این هم برنامه روز آخر. از شنبه برنامه جوانی آزاد پخش نمیشه و به جاش ویژهنامهای به مناسبت ماه رمضان پخش خواهد شد. این آخری رو داشته باشید تا یک ماه دیگه.
رادیو جوان / جوانی آزاد- یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه، میزنم زمین هوااااااااا میره، ای دل جان من امان امان دلدار، من این توپ رو داشتم؟ نداشتم؟ داشتما؟ جون دلم. بیا بالا. خوشتیپ، شوما صدات برام آشناست. تو رادیو کار میکنی؟ گوینده هستی نه؟ ببخشینا شوما فرشاد منافی نیستی؟ یا یه چیز تو این مایهها؟ بگذریم.
یه توپ دارم…. هوااا میره. آقا خداییش شوما که توی این رادیو هستی به ما بگو. این سؤال از نونهالی توی ذهن ما بوده. نونهالی هم اسمش آشنا هستا. من چرا حافظهم امروز قاط زده؟ همهش در هپروت و رویا هستم. تقصیر این آلودگیجات هواست جون شوما. انگار داری صبح تا شب دود میزنی تو رگ. مخ تعطیل شدم (هه هه هه). بعله عرض میکردم خدمتتون. خب؟ بگو خب. بگو دیگه. حالا همین جوری بگو فعلاً تا ببینیم چی میشه. آها به این سؤال ما جواب بده که چرا ما سقوط میکنیم؟ یعنی وقتی سوار طیاره میشیم و هواپیما هوا میره، نمیدونی تا کجا میره؟ نه بگو واقعاً چرا؟ نه چرا؟ البت من اصولاً از نونهالکانیسالی کلی از این سؤالا داشتم. مثلاً اون داستانه بود که میگفت بزی نشست تو ایوونش، نامه نوشت به مادرش، من بزی تو هستم، نازنازی تو هستم، دیروز رفتم تو جنگل شیرو شلافه نه ببخشید کلافه کردم، با اون شاخای تیزم، شیکمشو پاره کردم. آخه چرا؟ نه واقعاً چرا این همه خشانت؟ رفته یه کاره شیکم یارو رو سفره کرده. این کار بسیار بده. حتی به نظرم از جعل خلیج سردار توسط فارس بدتره. بعدش واقعاً این بزه. منظورم اون کره بزه هست. توی جنگل رفته و دو سه تا جنایت کرده. یکیش که همون قتله. دومیش که تخریب محیط دایرهست؟ ها؟ آره منظورم همون محیط زیستشناسیه. ها؟ اشتباه کردم؟ حالا چه فرقی داره. همون محیط زیست. بعدش میخوام بدونم این از کجا پول آورده خونه ساخته که ایوون هم داره؟ من که میگم حتماً اقتباس بانکی کرده. البته این منزل ما که هست. خب؟ بگو خب؟ منظورم مادر بچههاست خنگ. تو آخه چطور تو رادیو هستی بعد من پشت فرمون؟ چطور تو دیپلم گرفتی آخه؟
جوانی آزاد
یه ژاپونی تو تهرون
رادیو جوان / جوانی آزاد- جونم؟ چی؟ نه نرفتم تا حالا. اما پیداش میکنم واست. بیا بالا فعلاً. ببخشینا. شوما ژاپونی هستی؟ ها؟ نه آخه یه لحظه حس کردم شوما ژاپونی هستین. عرض کنم حضورتون که این ژاپونیها ملت خیلی زرنگی هستن. یعنی تمام دنیا رو گرفتن الان. خودم توی این فیلمای یانگون دیدم. حتی توی آشپزی و پزشک هم پیشرفت کردن. غذاهای خوشمزه میپزونن که آدم نصفه شب هم گشنهش میشه. به نظر من زناشون هم کلاً خیلی کدبانو هستن که از حتی از هر هزار تا انگشتشون یک هنر میباره. جون شوما. البت من فکر میکنم که یانگون هم ایرونیه. این ترکمنصحرا که میری. خب؟ بگو خب. من یه بار دربست رفتم تا اونجا همهشون شبیه یانگون بودن به چشم خواهری خوشگل. من فکر میکنم که بهترین آدمای دنیا ما ایرونیها هستیم. اصلاً شوما میدونی که اسکندر که همه دنیا رو گرفت، ایرونی بود؟ والله. الان این همه اسم بچههاشون رو گذاشتن اسکندر. مثه نوه عموی پدری زن داداش ما. این زیدان بود که فوتبالش خوب بود توی فرانسه. همون. من خودم دیدم توی تیلویزیون. خیلی مشتیه. با کله رفت تو صورت اون آقای ایتالیایی که مثه جاهلا روی دستش خال کوبونده بود. اون هم ایرونیه. بچه پامناره جون شوما. یکی از فامیلاشون رو میشناسم من. اون هم فوتبال میزنه. بهش میگن فرید زیدان. به نظر من این آدمای غیرایرونی خیلی بدن.
