باجه‌های بازیافت یا غذاخوری سگ‌های ولگرد

یکی از شرکت‌های نوآور ترکیه باجه‌ای ساخته که علاوه بر کمک به محیط زیست به دوستان پشمالوی ما نیز کمک می‌کند.

شرکت پوگدون به تازگی باجه‌ای خودکار را در استانبول به کار گرفته که در ازای بازیافت بطری‌های پلاستیکی، آب و غذا برای سگ‌های ولگرد فراهم می‌کند. هنگامی که افراد ته‌مانده آب بطری را در بخشی که در نظر گرفته شده خالی کرده و خود بطری را از بالای دستگاه وارد می‌کنند، هزینه بازیافت به طور خودکار تبدیل به مقداری غذای سگ شده و در بخش پایین دستگاه و در محلی ریخته می‌شود که سگ بتواند آن را بخورد.

10565210_272786816261764_1897158255063070902_n

این دستگاه‌ها که با انرژی خورشیدی کار می‌کنند، یک منبع غذای سالم برای حیوانات ولگرد است که پیش از این مجبور بودند تا از میان زباله‌ها یا کمک‌های شهروندان خوراک خود را بیابند و سیر شوند اما با وجود چنین دستگاهی تغییری مثبت در شیوه زندگی آنها ایجاد شده است.

10600450_272786642928448_6551084649119229099_n

 

 

ترکیه به تعداد زیاد حیوانات ولگرد خود در مناطق شهری شناخته می‌شود. بنا بر گزارش دویچه‌وله استانبول به تنهایی میزبان ۱۵۰ هزار سگ و گربه ولگرد است.

هدف از تولید این باجه، ایجاد آینده‌ای روشن‌تر برای حیوانات در کنار تشویق مردم برای رسیدن به عادت خوب بازیافت زباله‌هاست.

10411333_272813262925786_5696258535319109360_n

در این ویدئو می‌توانید جزئیات بیشتری را ببینید.

ایجاد باجه‌های خودکار برای بازیافت و فرهنگ‌سازی در ترکیه امر تازه‌ای نیست. پیشتر هم باجه‌هایی به شکل قلک در برخی نقاط ترکیه برای جمع‌آوری کتاب‌ها و اسباب‌بازی‌ها و ارائه آن به دیگران ایجاد شده بود.

