… نزدیک ما گاو ماده سیاه لاغری با پیشانی گشاد چرا میکرد. مرد دهاتی گفت این گاو بچهاش مرد و شیر نداد. ما هم توی پوست گوسالهاش کاه کردیم و حالا عصر به عصر او را میبریم پهلوی پوست بچهاش نگه میداریم آن وقت توی چشمهایش اشک پر میشود و شیر میدهد. حیوان با پستانهای آویزان مانند دایههای کمخون و عصبانی بود و با پوزه نرمش سبزهها را از روی بیمیلی پوز میزد و دور میشد و شاید در همان ساعت پشت پیشانی فراخ او یادگارهای غمانگیز بچهاش نقش بسته بود. این گاو احساساتی مانند زنهای ساده و از دست در رفته بود که تنها برای خاطر بچهشان زندگی میکنند و با قلب رقیق و مهربانش پونههای کنار نهر را بو میکشید…
اصفهان نصف جهان – صادق هدایت – ۲۸ اردیبهشت ۱۳۱۱
اصفهان
شمارش معکوس
۵- مسلماً شترمرغ برای این تخم نمیذاره که دوست داره، قطعاً به خاطر اینه که نمیتونه بچه بزاد. نورهود حکیم
۴- این جمله حکیمانه فقط برای اثبات اینه که میگن بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. یعنی این که من از سفر برگشتم.
۳- خام بُدم، پخته شدم، سوختم. یعنی این که سفرای اینجوری خرجش زیاده و یه جایی از آدم بیخودی از گرما ملتهب میشه و میسوزه اونم به خاطر این که جنبهش یوخده کمه.
۲- یکی از تجارب کسب شده در این سفر این میباشد که یادگاری نوشتن بر روی ابنیه قدیمی از جمله مفاخر ما ایرانیان است. جملات حکیمانه، از مشخصات فرزانگی نویسنده آن بوده و باعث میشود که صاحبان ابنیه (که در جهان دیگر به خوشگذرانی مشغولند)، دچار غلغلکی ناخوشایند شوند و کمی به مظالم رفته بر رعیتهای خود بیاندیشند و بدانند که ملت و بازماندگانش انتقام خون از دست رفتگان خود را خواهند گرفت. «آقای امیر کبیر… به اتفاق خواهر و مادرم خدمت رسیدیم. تشریف نداشتید» یکی نیست به این مراجعهکننده بگه که بابا جان امیرکبیر که تو حموم فین زندگی نمیکرد که اینو رو در حموم نوشتی. باید میرفتی در خونش اینو مینوشتی. اصولاً امیرکبیر خدابیامرز به روایت تاریخ از حموم همچین دل خوشی نداشت.
۱- گفتم خواهر و مادر یاد یه مسأله دیگه افتادم. دیدین تا یه سیگار خوب میاد تو بازار و چند وقت میگذره، یه عالمه مشابه وطنیش سرازیر میشه؟ (اگه ندیدین پس این شماره رو نخونین) رو جعبه کنت و دانهیل (البته از نوع لایت) رسماً به زبون فارسی هشدار مینویسن. اگه قبل از انقلاب بود، میگفتم حتماً این سیگار به سفارش اداره دخانیات ایران توسط خارجیها تولید شده. اما حالا چی باید بگم؟ یادش به خیر. از بین سیگارا، این سیگار بهمن حکایت غریبی داشت. بهمن سوئیسی بماند، یه جورش بود که بهش میگفتن بهمن خار مادر (همون خواهر مادر) کیفیتش از همه هم اسماش بیشتر بود. حکایت اسمش هم این بود که رو برچسب هشدارش نوشته بودن: «خواهر و برادر گرامی، مصرف سیگار برای سلامتی شما مضر است» یا یه چیزی تو همین مایهها. اما رو انواع دیگهش نوشته بودن: «مصرفکننده گرامی، مصرف سیگاربرای سلامتی شما مضر است» حالا سیگارای دیگه رو توضیح نمیدم. فقط بدونین که وینیستون خط ریز و خط درشت و کنت پرخط و بی وای و از این جور برنامهها تنها انگیزه من برای سیگار کشیدنه (ارواح شیکمم)!
۰- یه چیز نامربوط. هیچ دقت کردین که چقدر خورشید خانوم شبیه بانوی آفتابه؟ (بابا جان چرا بد میخونین؟ آفتابه یعنی آفتاب میباشد). به هر حال من خوندن فارسی رو به انگلیسی ترجیح میدم.
هتل عباسی
از هتل عباسی اصفهان مینویسم. فعلاً که همه چیز ردیفه. اما یکی از دوستان بیمعرفت اصفهانیمون که قرار بود ببینیمش احتمالاً از ترس این که بریم خونشون موبایلش رو جواب نمیده. راستی این جا استفاده از اینترنت مفته. ساعتی ۴۰۰۰ تومن ناقابل. پس هر چه زودتر برم از کافینتش بهتره. راستی این آقاهه هم با منه اینجا.
پ.ن: عکسهای این سفر دو روزه به کاشان و اصفهان رو میتونین این جا ببینین. اگه دوست دارین که یه فتوبلاگ مثل این داشته باشین، یه توضیحاتی این جا نوشتم.