سمعک یا هانس فری
رادیو جوان / جوانی آزاد- بیا بالا ننه جون. بیا. شومام جای ننه خدا بیامرز ما. کجا میری؟ بازار. تو این ترافیک گرچه سخته ولی خب جهنم و ضرر. گریه نکن زار زار. میبرمت بازار (هر هر هر). بازار بود یا لالهزار بود؟ حالا چه فرقی داره. تو بگو جردن. این نوه عموی عمه خان باجی ما که هست خب؟ بگو خب. یه پسر ۲۵ سالهست جون شوما اما خداییش وجنانت و محاسنی داره به قاعده دو قبضه یه وجبی. خیلی بچه باخدایی هست جون شوما. خیلی وقته تو بازاره. البت اولش وضعش خوب نبودا. تو بازار حمالی میکرد اما بچه با جُربزی بود. زد تو کار معامله و اینا خلاصه کلی پول و پله زد به هم. خیلی هم خیّره به جون عزیزت. همهش در حال قرض دادن پول به مردمه. اهل بهره مهره هم نیست. یعنی نیست دینداره اساسی، گناه نمیکنه. یه کاری می کنه که همه راضی باشن. میشینه مثلاً این کیبریتو میفروشه به شوما یه میلیون تومن، بعدش میخره ازت بعد از یه ماه ۹۵۰ هزار تومن. معاملهست دیگه. کلی هم سود توشه. بعدش کلی همیشه گوسفند و گاو هم میکشه و میده فقیر فقرا. بالا و پایین بازار بهش میگن حاجی. اصلاً وقتی حرف میزنه نورانیه. حتی سین «سلام»ش هم صاد میزنه جون شوما.
فقط یه بدی دره. البت خوبی هم دارهها. خوبیش اینه که قرمزه. یعنی طرفدار قرمزه. دوآتیشه اما نامرد نمیدونم چرا طرفتار سلطان نیست. سلطان سروره. اما این فامیل ما کلاً چش نداره هیچ رقم شاه و پادشاه و سلطان ببینه. هنوزم به کرمونشاه میگه باختران.
مخملی نارنجی نجاتپرست
رادیو جوان / جوانی آزاد- سلام. قربون داداشمون. خوبی؟ بیا بالا. اوهوی. چه خبره بابا؟ یواشتر ببند درو. فکر کردی از این ماشینای دری وریه؟ ماشین صفره بابا. درش رو یخچالی باهاس ببندی. چه خبرته؟ ترق ترق. سر و صدا راه انداختی. دهه. اعصاب ندارما.