301020121827001470100_2

چند شبانه‌روز در هلند

چند روزی هست که دارم توی سرزمین هلند برای خودم می‌گردم. فعلاً هم دلفت و لاهه و آمستردام رو به لطف دوستام گشتم. طبق معمول باید یک چیزکی توی وبلاگم بنویسم که خدای نکرده لال از دنیا نرم. برای ثبت در تاریخ! یا شاید هم برای این که یادم بمونه که کِی کجا بودم.
خلاصه این که در به در به دنبال پترس فداکار می‌جرخیدم که ببینم هنوز انگشت مبارک را از سوراخ نامبارک سد مشکلات بیرون کشیده یا نه که متوجه شدم این افسانه‌ای هست که یک خانوم آمریکایی به نام ماری میپس دوج نوشته و حتی پایش را هم تا حالا به سرزمین لاله‌ها نذاشته تازه اسم اصلی پسر فداکار هم هانس بوده نه اون طوری که ما تو کتاب چهارم ابتدایی خوندیم پترس! خب طبیعیه وقتی که آدم در قدم اول این طور دماغش سوخته می‌شه، دیگه فکر پترس و حتی ریزعلی خواجوی رو از سرش بیرون کنه. به هر حال از اون جایی که خارجی‌جماعت از آب هم کره می‌گیره، افسانه‌ها رو هم به واقعیت پیوند می‌زنه و یادمان و تندیس و مجسمه براش می‌سازه. این هم عکسی که از تندیس جناب هانس عزیز گرفتم که دقیقاً در ورودی موزه مادورودام گذاشتن. البته این طور که از توی عکس پیداست، جناب هانس انگشتشون رو توی سوراخ اشتباهی فرو کردن و آب همچنان داره از سد فرضی بیرون می‌زنه.
اما موزه مادورودام، یک پارکی هست پر از اماکن دیدنی، باستانی، مدرن و ساختمان‌ها و تأسیساتی که در اطراف و اکناف هلند پراکنده هستند. البته تمام اینها رو به صورت مدل و در اندازه‌های یک ماکت کنار هم قرار دادن.
توی خیلی از کشورها دارن کارهای مشابهی رو می‌کنن. مثلاً توی استانبول ترکیه هم همچین پارکی هست که اسمش رو گذاشتن مینیاتورک. توی بروکسل هم جایی هست به نام اروپا کوچولو یا مینی یوروپ که مجموعه جاهای دیدنی اروپا رو به طور مینیاتوری درست کردن. و البته در تهران هم مختصر حرکتی در حیاط موزه دکتر حسابی اتفاق افتاده و تعدادی از اماکن دیدنی ایران رو می‌شه اونجا دید.
اما گذشته از این، مختصر گشت و گذاری که در آمستردام انجام دادم، در محله مشهوری به نام رد لایت یا همون چراغ قرمز بود که شاید بشه گفت قلب تپنده صنعت سکس اروپاست!جایی که یکی از مرغوب‌ترین بخش های شهر هست و از قرار معلوم زمزمه جمع کردن این بساط رو هم مدت‌هاست دارن سر می‌دن. هر چند با مخالفت‌های زیادی هم روبرو هستن. هم از سوی کسانی که دارن از این راه نون می‌خورن و هم در و همسایه‌ای که مشکلی با این مسائل ندارن و البته کسایی که معتقدن تمرکز این موارد در یه نقطه شهر بهتره تا پراکنده‌سازی اون و البته این رو هم نباید از نظر دور داشت که بخش مهمی از توریسم شهر به این نقطه مربوطه. چیز دیگه‌ای هم که علاوه بر دختران توی ویترین در این بخش شهر هست، کافی‌شاپ‌هایی هست که انواع و اقسام علف و حشیش و قارچ رو به طور قانونی به مشتریانشون که از سراسر دنیا میان، عرضه می‌کنن.
دو تا مورد دیگه هم بگم و برم. یکی وجود قرقره‌هایی بود که از بالای نمای خونه‌های قدیمی آویزون بود و معلوم شد که به خاطر تنگی راهروها و درهای این ساختمون‌ها، ازشون برای اسباب‌کشی استفاده می‌شه. و دومی هم سه تا علامت ضربدر بود که روی زمین و در و دیوار و حتی سطل‌های آشغالدونی می‌شد دید. همین.
پ.ن: نظرات دوستان درباره این نوشته، متأسفانه موقع جابجایی هوست این سایت گم و گور شد. خیلی‌هاشون اطلاعات ارزنده‌ای داشتن. ببخشید. به هر حال اسباب‌کشی همیشه در طول تاریخ تلفاتی داشته.

BU SİTEYE ERİŞİM ENGELLENMİŞTİR

فیلتر، فیلتره دیگه. چه فرقی می‌کنه به چه زبونی باشه؟ فقط تو ایران بهمون احترام می‌ذارن و می‌گن «مشترک گرامی…» توی ترکیه می‌گن طبق حکم دادگاه تاریخ فلان یوتیوب رو مسدود کردیم.


BU SİTEYE ERİŞİM ENGELLENMİŞTİR

دزدگیر سرخود

جالبه که دیشب داشتن کیفم رو می‌زدن و من فهمیدم! داشتم از خوردن شام برمی‌گشتم و با یکی از بچه‌ها گپ می‌زدم که یه پسر گل‌فروش با یه دسته گل اومد سراغم و اصرار کرد که ازش گل بخرم. من چند بار بهش گفتم نه اما همون‌طور که من راه می‌رفتم و اون هم روبه‌روی من عقب عقب راه می‌رفت، دسته گل رو از سمت گل‌ها چسبونده بود به شکم من. اون وقت من احساس کردم یه چیزی داره در کیف کمری من رو می‌کشه. خوشبختانه در کیف کمری من چسبی بود و حتی اگه اون رو باز می‌کرد، باید یه در چسبی دیگه و یه زیپ رو باز می‌کرد تا دستش می‌رسید به داخل کیفم.
همین که احساس کردم این پسره می‌خواد کیفم رو بزنه، وایسادم و نگاش کردم. بعدش هم یه نگاهی به کیف خودم کردم. یهو دوید و فرار کرد.
خوشبختانه پاسپورتم رو هم گذاشته بودم توی هتل. حتی اگه خفتم می‌کردن، دستشون به جایی بند نبود.
این روزها شدیداً با یه دل‌درد مسخره دست و پنجه نرم می‌کردم که خدا رو شکر الان بهتر شده. نمی‌دونم چم بود. معمولاً این معده من سنگ رو هم هضم می‌کنه اما توی این چند روز همه دل و روده‌م به هم ریخته بود و در وضعیت گلاب به روتون به سر می‌برد. منم تا تونستم ماست خوردم و دوغ و یه جور غذایی که با جگر درست می‌شه.

