اگه یادتون باشه، پارسال بحثی راه افتاده بود درباره تمدید دامنه وبلاگ حسین درخشان که داستانش رو کاملاً اینجا نوشته بودم. خلاصهش هم این بود که شرکت گوددی اعلام کرد که دامنه رو استثنائاً برای یک سال تمدید کرده.
البته این احتمال هم وجود داشت که دامنه خودبهخود و به خاطر این که به حساب بانکی ثبتکننده متصل هست، تمدید شده باشه. از یک ماه پیش این موضوع رو داشتم چک میکردم که آیا امسال هم این اتفاق تکرار میشه یا نه. مراجعه هر روزه من و گرفتن هو ایز نشون می داد که این دامنه تمدید نشده. یعنی تا همین چند روز پیش آخرین تاریخ اکسپایر ۲۵ نوامبر ۲۰۱۰ بود و تمدید نشده بود. البته همچنان مالک دامنه حسین درخشان بود تا این که امروز چک کردم و دیدم تا ۲۵ نوامبر ۲۰۱۱ تمدید شده. به نظر میاد که حسین توی چند روز مرخصی خودش، ترتیبی داده تا دامنه تمدید بشه و البته هم کار عاقلانهای بوده. اما این تمدید فقط برای یک سال بیشتر انجام شده. ای کاش این اتفاق برای هوستش هم میفتاد و محتوا دوباره در دسترس قرار میگرفت.
شاید هر کس دیگهای بود با توجه به این که حکم دادگاه نزدیک به بیست سال بوده، زمان بیشتری رو تمدید میکرد. میشه گفت حسین اطلاعاتی رو که برای تمدید لازمه به یکی از نزدیکانش داده. به هر حال من ترجیح میدم خوشبین باشم و فکر کنم حسین قرار نیست بیشتر از یک سال توی زندان باقی بمونه. امیدوارم این طور باشه.
حسین درخشان
آقای درخشان، کمی منصفانهتر قضاوت کنید
برایم جالب بود. یعنی مدتهاست که شنیدن این گونه حرفها از شما برایم جالب است و تنها لبخندی به آنها میزنم. گاهی فکر میکنم، انسانی با این مشخصات در ضمیر واقعیش چه میگذرد؟ این نوشته آخرتان کمی بیشتر از یک لبخند برایم به ارمغان آورد. اشتباه نکنید. من برای شخص شما احترام زیادی قائلم. اما یک بار دیگر نوشتهتان را بخوانید. این اولین باری نیست که دیگران را بیجهت متهم میکنید. یک بار دیگر با نیش و کنایه گفته بودید که لحن طومارمان شبیه آی تی اللهیهای ایران است. با خود گفتم که منظور حدر تنها ذکر شباهتهای نوشتاری بوده و یا شاید این کلمه را به تازگی ساخته و الان موقعیتی پیدا کرده که میخواهد به کارش بگیرد. اما در نوشته آخرتان گویا خیلی عصبانی بودید. همه را به یک چوب راندهاید دوست عزیز. بگذارید بیپرده با شما سخن بگویم. من هم اهل چاپلوسی و قرض دادن نان برای روز مبادا نیستم. اما دوست عزیز اینکه شما را ابوالبلاگر بدانند خیلی بهتر است تا خودتان هم خود را ابوالبلاگر بخوانید. نگذارید واژه ابوالبلاگر تبدیل به واژهای طنزگونه شود. یکبار دیگر متن طومار را بخوانید. دقت کنید که در آن به مسدود شدن سایتهای شخصی مستقل هم اعتراض شده. نمیدانم چرا فکر کردهاید که این اعتراضها از جانب گروههای خاصی هدایت میشود؟ دوست عزیز اشتباه گمان بردهاید. این طومار را من تنظیم کردم. اگر هم کمی فاصلهتان را از دیگران کم کنید، خواهید فهمید که به جایی وابسته نیستم. دوستان دیگر هم زحمت ترجمه آن را کشیدند که خوشبختانه آنها هم به جایی وابسته نیستند. بسیاری از کسانی که آنرا امضا کردهاند را میشناسم. باید بگویم که آنها هم به جایی وابسته نیستند و یا اگر هم باشند، هنگام امضای آن، آزادی وبلاگها مد نظرشان بوده. خیلیهایشان هم اصلاً فیلتر نشده بودند، اما آنرا امضا کردند. تمام این ماجرا حاصل یک تفکر جمعی بود. لحن شما را به هیچ وجه درک نمیکنم. لابد ادبیاتتان دیگر ادبیات نوشتههای اولتان نیست. مسائل ناگفته بسیار است. مسائلی که شاید فاصلهها و شاید تمجید اطرافیانتان مانع رسیدنشان به گوشتان شده. میخواهید بشنوید؟ بگذارید برخی را برایتان بازگو کنم. از من کینه به دل نگیرید. من را تنها یک راوی بدانید. میدانید که میگویند حسین فکر میکند که مترادف فارسی وبلاگ میشود سردبیر خودم؟ میدانید که میگویند اگر بهترین خدمت را برای وبلاگهای ایرانی بکنی و حسین در آن نقش اول را بازی نکند، محال است که از آن حمایت کند؟ میدانید که میگویند حسین عاشق شهرت است؟ میدانید که میگویند حسین تنها فعالیتهای خود و اطرافیانش را بزرگ میکند؟ میدانید که…
من شاید با خیلی از این میدانیدها موافق نباشم. اما تمامشان را بارها به گوش شنیدهام. حسین عزیز، خیلی از ماها شروع وبلاگنویسی خود را مدیون راهنمای ساخت وبلاگ شما هستیم. خیلی از ماها وبلاگتان را می خوانیم. خیلی از ماها در فعالیتهای شما مثل سایت صبحانه شریکیم و در آن مینویسیم. اما کمی فروتن باشید دوست عزیز. کمی دید خود را گستردهتر کرده و خود را مانند سابق به وبلاگنویسان ایرانی نزدیک کنید. این سرزمین وبلاگستان، سرزمین سلسله مراتب نیست. اینجا هر کسی بهتر بنویسد، محبوبتر میشود و هر چه مردمدارتر باشد، موجهتر. این را هم بدانید که شما خیلی خوششانس هستید که سکوت بزرگوارانه دیگران را در مقابل توهینهایتان نظارهگر میشوید. دوست عزیز صریح میگویم، دیکتاتور هیچ کجا محبوب نیست حتی در سرزمین وبلاگستان.