ببخشین. اون چیه تو گوشتون؟ هانس فرینه (هندزفری)؟ از اونا که صدای موبایل از تو گوشیه و اینا؟ هان؟ چیچی تری بلیِر (ام پی تری پلیر)؟ آها از این واکمن جدیدا که نوار نمیخوره. دیجیتاله. آها. دمت قیژ. ای ول. آقا ما دیشب تا صبح نخوابیدیم. چی؟ قرص خواب؟ نه بابا خوابمونم میاومد. اما راستیتش تا سرمون رو گذاشتیم رو متکا و دلمون تازه گرم شده بود یک صدای شترق تترقی اومد که فکر کردم زلزله زده تو کار خونه. گفتیم فاتحهمون خونده شد. بعدش دیدیدم دیگه چیزی نمیلرزه. بعد دوباره صداهه اومد. به جون شوما فکر کردیم آسمون قلنبهست. بعدش دیدیم نه بابا صدا جیرجیرک و مور و ملخ میاد اما از آسمون نیست. تازه دوزاریمون چی؟ افتاد. این همساده ما داشت تعمیرجات میکرد. این خونه ما چار واحد بیشتر نداره. خب؟ بگو خب. بعدش این همساده جدید ما از ایناست که تازه رفتن خونه بخت. منزلش از این دختراست که کلاس ملاس دارن. اون وقت از آشپزخونهشون از این چیزا نیست. اوپند نیست. حالا دارن دیفالشو برمیدارن. رفتم در خونهشون. همین تور با رکابی و شرتک و اینا. خداییش پسره شده بود عینهو موش از ترس. هیکل میکل و که دید جا زد. گفتم داداش الان وخت بنایی منای که نیس. گفت بابا روزا که شهرداری نمیذاره. خلاصه یک تومار حرف زد به قاعده چند متر درباره تراکم و آهننامه شهرداری و و این چیزا که اصلاً حالیم نشد چی گفت. اما بچه معقولی بود و سواتش زیاد. منم که کم نیاوردم. هر چی گفت کلهمو تکون تکون دادم که یعنی فهمیدم. عینهو شوما که الان مثه فوتبالیستا هی هد میزنی. گفتم بیخی خیل. بذا کارشو بکنه خونهش شیک شه. حالا این که خوبه. دو ماه پیش خواب بودم. ساعت سه بعد نصفه شب بود. خب؟ بعدش دیدیم یکی داره تو مخمون اسکیت میکنه. سر و صدا تووووووپ. پنجره رو وا کردیم دیدیم دارن کوچه رو آزوالت میکنن. کوچه بنبست. انقدر حال کردم دیدم نصف شب به فکر آزوالت کردنن. زنگ زدم صد و دهشون تشکر کردم. آقاهه خواب بود. گوشت با منه؟ الو؟ بابا وقتی زبون ۱۰۰ گرمی هست چرا سر سه منی رو تکون میدی که آره؟ بلا نسبت خودم عینهو بز مهوش سر تکون میده. الو؟ چی؟ آهنگ گوش میدی؟ چی میزنی؟ هد میزنی؟ مگه زمین فوتباله؟ من خود مربیم داداش. بزنم با کله تو صورتت واسه من قپی نیای؟ بچه قرتی. اشغالگر. نیروهای ائتلاف. تهاجم فرنگی. مخملی. نارنجی. سی ان ان. بحران دارفول. نجاتپرست. کوبیسم.