سفرنامه استانبول ۳

St Antoine Church, Beyoglu, Istanbulخب قسمت انتهایی این سریال سفر به استانبول رو می‌نویسم براتون. با توجه به استقبال زیاد از این سفرنامه، چند تا پیشنهاد ساخت سریال و فیلم داستانی از روی داستانش دارم که باید سر فرصت بهشون فکر کنم (دروغ ۱۶ آوریل که به قاعده دو هفته با اول آوریل متفاوته). خب. خوشمزگی بسه. بریم سر اصل ماجرا.
یکی از جاهایی که برای دیدنش رفتیم، یه کلیسایی بود توی خیابون استقلال و در منطقه بیگ‌لو به نام کلیسای سنت آنتونی. خوشبختانه وقتی که رفتیم داخل کلیسا مراسم دعا برپا بود و من تونستم یه نیم ساعتی بشینم و گوش کنم.
اما خیابون استقلال یا Istiklal. یه خیابون معروفه توی استانبول که یک سرش به میدان معروفی می‌رسه به نام میدان تقسیم یا Taksim. خیابون استقلال همیشه شلوغه مخصوصاً آخر هفته. یه خیابون سنگ‌فرشه خوشگله که یه تراموای قرمز قدیمی ازش بالا پایین می‌ره و ده تا پانزده نفر مسافر رو جا به جا می‌کنه و هر بار که رد می‌شه یه صدای زنگ ازش در میاد تا ملت از سر راهش کنار برن. دو طرف این خیابون پر از بوتیک، کافه و غذاخوری هست و توی کوچه پس‌کوچه‌هاش و طبقات فوقانی ساختمون‌های اطرافش هم انواع و اقسام کافه و کافه تریا. کوچه‌های اطراف این خیابون هم تا چشم کار می‌کنه کافه و کافه و کافه. به هر حال خیابون خیلی جالبیه و اگه ساعت ۴ صبح هم هوس کنین برید یه جای شلوغ می‌تونین برین توی این خیابون چون همیشه توش پر از آدمه. میدون تقسیم هم از اون جاهایی هست که دور تا دورش هتل و مراکز تجاری دیگه هست و البته یه عالمه کفتر توش ولو هستن و البته گاه گداری چند تایی سگ ولگرد که کاری به کار کسی ندارن و برای خودشون بازی بازی می‌کنن و نهایتاً گوش همدیگر رو گاز می‌گیرن. به همون اندازه که ما توی ایران گربه می‌بینیم توی استانبول هم گربه می‌بینیم و البته به یه نسبت کمتر هم سگ ولگرد بی‌آزار. روی هم رفته حیواناتی که من توی استانبول دیدم بسیار محترم هستند و ملت رو تحویل نمی‌گیرن. به قول جلال سعیدی اصولاً نه به عنوان یک دامپزشک بلکه به عنوان یک انسان به من بر می‌خوره وقتی می‌بینم هیچ کدوم این گربه‌ها ازم نمی‌ترسن!

ادامه

سفرنامه استانبول ۲

Sultan Ahmedخب نمی‌خوام سفرنامه رو زیاد طولانی بنویسم خیلی برم تو نخ جزئیات. به هر حال سفرنامه ماژلان که نیست. باری…
یکی از چیزهایی که به شدت برام جلب توجه می‌کرد، آرایش دخترهایی بود که اون جا می‌دیدم. زشت و زیبا فرقی نمی‌کرد. دخترها مطلقاً آرایشی نداشتند. حداقل آرایششون برای منی که دقتم در این مورد زیاده، محسوس نبود به نحوی که بلافاصله یاد این پست دو سال پیش امیر حسابدار افتادم. بیشتر تمرکز دختر جماعت اون جا روی آرایش موها و ردیف بودن هیکلشون بود. موها انواع اقسام رنگ‌ها و مدل‌ها رو داشتند. نه این که شبیه دخترهای این جا شینیون و براشینگ و بابلیس بندی داشته باشن. ساده و در عین حال بسیار شاداب. دست به رنگ‌آمیزی موهاشون حرف نداشت و تقریباً همه یه رنگی تو موهاشون کرده بودن اما کاملاً معلوم بود که موهاشون مثل موهای دخترهای این جا مدت‌ها زیر پارچه نبوده و به خاطر بسته شدن به انحای مختلف شکستگی نداره. بگذریم از این نکته.
روز بعدی سفر تصمیم گرفتیم که بریم یه مرکز تجاری به اسم اولیویوم که مرکز فروش اجناس اوت لت بود یعنی اجناسی از مارک‌ها یا به اصطلاح بِرندهای معروف که تک سایز یا تک مدل ازشون مونده و قیمتشون هم خیلی مناسبه. مثلاً از یه مدل کفش (نه کتونی) آدیداس Adidas فقط یه شماره ۴۵ مونده بود که خیلی خوشگل بود و خیلی هم قیمتش مناسب بود (اما خب شماره پای من عمراً از ۴۲ بالاتر نمی‌ره و خرید یک همچین چیزی منتفیه). تونستم چند تایی پولیور خوب از بِنِتون Benetton پیدا کنم.

