آخر هفتهای که گذشت، اسبابکشی کردم به خونهای که با پناه اجاره کردیم. خوشبختانه خونه خوبی گیرمون اومد و قیمتش هم به نسبت جایی که گرفتیم، خیلی مناسبه. تقریباً نزدیک همونجاییه که مدونا هم زندگی میکنه. حالا این روزها منتظرم ببینم کی در خونمون رو میزنن تا وقتی من در رو باز کنم، ببینم مدونا آش نذری برامون آورده (دارین که اعتماد به نفس رو؟).
فعلاً خونهمون خالیه از وسایل. تنها چیزهایی که توش گذاشته بودن، اجاق گاز، یخچال، دو تا تختخواب، یه کاناپه و یه میز ناهارخوری بود. حالا باید کلی خرید کنم. از کاسه و بشقاب و لیوان گرفته تا آشغالدونی و آباژور و تلویزیون. خلاصه گمون نمیکنم تا یک ماه آینده این خونه سر و شکل بگیره. یکی از نقاط هیجانانگیز این خونه باغشه. در واقع یه حیاط که پر از گل و گیاهه و البته چندان به درد فصلی که توش هستیم نمیخوره. باید منتظر موند تا هوا گرم بشه. اینجا گاز گرونتر از برقه و باید حواسمون باشه به اینکه چه وقتی، چه چیز رو روشن میکنیم. از نظر مدیریت انرژی، اینها شدیداً معتقد به کنترل هستن. توی همه خونهها دم و دستگاههای الکترونیکی برای گرم کردن جداگانه آب و شوفاژ یا وسایل گرمایشی وجود داره که قابل برنامهریزی هستن. شما میتونین برنامهریزی کنین که چه روزی و چه ساعتی شوفاژهاتون گرم بشه. اما با تمام اینها به طرز احمقانهای خونه رو میسازن. به طوری که از سمت در ورودی خونه، یه موج سرما به سمت داخل خونه در حرکته.
خونهم تا تیوی سنتر ده دقیقه پیاده راهه. این خیلی خوبه چون دیگه مجبور نیستم بابت کارت یه ماهه مترو، نود و خوردهای پوند بدم. یه راهی پیدا کردم که از وسط وستفیلد رد میشه و کوتاهتر از همه راههاست. از این درش وارد میشم و از یه در دیگه خارج که دقیقاً جلوی محل کارم در میاد. اینجوری میشه اول صبحی از باد و بارون در امون بود و در ضمن یه ویندو شاپینگی هم کرد توی بزرگترین مرکز خرید اروپا.
احتمالاً یه دوچرخه هم بخرم. یه دوچرخه فروشی پیدا کردم که صاحبش یه نیمهایرونیه به اسم منوچ (منوچهر). فارسی هم بلد نیست مطلقاً اما آدم بانمکیه و قیمت دوچرخههاش هم خوبه. شاید اینطوری بشه یه کم ورزش کرد هر روز. البته اگه توی سرما فریز نشم. این بود اخبار امروز. تا بخش بعدی خبر همه شما را به خداوند بزرگ و منان میسپارم.