لباسهای نارنجی باکلاس
رادیو جوان / جوانی آزاد- سلام داداش. بپر بالا تا چراغ قرمز نشده. خوبی؟ ریدیفی؟ ای ول. جانم؟ بله؟ صدا رادیو رو بکشم پایین. باشه. اما خداییش حیفهها. آهنگ به این قشنگی. سیستم به این ریدیفی. تازه خریدم جون شوما. از پشت شهرداری. خیلی خوبن اینا که میفروشن از این جور الکتریکیجات. انقده دوس دارم. انواع سیستمجات با قیمت ارزون. حالا جعبه معبه ندارن مهم نیست که. اصلاً این شهرداری که هست. خب؟ بگو خب. یه کار کرده کلی حال کردم باهاش. این آشغالدونیا هستن که سر کوچه گذاشتنشون. سیاه و اینان. خب؟ آها. خیلی کار جالبیه. این گربهها که هستن تو خیابونا. طفلکیها. ملوسا. خوشگلا. گشنشون که میشه همهش اهاس دنبال غذا بگردن. خب خسته میشن دیگه. عوضش حالا میدونن کجا بگردن دنبالش و اینا. یعنی جاش معلومه. پر از غذا واسه گربهجات و اینا. اون وقت گربهها همهشون چاق میشن. ردیف میشن. هیکل میکل ریدیففففففف. حساب هر چی موشه میرسن یه نفس راحت میکشیم. ببینم شوما چیز نیستین؟ یعنی تو شهرداری کار نمیکنین احیاناً؟ آها. دیدم لباستون نارنجیه و اینا. چی؟ بکشم پایین بازم صدا رو؟ بابا چرا گیر دادی به سیستم ما؟ البته صاب تشریف باشین. این ماشین رو دیروز گرفتم جون شوما. قربون شوما. قابل نداره. آقا خیلی ماشین خوبیه. دیگه اون قبلیه رو دادم اینو گرفتم. چیز بود. یعنی اون قبلیه هم سالاری بودا. اما این یکی کلی کلاس داره. ما هم آبرومون حفظ میشه. مثه بالاشهریا و اینا کارمون درس میشه دیگه جون شوما. اینا همه چیزشون کامپیوتریه. یعنی اصلاً کلی تنظیمجات داره که هنو بلت نیستم. یه خانومه هست. خب؟ بگو خب. بعدش وقتی در و مر بازه این خانومه کلی حالیشه. از خود مرکز بیسیم میزنه که درب خودرو باز است یا مثلاً چراغها خود را خاموش کنید. من موندم این خانوما چقدر پیشرفت کردن. درس میخونن یاد میگیرن. بیخود نیست رادیو میگفت که دخترا از پسرا بیشتر دانشگاه قبول میشن. حتی دیروز تو اتوبان زدیم بالای دیویست. سرعتو میگم. بعدش خانومه فهمید. اون وقت تبلیغ پخش میکرد که ما اینیم و فلان و اینا. حالا اینا به کنار آدم کلاض حال میکنه همه چیز رو کامپیوتری میبینه. همه جا دیجیتال. ساعت دیجیتال، برج میلاد دیجیتال. همهشون شمارش برعکس دارن. آدم میفهمه مثلاً چند روز مونده به افتتاح چهارراه. به نظرم باهاس رو همه چیز از اینا چسبوند.
سیستم و حال کن. بابا چی کار داری به ضبط ماشین بابا. گوشتو بگیر. چی کار کنم؟ ها؟ میخوای با موبایل حرف بزنی؟ من اعصاب ندارما. این جا مگه جای تلفونی حرف زدنه؟ قحط الرجال. جلف. غیرانتفاعی. روشنفکر. فراکسیول. کمپین. فرار مغزها.
والیبال بردیمتون سوختی؟
رادیو جوان / جوانی آزاد- وای جان. سلام خوشتیپ. خوبی شوما؟ معلومه از این اهل دلایی. ای ول. خیلی چاکریم. ببخشیدا. جسارت میکنم خدمتتون این موها مال خودتونه؟ ماشالله عجب زلف خوشترکیبجاتی دارینها. آخی… خسته هم نباشید ضمناً. معلومه شوما خیلی خستهاید. از همین آینه هم معلومه که تو چرتین.
حیف شوماست به خدا. یه کم به خودتون برسین داداش من. هیکل میکل و بسازین دیگه. عرض کنم که اون زمون که ما همسند شوما بودیم، خب؟ بگو خب. هیکل داشتیم عینهو گاو. بلانسبت شوما میرفتیم زورخونه اساسی زور میزدیم. این ماهیچهها. نگاه کن. این ماهیچهها شده بود مثال پوست کورکودیل. این منزل ما هم از این هیکل میکل حال کرد جون شوما که بله رو داد. بعله. خلاصه اگه شومام یوخده به خودت برسی مثه ما عاقبت به خیر میشی. این نصحیت ما رو گوش کون خلاصه. به قول شاعر «نصیحت گوش کن جانا که جان خویش را بهتر بداند پیر دانا را» جون شوما. والله! این پسر همساده ما خیلی بچه شری بود. یه روز بهش گفتم تو مثه داداش منی. برو خودسازی کن. من خیرت رو میخوام. الان این قدر بچه افتادهای شده. آرووووم. همهش تو فکره. اون قدر فکر میکنه که خوابش ببره. واسه همین بچههای محل بهش میگن بهرام چرتی. یک آدم دانشمندی شده واس خودش. بنده خدا پشت سرش خیلی حرف میزنن. براش دس گرفتن که معتاده. البت من که میدونم همه اینا شایعهسازیه. اگه نه بهرام خان که اصلاً اهل این حاشیهسازیا نیست.
