد دیگه چه خبر دیده بودم. اصلاً فکرش رو هم نمیکردم که توی تئاتر حرفی برای گفتن داشته باشه. به نظر من دانیال حکیمی اگه خودش رو توی تئاتر متمرکز کنه، میتونه حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشه.
باز هم بیشیر و باز هم بیشکر
تئاتر بیشیر و شکر (کاری از گروه تئاتر پرچین) را برای سومین بار بود که عصر پنجشنبه میدیدم. اولین بارش در جشنواره تئاتر فجر گذشته بود و دومین بارش تمرینش را. اما آخرین باری که به تماشایش رفتم، وسوسه شدم که چند خطی درباره آن بنویسم.
روایت بیشیر و شکر روایتی امروزی از زندگی مردم امروز است که در مکانی مانند کافیشاپ شکل میگیرد. اینطور که پیداست، داستان بیشیر و شکر قصد ندارد تا همه قشرها را در کنار هم گرد آورد. داستان این نمایشنامه هم از نمادهایی تشکیل شده است که تماشاگر را وادار میکند که به دنبال نشانههای خود به اپیزودهای متعددش سرک بکشاند. جدا از روال عادی داستان که خوب پرداخت شده است، بیشیر و شکر میتوانست کوتاهتر از این باشد. به نظر میرسد که نویسنده به راحتی میتوانسته بخشهایی از اپیزودهای متعدد ٱن را حذف کند بدون آن که به بدنه داستان لطمهای وارد نماید. برای مثال اپیزود آخر بسیار طولانی شده و تاکید در به رخ کشیدن نشانههایی که رامیار درویش (با بازی فرهنگ ملک) نزد دخترانی که اغفال کرده تا این حد ضروری به نظر نمیرسید. اپیزود لاتها هم می توانست کوتاهتر از این باشد، هرچند بازی استادانه افشین هاشمی و بیان طنز خاص و لهجه قوچانیاش، اپیزود مفرحی را برای تماشاگران به ارمغان میآورد اما وجود شعری در این اپیزود که با اجرای مبارک (مهرداد ضیایی) و همراهی ترجیعبندگونه لاتها (من نمیشکنم) به یکباره روند دردناک روایت را به هم میپیچد و اندکی بیننده را از درگیری با حس دریافتیاش جدا میسازد.
بی شیر و شکر
عصر جمعه، چند ساعتی به دیدن تمرین نمایشنامه بی شیر و شکر گذشت که اتفاقا از معدود تئاترهایی بود که توی جشنواره تئاتر سال قبل دیده بودمش. یه نمایشنامه چند اپیزودی به کارگردانی حمید امجد و مهرداد ضیایی که چند تا از دوستان و آشناهام هم توش بازی میکنن. داستان این نمایش توی یه کافی شاپ امروزی میگذره. این نمایشنامه در تالار قشقایی تئاتر شهر از همین یکشنبه (فردا) اجراش رو شروع میکنه و بهتون جداً توصیه میکنم که ببینیدش. اخبار و اطلاعات مربوط به گروه تئاتر پرچین و این نمایش رو میتونین توی سایت اختصاصی این گروه مشاهده کنین که از قضا افتخار طراحی و میزبانیش با خودمون بوده.
پینوشت:
عکسها (آرش عاشوری):
۱- سری اول
۲- سری دوم
مطالب:
پرستو دوکوهکی
حمیدرضا نصیری
رستگاری در ساعت ۶
تا حالا شده ساعت ۶ عصر بهتون زنگ بزنن و ازتون بخوان که ساعت ۹ شب برین واسه اجرای یه صحنه از تئاتر اونم تو جشنواره تئاتر دانشجویی برین کمک؟ واسه من امروز دقیقاً همین اتفاق افتاد. نمایش اسو.
آبگوشت زهرماری
امروز طبق معمول رفته بودیم تئاتر شهر. نمایشنامهخوانی «کی از ویرجینیا ولف میترسه؟» نمایشنامه جالبی بود. اما از همه جالبتر نمایشی بود که بعد از اون رفتیم دیدیم. نمایش «آبگوشت زهرماری» به کارگردانی آرش آبسالان واقعاً نمایشی هست که ارزش چند بار دیدن رو داره. من حتماً باز میرم تا ببینمش. نمایشی که به صورتی طنزگونه و با داستانی که ریشه در نمایش اصیل ایرانی داره، واقعیتهای جامعه فعلی ما رو نشون میده. بهتون دیدنش رو شدیداً توصیه میکنم.
حسن کچل
سازمان عمران کیش از گروه تئاتری که خواهرم عضوش بود، دعوت کرد که برای یک هفته اجرا برن به کیش. نمایش عروسکی حسن کچل به عنوان یکی از نمایشهای منتخب جشنواره عروسکی امسال به مدت یک هفته تقریباً روزی دو یا سه بار اون جا اجرا شد. هزینههای مربوط به رفت و آمد و اقامت رو تقبل کرده بودن. اما این برای من عجیبه که چرا هیچ پولی بهشون ندادن؟ البته من حدس میزنم که یه تعدادیشون حتماً چیزی به جیب زدن. اما به این طفلکی که چیزی نرسیده.
خودشیفتگی آناتول
– ما و زنها دلهامون هر کدوم به یه راهی میره! من از اونها میپرسیدم: قبل از من کسی رو دوست داشتین؟ اونها از من میپرسیدند: بعد از من کسی رو دوست خواهید داشت؟… ما همیشه میخوایم اولین عشق اونها باشیم، اونها میخواند آخرین عشق ما باشند!
– تو و امثال تو… در هر زنی دنبال یک عشوهگر طناز میگردید… اما من در هر عشوهگر طنازی دنبال زن میگشتم!
(خودشیفتگی آناتول – آرتور اشنیتسلر)
نمایشنامهخوانی
دیگه کم کم این دورخوانی تئاتر داره میشه پاتوق وبلاگنویسها. یه جور میتینگ هماهنگ نشده. دیروز هم که رفتم کلی از بچهها اومده بودن. تئاتر شهر تسخیر میشود.
نهمین جشنواره بینالمللی عروسکی تهران
نهمین جشنواره بینالمللی عروسکی تهران از یکشنبه شروع شده و تا جمعه ادامه داره. دیروز خواهرم هم توی سالن شماره دوی تئاتر شهر اجرا داشت. نمایش حسن کچل نمایشی بود که دیروز دو تا اجرای عمومی و یه اجرای اختصاصی برای گروه نمایش اتریشی داشت.
اگه مایل هستید که زمان و مکان نمایشهای عروسکی و اطلاعات دیگهای در این زمینه داشته باشد، میتونین به صفحه هنری سایت گردون مراجعه کنید.