یک نکته را مدتهاست که میخواهم بگویم که تا کنون به هزار دلیل دربارهاش سکوت کردم. هنوز یادمان نرفته است که برای تولد یک سالگی وبلاگها، پیشنهاد کاری مثبت را میدادید. و باز یادمان میآید که برای آوردن مطلبی از نوشتههایتان در کتاب وبلاگستان، شهر شیشهای تقاضای حقالتألیف کردید. کما اینکه نویسندگانی که جوایز ادبی بردهاند با تواضع مطلب خود را برایمان ارسال کردند و همان طور که میدانید خبر چاپ آِن کتاب چند روزی در صدر سایتهای ممیوفکچر فارسی و متافیلتر و بلاگدکس و سایتهای مشابه بود و توجهی هم از شما برنیانگیخت تا به آن اشارتی کنید، حال آنکه تاثیر وبلاگهای آمریکایی بر سیاست آمریکا، تأثر شما را بر میانگیزد. چه پاسخی بر این تناقضهایتان دارید؟
میدانم که این نوشته را میخوانید. برایم مهم نیست که جوابی به آن بدهید یا نه و این بار هم با نادیده انگاشتن از کنارش بگذرید. اما حقیقتاً انتظار دارم که کمی به این نوشتهها فکر کنید شاید رویهای جدید را آغاز نمایید.
با احترام
چگونه یاد گرفتم خودم را با دیگران مقایسه کنم و به آن عشق بورزم؟
والله. دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ این عزیزی که توی نظرخواهی دو مطلب پایینتر برام یه چیزی نوشته بودن این شور رو در من پدیدار کرد و چون شور در من اوفتاد نمک از من برون افتد، لاجرم! ایشون تقریر فرمودند که:
olaagh joon to khode derakhshan nisti?
عارضم حضور انور جنابعالی که ترجمه این متون که به زبون فارسی دری وری نوشته شده اینه: الاغ جون تو خود درخشان نیستی؟
والله تمامی کلمات این جمله برای من قابل درک و فهم بود به جز این کلمه درخشان. اولین کلمهای که توی این جمله توجه منو به خودش جلب کرد کلمه «الاغ» بود که اولش به خاطر بیسوادیم خوندمش اولاق که خب طبعاً چون معنی نمیداد فهمیدم که همون الاغ خودمون منظور نظر ایشون بوده. اما کلمهای که منو گیج میکرد این کلمه درخشان بود. خب والله فکر کردیم که حتماً منظورش حدر خودمونه. این بود که یه لحظه روم به دیفال شکلاتی رنگ شدن تنبونمون. این بود که برای رفع هر گونه شبهه به مقایسه خودم با درخشان پرداختم. البته اول گفتم که ببینم چه تشابهی داریم. این بود که نتایج زیر مستحصل گردید که به سمع و نظر شما انورحضوران میرسه:
تشابهات: هر دو تامون هم سن و سالیم یعنی متولد ۵۳ و هر دو تامون هم وبلاگ داریم. (بجز این دو تا و شباهتهایی از قبیل این که هر دومون غذا میخوریم و میخوابیم این حرفا چیز دیگهای به ذهنم نرسید.)
تفارقات: (ایناش دیگه شمارهبندی داره)
۱- ایشون ابوالبلاگر تشریف دارن در حالی که من فقط اسم یکی از بابابزرگام ابوالقاسم بوده.
۲- ایشون متأهلن در حالی که من غلط بکنم از این شِکَرخوریها بکنم.
۳- ایشون روزنامهنگارن در حالی که من از روزنامه فقط برای پاک کردن شیشه و سفره یه بار مصرف استفاده میکنم.
۴- ایشون خُلدآشیانن (یعنی تورنتو سکونت دارن) و من خلداکباتانم.
۵- ایشون سردبیر خودشونن در حالی که من خیلی زحمت بکشم سربه زیر خودم هستم تازه اونم گاهی اوقات.
۶- ایشون رنگ به رنگ درگیریهای کنونی دارن و من فقط با خودم درگیرم.
۷- از وبلاگ ایشون با ویزاکارت و مسترکارت حمایت میشه در حالی که از وبلاگ من با ملیکارت و سپهکارت و اینترنتکارت هم حمایت نمیشه.
۸- ایشون اگه به من ایمیل بدن من جوابشو میدم وگرنه بهش برمیخوره اما من تا حالا ۱۰ تا ایمیل براش فرستادم اما اصلاً به یه ور فلانش (همون یه دکمه موسش) نگرفته و من بازم از رو نمیرم.
۹- ایشون نگاه انتقادی به ایران، فرهنگ عامه و تکنولوژی دارن در حالی که من اصلاً به این چیزا نگاه نمیکنم.
۱۰- از همه مهمتر ایشون کچل تشریف دارن و طبعاً خوش شانس در حالی که من روی سرم جنگله و بالطبع بدشانسم.
۱۱- بسه یا بازم بگم جناب نظردهنده؟