خاک چتر اسباببازیتو عشقه
خیلی عقبم از نوشتههام. نوشتههای چند هفته گذشته چلچراغ رو هنوز وقت نکردم بذارم توی عصیان. فعلاً فقط میرسم نوشتههای رادیو رو هر روز بذارم. فعلاً این یکی رو هم داشته باش تو تیپ راننده تاکسی از آیتم «راه به راه یا خودمون رو میزنیم به اون راه»:
رادیو جوان / جوانی آزاد- ای وای. سلام گوگولی مگولی. آبجی، آقازادهست؟ خدا نیگهش داره. هرکولیه واسه خودش ماشالله. چیزه. عرض کنم خدمت همشیره گرامی که بچه رو باهاس از همون وقتی که طفله تربیتجاتش کرد. اون وقت مثل آق پسر شوما کاردرست میشه. همین امروز تو رادیو یه خانوم دکتری داشت درباره تأثیر اسباببازی بر کودکان صوبت و اینا میکرد. خب؟ بگو خب. میگفت که انتخاب اسباببازی تو آینده کودکان نوگل نونهال نوشکفته تأثیرجات زیادی داره جون شوما. یعنی بزرگترای طفل معصوم باهاس با دقت انتخابجات کنن. این آقام خدابیامرز. خدا رفتگان شوما رو هم ببخشه بیامرزه. عرض میکردم خدمتتون. این آقام خدا بیامرز از اون اولش که ما یه وجب قدمون بود بهمون میگفت که بچه با دم شیر بازی نکن. خب؟ راست میگفت دیگه. نور به قبرش بباره. همه چیز که اسباببازی نیست. باهاس حواست رو جمع و جور کنی که با همه در نیفتی خب اگه نه (بوق بوق… چاکریم!) میشه و میبرنت (بوق… بوق.. بفرما) که (بوووووووق… د برو جلو دیگه) انداخت. بعدش آدم که با هر کسی در نمیافته و شاخ و شونه نمیکشه. میدونی چیه آبجی. دیروز یه آقایی رو سوار کردیم دربستی. میرفت سمت بهارستان و اینا. خب؟ بگو خب. عرض کنم که میگفت باهاس آدم شترنج بلت باشه. به گمونم اسمش رو قبلنا تو رادیو شنیدم پاسکاروف؟ خاسپاروف یه چیزی تو همین مایهها بود. میگفت که رو بازی باهاس فکر کرد. قبل هر حرکتی باهاس حرکتای بعدی رقیبت رو پیش پیش بخونی. راس میگفت جون شوما. سر برج که میشه، وقتی که باهاس اجاره خونه رو بدیم و اینا. دست صابخونهمون رو جلوجلو میخونم. دو سه روز خط تهران چالوس مسافر میزنم. اینم یه جور شترنجه دیگه. الو؟ آبجی. همشیره. مواظب آق پسرت باش بابا. با کفش رفته رو صندلی. همه جا رو خاکی کرد. ای بابا. یک ساعته رفتیم رو منبر داریم سخنرانی میکنیم. ببخشیدا شوما پسرتو میفرستی خاکبازی کنه؟ البت ما خودمون خیلی آدم خاکیای هستیما. با ادمای خاکی هم حال میکونیم اما این شازدهپسرت انگاری حالیش نیست. آخ. نزن بچه. ای بابا این چرا این قدر خشنه. یه چیز نرمتر بده دستش سرش گرم شه. زد ناکارمون کرد با این گوشی موبایل. موبایلتو چرا میدی دست بچه. اصلاً راه نداره جون شوما. پیاده شید همشیره با این بچه اراذل اوباشتون. آخ. بابا این مجریان طرح امنیت اجتماعی کوشن. این یکی از همین اوباشه. بزرگ شی چی میشی تو؟ همینان تو بلوچستان گروگانگیری میکنن دیگه. بعضیهاشونم تو تاکسی ما ول میچرخن. چرا هیچکی نمیگیرتتون آخه بابا. پیاده شو همشیره. آخ.