ادامه

سفرنامه استانبول ۱

Aya Soufiaخب اگه در جریان بوده باشید، یک هفته‌ای رو با دوستان رفته بودیم استانبول. حالا استانبول هم همچین جای خاصی نیست اما خب آدم به هر حال یه چیزهایی می‌بینه که با ایران متفاوته. این جور چیزها رو این جا می‌نویسم که یه جورایی هم سفرنامه باشه هم خاطره‌نویسی.
پرواز اونُرایر ترکیه از فرودگاه امام خمینی بود به سمت استانبول. همون اولش که نشستیم توی هواپیمای ایرباس طبق معمول همه گرمشون شد. به خصوص خانوم‌های ایرانی که در اولین حرکت فرهنگی کشف حجاب کردند و موها رو ول دادن. مدت پرواز سه ساعت بود و میهمانداران گرامی هم زورشون می‌اومد انگلیسی حرف بزنند. انگار همه عالم موظف هستند که ترکی بلد باشن. ما هم چون ناهار نخورده بودیم هی منتظر بودیم که یه ناهار حسابی بزنیم تو رگ. یه چیزی تو مایه‌های کباب ترکی و این جور چیزها اما معلوم شد غذا کلاً تشکیل شده از یک ظرف سالاد به عنوان پیش‌غذا و یک ظرف فرنی به عنوان دسر و غذای اصلی هم یک تکه نون کوچولو بود و خلاصه زهی خیال باطل.
خلاصه رسیدیم به فرودگاه آتاتورک و جل‌الخالق چه فرودگاه گل و گشادی هم بود. از همه ملیت‌ها هم می‌شد توش پیدا کرد. به نظر من هیچ کجا مثل یک فرودگاه بین‌المللی یه شهر توریستی نمی‌تونه واسه آدم جذاب باشه. ژاپنی، آلمانی، سوئدی، اسرائیلی و خلاصه از همه رنگ توی فرودگاه می‌لولیدند و هیچ کدوم هم با هم مشکل نداشتند. به محض این که از گذرنامه‌ها کنترل شد و از مرز فرودگاهی گذشتیم رفتیم فری‌شاپ و یه خورده خرت و پرت خریدیم و رفتیم هتل گُلدن هورن. بر خلاف انتظار هتلمون خوب بود و توی منطقه‌ای بود که به قسمت‌های باستانی مثل مسجد سلطان احمد و مسجد ایاصوفیه نزدیک بود و می‌شد با پای پیاده ده دقیقه‌ای رسید بهشون از طرف دیگه هم پنج دقیقه طول می‌کشید تا برسیم به اسکله. البته استانبول شهری هست که روی هفت تا تپه بنا شده و به خاطر موقعیت تاریخی که داشته تقریباً همه جاش باستانیه.

ادامه

نوروزانه ۲ (استانبول)

خلاصه پس از چند روز تونستم بشینم توی یه کافی‌نت توی میدون تقسیم (یا Taksim) استانبول و این چند جمله رو با صفحه کلید مسخره ترکی تایپ کنم. اگر این لامپونویس نبود عمراً می‌شد غلطی کرد. هتل خوب. سرعت اینترنت هم خوب و خوشبختانه همسفرها و تورهای تفریحی هم خوب. دیگه چه مرگمه؟ بسیار خوش می‌گذرد. جای دوستان و دشمنان همگی خالی‌ست. بالغ بر هوار مگابایت عکس گرفتم که بلافاصله پس از بازگشت به عرض و طولتان خواهم رساند.