تاریخ‌نگاری و آسیب‌شناسی مافیای وبلاگستان

Mafia in Persian Blogosphereباز هم یک بحثی داغ شده است توی بلاگستان مبنی بر وجود مافیای وبلاگی و یک چیزهایی شبیه به فراماسون‌ها که فقط به هم لینک می‌دهند و هوای هم را دارند. یک مقداری جلوی خودم را گرفتم که اظهار نظری نکنم اما صرفاً به خاطر این‌که از خفگی نمیرم یک چیزهایی از خودم متبادر خواهم کرد:
می‌گویند تاریخ تکرار می‌شود. حالا هم این جریانی که در وبلاگستان به نام مافیای وبلاگی معروف شده یک جد بزرگ‌تر دارد که مربوط است به نسل اول وبلاگ‌های فارسی (تقریباً دوران کرتاسه وبلاگی بود اگر اشتباه نکنم).
به هر حال حلقه‌های وبلاگی زیادی در همان دوران اول تشکیل شد و دوستان بلاگر خارج از این حلقه‌ها همیشه مدعی وجود یک مافیا بودند. آن زمان لیلی نیکونظر در شماره ۳۰ چلچراغ میزگردی را منتشر کرد در حضور جمعی از بلاگرها (خورشید خانم، ایستاده در برابر باد، نیمانیا و خاطرات مشبک) با این عنوان: «خودشان می‌گویند، اینها هم مافیا دارند!»
آن گزارش البته با انتقادهایی هم روبه‌رو شد. از جمله این نوشته خورشید خانوم که در آذر ماه ۱۳۸۱ می‌نویسه:
«خدا رو شکر که از اینترنت آزادتر فعلاً جایی نداریم. تو دنیای وبلاگ‌ها هم هیچکس نیومده وبلاگ دیگه‌ای رو بایکوت کنه. هر گروه از وبلاگرها، به خاطر تشابهاتی که در افکار و آرا و سلایقشون هست با هم بیشتر جور می‌شن، همون‌طوری که تو دنیای بیرون هم شما معمولاً با کسی دوست می‌شین که باهاتون بیشتر تناسب داشته باشه. اگه با همه ۷۰ میلیون نفر ملت ایران صمیمی نیستین دلیلش این نیست که با دوستاتون مافیا تشکیل دادین. اصلاً به لحاظ کمیت امکانش هم وجود نداره که آدم بتونه با همه صمیمی باشه. این وسط هم هر وبلاگری بنابر سلیقه‌اش یه عده رو دوست داره و یه عده رو دوست نداره. شاید انتقادات شدید هم بکنه از اون کسی که دوسش نداره، ولی بایکوت، مافیا…
دوستان، ما اینجا با فکر، احساس، نوشتن، مسائل فنی و علمی و جینگول بازی سرو کار داریم. تو رو خدا مناسبات مزخرف دنیاهای دیگه رو به ما نچسبونین».

ادامه

شورشی یا مبارز؟

فرض کنیم که یه ملتی داشته باشیم که اسمش باشه آمریکا و فرض کنیم که یه رهبری داشته باشن به نام جرج بوش. بازم فرض کنیم که کلی هم داعیه ریاست دنیا رو داشته باشن. فرض بعدی هم این باشه که همه دنیا بخواد ما رو بعنوان ملت خیلی خوب و بی‌گناه و البته دانشمند بشناسه. خب حالا این آمریکا مگه بیکاره صبح تا شب به فکر این باشه که همیشه نظام ما رو سرنگون کنه؟ یعنی اونا هیچ مشکلی ندارن که حالا گیر دادن به ما؟ من فکر می‌کنم ما به نوعی گرفتار بیماری دائی جان ناپلئونیسم شدیم. با این تفاوت که اون گیر می‌داد به انگلیس ما گیر می‌دیم به آمریکا. گرچه فکر می‌کنم اون پر بیراه هم نمی‌گفت. بی‌تعارف انگلیسی‌ها تو کار کشور ما بیشتر دخالت کردن تا آمریکایی‌ها. اگه این آمریکایی‌ها از ۲۸ مرداد شروع به دخالت در امور مملکتی ما کرده باشن، انگلیسی‌ها که شونصد سال قبل از اونا شروع کرده بودن. وانگهی تا اون‌جا که من یادم هست یه آمریکایی جوونی هم بود که تو تبریز معلم بود و در جریان مبارزات مشروطه کنار مردم تبریز جنگید و آخرش هم کشته شد. اما هر چی فکر کردم محض نمونه یه انگلیسی این جوری پیدا نکردم. بعدش هم سیاست همه کشورها اینه که تو کشورهای دیگه منافع خودشون رو دنبال کنن. مگه ما خودمون این کار رو نمی‌کنیم؟ چطور می‌شه که دخالت ما تو فلسطین یا جاهای دیگه پشتیبانی از ملت غیور تعریف می‌شه اما کار بقیه دخالت؟ مگه سیاست غیر از این نیست که هر کشوری دنبال منافع ملت خودش باشه؟ کار به جایی می‌رسه که بعضی وقتا کشورها در جهت سیاست خودشون از کودتاگرها هم حمایت می‌کنن. مگه ما خودمون پرویز مشرف رو تأیید نکردیم؟ خب همینه دیگه… سیاست ایجاب می‌کنه که مثلاً به فلان جنگنجوی مخالف فلان دولت بگیم شورشی یا به بهمان جنگجوی مخالف بهمان دولت بگیم مبارز.