کی ریسک میکنه؟
رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. اینه. من اصلاً ریسک نمیکنم. یعنی همیشه دست و دلم میلرزه وقتی میخوام گوشی موبایم رو عوض کنم. میترسم که ارزون شه بعدش من ضرر کنم. خب؟ اما یکی از ریسکیترین آدمایی که دیدم، این داوود خطره. مرده شور ببرنش. وقتی کلاه کاسکت نمیذاره رو سرش خیلی جذاب میشه. حتی از این پسره که توی هشدار برای تصمیم کبری بازی میکرد هم بیشتر چیز داره. جیگر. جونم براتون بگه که هر چی آدم دل و جیگر داره باحاله اصلاً. دوس دارم. این آقاها هستن که ماسک سیاه میزنن میرن با آفتابه میزنن تو دهن این اراذل بدذات هم خیلی شجاعن. اونا هم که آفتابه میخوره تو سرشون خیلی ریسک میکنن که چیز میکنن. کارای بد میکنن. خب؟ دیگه بگم… آها. مثلاً اونا بودن که از طبقه سوم پرتابونده شدن پایین، خیلی ریسک میکنن. نیست ارتفاع زیاده، کلی ریسک داره. دیگه کیا؟ دیگه کیا؟ آها اینا هستن که روزنومهچی هستن، چیز مینویسن، چیز میکشن. سیگار. خیلی ریسک میکنن. اصلا سیگار کشیدن تو محیط کار به قول فرشید خطرناکه ببم. عمر رو کاهش میده. تو خیابون داری سیگارت رو روشن میکنی، حواست میره به فندک و کبریت، ماشین از روت رد میشه. اونا هم که هستن میرن خارج درس میخونن، تحقیق میکنن، خب؟ اینا وقتی برمیگردن ریسک میکنن دیگه. نیست قانون اینجا رو دیگه یادشون رفته، یهو از چراغ قرمز رد میشن، میزنن به ملت، بعدش باهاس برن زندان دیگه. خطرناکه.
تا پخته شود طرحی
فعلاً که افتادهایم روی دور نوشتن برای رادیو جوان. این هم چهارمین آیتم «راه وبیراه، بیا خودمون رو بزنیم به اون راه» برای برنامه «جوانی آزاد». البته شاید وقتی میخونیدش زیاد خندهدار نباشه. به هر حال طنز مکتوب لایه لایه هست و این نوشته برای اجرای رادیویی نوشته شده و کمی با طنز مکتوب فرق داره. هر چند اجرای بینظیر فرشید منافی خندهدارش میکنه. این نوشته رو با صدای فرشید و یه کاراکتر خالهزنکی خوشباور بخونید و این رو هم در نظر بگیرید که متن کاملش رو میبینید و الزاماً بخشی از این نوشتهها که زیادی بودار باشه یا شیطنتش زیاده از حد باشه، توی رادیو پخش نمیشه:
رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. این آنتالیا که هست. خب؟ همون که تو ترکیه هست. بعدش دریا داره، هتل داره، خب؟ یه جاهای دیگه هم داره. همون رو میگم. بعدش این تور که هست. از اونا که باهاش ماهی میگیرن نه ها. اونا که باهاش میرن سفر. بعدش باهاش میرن آنتالیا. خب؟ با هواپیما.
حالا میگن این پروازا رو قطعش کردن. نیست امنیت نیست توش. نه تو پروازاشها. تو اجتماعش و اینا. بعدش نمیشه که آدم همین جوری بره توش که. آدم ارتقا پیدا نمیکنه. حالا میخوان اون جا یه هتلهایی بسازن که همه رقمه مثل هتلای خودمونه. یعنی اصلاً آدم احساس غربت نمیکنه. کلی خوش میگذره. خب؟ یعنی همه میشینیم تو هتل دور هم. میگیم، میخندیم، فالوده میخوریم تو خارج. اگه این جوری بشه، اون وقت خرجمون هم کمتره. یعنی الان اگه بخوایم بریم شمال، یا مثلاً اصفهان یا کیش و اینا، بخوایم هتل بگیریم. خب؟ چقدر میشه خرجمون؟ خب زیاد میشه دیگه. اصلاً باهاس کلی پول بدیم بنزین بخریم. بعدش نیست که بنزین کلی آلودگی داره، جاش میریم خارج رو آلوده میکنیم. اصلاً چیزش میکنیم. سوراخ میکنیم لایه اوزنشون رو. حالا آنتالیا که نیست فقط. قراره تو تایلند هم از این هتلای ارتقایی بسازن، اونجام دیگه با خیال راحت میریم پاتایا و اینا. انقده خوش میگذره. اصلاً بیخود نیست که قدیمیا میگن بسیار سفر باید تا پخته شود طرحی!
من انقده مربی «جنرال» دوس دارم
رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. این تیم ملی که هست. خب؟ این فوتبال که میگن. بعدش این مربیمون که هست قلعهنویی. اتقده مهربونه. خیلی ماهه. اون آقاهه که خیلی خوب بازی میکرد. خطیبی. میخواست تعویضش کنهها. خودم دیدم. اما این مربی کره که هست چشتنگه. اون وقت دید که اون ناراحت میشه. دلش میشکنه خب؟ نکردش این کار رو. عوضش هاشمیان که هست. میگن هلیکوپتره. اون رو کردش بیرون، عنایتی رو برد تو. اصلاً این خطیبی گله. ماهه. انقده خوب میخنده. انقده خوب تعجب میکنه وقتی نمیکنه تو گل. تازه باید تیموریان و نکونام و کریمی و رضایی رو هم میکشید بیرون. «پنارت» بلد نیستن که اینا.
های کیو
روزنامه قیام- این مسعود که یکی از پسر بزرگهای کوچه است و خیلی فکر میکند که خوشتیپ است، امروز داشت با یک پسر که انگار همسن من است صحبت میکرد که خیلی خارجی بود و موهایش هم طلایی بود و چشمهایش هم آبی بود.
من با کاوه که پسر همسایهمان هست و بابایش یک دیویست و شیش دارد، داشتیم میرفتیم مدرسه که دیدیم مسعود با آن پسر موطلایی خارجی صحبت میکنند و ما هیچ چیز نمیفهمیدیم.
کاوه که موهایش را تازه از ته زده و تازه با من آشتی کرده، به بهانه بستن بند کفشش جلوی آنها خم شد تا فوضولی کند که چه میشنود. کاوه از وقتی موهایش را زده زشتتر شده و حتی من خجالت میکشم که با او بروم مدرسه و بهمن که خیلی چاقالو هست و همیشه دهانش میجنبد روی کاوه اسم گذاشته و حالا همه او را توی مدرسه «گلابی» صدا میزنند و کاوه از دست من که با چسب موهایش را باعث شدم تا کوتاه کند خیلی شکار است.
کاوه که گوش وایساده بود تا حرفهای مسعود با آن پسر را بشنود بعد از این که کفشهایش را بست، آمد سراغ من و گفت که مسعود خیلی انگلیسیاش خوب است. من به کاوه گفتم که مادرم گفته گوش وایسادن کار بدی است. اما کاوه میگوید که من اشتباه میکنم و روی در وایسادن کار بدی است و مادرش میگوید که نباید با کسی رودروایسی داشته باشیم.